
سلام بعد از سال ها تاخیر آمدم تا پارت جدید بدم پس بزن بریم
بالاخره رفت یادم باشه از حقوقش کم کنم😒 بَه طعم آزادی 😀 هووم پووه (الان مثلا نفس عمیقه خیلی عمیق😐)
رفتم و آروم نشستم روی یک نیمکت که خیلی نگهبان اونجا رفت و آمد نمیکنه هعی چی میشد اگه می تونستم دروازه رو باز کنم و برم بیرون بیخیال پسر بیا قبول کنیم که تا همینجا هم به زور اومدیم. سکوت همه جا رو فرا گرفته بود اما با صدای یک میو شکسته شدآدرین یک نگاه به زیر نیمکت انداخت گفت: لونا😆 بیا اینجا دختر (دلم برای لوسیم تنگ شده🥲) هیس ساکت باش اگه خیلی صدا بدی نگهبانا میفهمن من اینجام مخصوصا اینکه گفتم نزارین حیوانات بیان اینجا😶 با دستم لونا رو گرفتم و البته با یکم دلهره اونو گذاشتم رو پام گفتم: خیلی خوبه که میتونی راحت رفت و آمد کنی ولی خب عوضش به سختی میتونی غذا پیدا کنی بالاخره هر چیزی بهایی داره منم نمیتونم بیام بیرون لونا خب میدونی تو تنها دلگرمی منی.
لارا: (خب آدرین پاشو فرار کن که بدبخت شدی) سرورم شاهزاده شما اونجایین آدرین: یا خدا (و آدرین گربه به دست فرار میکند لونا بدبختم ل&ه شد) از در پشتی وارد عمارت میشه و خیلی قشنگ از لای نگهبانا فرار میکنه میوم خخخخ هههههه (به زبان گربه ها یعنی پاشو گ@م*ش$و اون ور ولی اینجا یعنی حواست کجاست دمم ل$ه شد😤)آدرین: هیس باشه باشه الان دیگه میرسیم. که البته لونا گوش نکرد و پرید پایین آدرین: لونا وایسا. تا یه مدت کوتاهی دنبالش کرد لونا رفت تو آشپزخونه و رفت زیر لباسشویی (حال میکنید ذهن خلاقم رو🥲😂) آدرین: لونا بیا بیرون زود باش دیگه الان یکی میاد بعد مچ منو میگیره و معلوم نیست سر تو چه بلایی میارن. خب آدرین یکم سرش رو خم کرد تا زیر لباس شویی رو ببینه که دید هیچ خ$ر&ی اونجا نیست (چجوری ابهت رو به باد دادم)
یکم بیشتر دقت میکنه و میبینه که بله یه سولاخ (همون سوراخ) تقریبا بزرگ اونجا هست (لباس شویی و خشک کن رو سر همن) به بدبختی لباسشویی و خشک کن رو کنار میزنه و میرسه به یه انباری که توش ا_س¥ل€ح$ه و خ*ن!ج&ر بود با ترس به دورو برش نگاه میکرد آدرین: لونا (و لونایی که چپیده توی یکی از قفسه های کتابخونه😐😂) آدرین لونا رو برمیداره و بغلش میکنه (ناظر جانم گربه و شازدمونه چیزی که نی) (خب بهتره بزارم آدرین بدبخ هم یکم حرف بزنه بقیش از زبون اون) از زبان آدری ژون: اتاق فضای عجیبی داشت ولی چرا باید اونو از من مخفی کنن؟
یه میز و دوصندلی چوبی اونجا بود رفتم و روی یکی از اونا نشستم همچنین روی میز یک کتاب قرار داشت از اونجایی که به کتاب خوندن علاقه داشتم کتاب رو برداشتم (شازدمون چه خون سرده)
خب اینم از این میگما یه سوال شما هم سر داستان من غش میکنید از خنده یا فقط منم که سر هر صحنه صدای خندم تا ده تا خونه میره؟ دیگه خانواده فکر میکنن دیوونه شدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم پارت جدید ملکه گربه ها اومده اگه دوست داشتی بخوان
خیلی عالیه
مرسی عزیزم❣