مرینت از خواب بیدار شدم از تختم اومدم بیرون و رفتم لباسم عوض کنم چشمم خورد به ساعت دیدم یه ربع به هشته گفتم وا من امروز دانشگاه ندارم پ چرا انقدر زود بیدار شدم بعد رفتم لباسم و عوض کردم و اومدم موهامو بستم و از اتاقم اومدم بیرون دیدم خدمتکارمون داره میاد بالا تا منو دید گفت صبح بخیر خانم خبریه انقدر زود بیدار شدید گفتم نه برو به کارت برس اونم رفت بعدش اومدم برم بیرون بیلی و میانا اومدن بیرون از اتاقاشون اومدن پیشم گفتم صبح بخیر اونا ام گفتن صبح بخیر گفتم عجیبه فکر میکردم من فقط زود بیدار میشم بعد رفتیم پایین خدمتکارمون صبحونه رو گذاشته بود رو میز رفتیم سر میز و شروع کردیم صبحونه خوردن
بعد صبحونه
عالییییییییییییی عضو بهنرین داستان ها ولی بعدی را زود بده
کلی منظور مسابقه چیه یعنی چی کار باید انجام بدیم
ام یه سوال
داستان عالیییی هست 💕
ادامه بده پرت بعد را هم زود بنویس منتظر پارت بعدم 💝
عالیه داستان فقط یک زحمت تو مسابقه جنگ جهانی انیمیشن شرکت کن جایزه های خوبی داره داستانت توپ عین خودت ☺️