
ناظررررپلیززززمنتشرررررلطفااااا🥺🥺🌹
@ماریانااا ماریانا: کسی اسممو صدا زد برگشتم که یه چیز تیز تو پهلوم فرو رفت که از سوزش شک.مم و مایع داغ و لزجی که از زیردستم رفت سرم رو بالا اوردم که دیدم تعادلی رو وزنم نداشتم افتادم رو زمین خیلی درد داشتم همون موقع برقا اومد ادرین: مرتی....ک......هههه با اریان دنبال مرده رفتیم که صدای ماریانا سرجام میخکوبم کرد: ادرررین😭 برگشتم سمتش..دستاش خoنi بود و داشت از درد به خودش میپیچید بخاطر لباسش زخمsh معلوم نبود! به سمتش هجوم بردم و رو زانوهام نشستم و سرش رو تو دستام گرفتم:م..ماریانا خواهش میکنم طاقت بیار لطفااا دستپاچه شده بودم یکی از دستام رو رو کmaرsh یکی هم زیر zانoش گذاشتم و بلندش کردم اشکاش قلبم رو بدرد میاورد سریع درماشین رو باز کردم و رو صندلی گذشتمش و سوار ماشین شدم! استارت زدم و با سرعت 140 تا رانندگی میکردم احساس میکردم هرلحظه ممکنه تصادف کنیم..ولی هیچی برام مهم تر از ماریانا نبود. دیگه صدای نا.له هاشرو نمیشنیدم! نگاش کردم داشت بیهوش میشد! با دستم به صورتش ضربه زدم تا نخوابه: ماریانا خواهش میکنم نخواب..بیدار بمون..بخاطر من طاقت بیار..ببین داریم میرسیم بیمارستان! دستاش جون نداشت حتی برای اینکه زخمsh رو فشار بده!
هول شدع بودم این چراغ قرمز هم سبز نمیشد و ماریانا چشماش بسته شده بود! اشک تو چشمام حلقه زده بود یاد اونموقع افتادم( ادرین: ماریانا رو گذاشتم توی ماشین و سوار شدم و ماشین رو روشن کردم و با سرعت روندم و گفتم: ن...نمیزارم بمیری😢 نمیزارم مثل مرینت شی😢 به دستش نگاه کردم پر خ.و.ن بود خیلی نگران بودم دیدم داره چشماش رو میبنده😧 بادستم به صورتش ضربه زدم: ماریانا! چشمات رو نبند! بیدار بمون! ماریانا 😢😧 نخواب نباید بخوابی! ماریانا! الان میرسیم نگاه کن😢 نباید بخوابی ماریانا! بیدار بمون😔 کامل چشماش رو بست) الانم هیچ تفاوتی با اون موقع نداشت! دم در بیمارستان وایستادم و داد زدم: دکترررر! پرستاررر یکی اینجا نیستتتت! کمک کنیننن ماریانا رو بردن داخل پشت سر اتاق ع.م.ل رژه میرفتم..اگه اتفاقی براش بیوفته،اگه چیزیش بشه! حدودا ده دقیقه گذشته بود و خبری نبود که یکدفعه یکی از پرستار ها با عجله و ترس از اتاق بیرون اومد و به سمت من اومد! -ما به خو.ن O- نیاز داریم سریع. لطفا با اطرافیانتون تماس بگیرین! باید سریع به بیمارخو.ن برسونیم! ادرین: خ..خون؟ دستم رو روی سرم گذاشتم..من که O+ ام...ماریا! اره ماریا
اون O- هست با لبخند گوشیمو بیرون اوردم و با اریان تماس گرفتم...الو؟ -الو داداش؟ چیشد ماریانا خوبه؟ -اریان ما سریع به خو.ن نیاز داریم سریع به ماریا بیاین بیمارستان! -خو.ن؟ باشه! باشه ما الان میایم! *قطع کردن* ماریا: چیشده؟ -ماریانا به خو.ن نیاز داره..داداش گفت بریم بیمارستان زود باش. ماریا: باشه *بیمارستان* اریان:داداش ماریانا کجاس؟! ادرین: اه..اریان..ت..تو اتاق عم.له ماریا: کجا باید خو.ن بدیم!؟ ادرین: امتهای راه رو سمت چپ ماریا: باشه..من میرم! اریان تو اینجا بمون! -باشه ..داداش نگران نباش هیچ اتفاقی واسش نمیوفته! ادرین: همش تقصیرمنه..من باید مواظبش میبودم..اما کوتاهی کردم. موهامو کلافه بهم ریختم و گفتم: باید بفهمم اون عو.ضi کی بوده! هرطور شده باید بفهمم. اینجوری نمیشه:(-داداش فعلا اروم باش..ماریانا به تو نیاز داره پس خواهشا اروم باش! بعد از چند دقیقه ماریا درحالی که دستش رو فشار میداد و صاف نگهش داشته بود اومد و گفت: خبری نشد؟! اریان: نه هنوز پرستار اومد بیرون و با لبخند گفت: خوشبختانه حالشون خوبه اما فعلا باید تو بخش ISU باشن تا نتایج ازمایش ها بیاد..بلا بدور ادرین: لبخندی رو لبا.م نشست محکم اریان رو بغ.ل کردم که دکترش اومد بیرون و گفت: چند دقیقه دیگه بهوش میان..میتونید ببینیدش! ادرین: واقعا خیلی ازتون ممنونم! دکتر لبخند زد و رفت! منم هول شده بودم که گفتم: ماریا..تو اول برو ببینش! خب..تو بهش خو.ن دادی دیگه..زودباش برو! ماریا: ایهیم..باشه رفتم توی اتاقش روی صندلی که کنار تخت بود نشستم!
دستش رو گرفتم و گفتم: میدونستم میتونی! چشماشو باز کرد و گفت: تونستم مگه نه؟! خوشحال بهش نگاه کردم و گفتم: وای ماریانا..نمیدونی چقدر نگرانت شدیم..دختره کله شق! خندید و گفت: با مریض اینجوری حرف میزنن؟ کمکش کردم بشینه گفت: ادرین نیست؟! -شیطون گفتم: نه بابا اون رو تخت تو خونه گرفته خوابیده! وقتی دیدم اخم کرد گفتم: بابا بدبخ.ت داره از هیجان و استرس اب میشه چی میگی؟ یکدفعه گفت: یعنی هست؟! -معلومه که هست الانم بیرون داره رژه میره -خیلی خب..بزار رژه بره! -راستی..م..من بهت خو.ن دادم! میدونستم خواهریم..اما الان دیگه تکمیل شد!🙂💔 -بغل.ش کردن و گفتم: ازت خیلی ممنونم ماریا..خیلی خوبی. -خیلی خب دیگه این حرفاتو بزار واسه ادرین. من فعلا میرم تا اون هل.اک نشده😐😂 با دستم یه بو.س براش فرستادم و رفتم بیرون. ادرین رفت داخل منم رفتم و با حالت پیروز مندانه ای به اریان نگاه کردم. ادرین: توی اتاق رفتم ماریانا روی تخت خوابیده بود..از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم ماریانا با سختی میخواست بلند شه به سمتش رفتم و دستم رو جلوش گرفتم اماوقتی فهمیدم اون دستم رو نمیگیره سرم رو برگردوندم که گرم.ی دستی رو احساس کردم سرم رو برگردوندم دیدم ماریانا دستم رو گرفته از تعجب و خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم..لبخندی که میزد باعث میشد قلبم در قد مر.گ تند بزنه. کمکش کردم درست بشینه بهش گفتم: حالت چطوره خوبی؟! که یاد کاری که کرد افتادم..بی عق.ل،نفهم،بی فکر! اینم شد سوال؟ معلومه خوب نیستی! روی صندلی نشستم و گفتم: میدونی من ایندفعه نترسیدم..میدونی چرا؟! موهاشو پشت گوشش تکیه دادم و گفتم: چون تو گفتی بخاطر من برگشتی! ..این معنیش..همونیه که من فکرمیکنم نه؟! بگو دیگه..معنیش همونه دیگه؟! ماریانا: سرم رو تکون دادم و گفتم: من هر حرفی زدم..هرچیزی گفتم..تک تک کلماتش درسته. راستش من نمیدونم چی گفتم اما هرچی گفتم راسته. من واقعا بخاطر تو برگشتم و من هیچوقت تورو تنها نمیزارم! چطور میتونم برم؟ تو اینقدر منواذ.یت کردی دیگه..باید جبران کنم. ادرین: لبخندم محو شد..گفتم: راستش..م..من فکرکردم..! -چی؟ -میخواستم بفهمم..منو دو.ست دا.ری یا نه..دستم رو از دستش کشیدم و با ناامیدی سرم رو اونطرف کردم که دوباره دست.م رو گرفت! بهش نگاه کردم گفت: تو واقعا اینقدر منو دو.س.ت دا.ری؟ -دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم: خیلی زیاد. یکدفعه ناخوناشو محکم تو کف دستم فشار داد اخخخ..دستمم ای...اخخ چرا ناخوناتو فرو میکنی تو دستم؟ اخخ! -منو دوست داری پس..تو اونجا با دکتر چیکارمیکردی؟ چرا دستای اونو بوs میکردی؟ دستش رو ول کردم و گفتم: بهم دروغ نگو. شروع کرد به تکون دادن دستاش! من با چشمای خودم تورو تو اون پنجره دیدم. معلوم نبود چیکار میکردی! -شیطون خندیدم و گفتم: اره من دستای اونو بوs کردم -اها..بعد چرا میگی منو د.وس.ت دا.ری؟ -نشستم رو صندلی و گفتم: نه مشکل تو چیه ماریانا؟ -چی میگی؟ یکم خجالت بکش. مثلا اقای شو.ه.ر! ز.ن تو اینجا رو تخت بیمارستان افتاده بعد تو..! واقعا که. (خو تموم شد عصیصان!🤓 میدونم خیلی دیردادم واقعا عذر میخوام اصلا وقت نمیکردم😔💔اینم گفتم قبل از امتحاناتم بزارم! از ۱۳ آذر امتحانات مستمرم شروع میشه و هرروز ادامه داره تا ۳۰آذر بعد از اونم امتحان نوبت اول هست سعی میکنم که خواستون طی روزهایی که وقت کنم پارت جدید قرار بدم! دوستون دادم فعلا تا پارت بعدی خداحافظ❣👌🏻)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام پرنده، پرنده جان زنده ای؟ آیا واقعا نفس میکشی؟ یا به رحمت خدا رفتی اگه به رحمت خدا رفتی آدم خوبی بودی آجی خدا رحمتت کنه 😔💔😂
منیهپرندهامبخدازندهاممم😂😐🕊
به به دخترمون شاعر هم شده 😂😐😌
نیایش پارت نده فقط خودت بگو زنده ای یا نه به خدا دق کردیم دلمان برایت تنگ شد😐
راستی من هلیا، H Azarsa یا همون ماکیا یا همون اماندا هستم😐از اونجایی که اسم زیاد دارم همه رو گفتم شاید شناختیم😐
خو به خوشه سلامته تو تست یکی از آجی هاش داره می چرخه کلا هر ساعت 😐
بخدازنده ام😐😂🕊 هعیی خوبه بجای فح.ش دادن میگین دلمون تنگ شده:))
باش باش فهمیدم داداش😂😐🕊تو هم ونزدی دیدی رفتی تو کارشا😐🕊 تو مدرسه ما هرجامیری میگن ونزدی😂👌🏻 البته اینم بگم خودم دیدم کرا.ش زدم روش😂👌🏻🕊
منم کراشیدم رو ونزدی و البته تایلر دوستم بخاطر اینکه تایلر هیولا در اومد گریه میکرد 😐😂
هلیا جان واقعا دلت تنگ شده یا داری فحش رمزی بهش میدی😐😂
رزیتا حق گو
نه ماکان بند دارم دلتنگی میکنم
خب خود رو شکر
آره کراشیدم😐😂
ایول رفیق توهم کراشیدی😐
بل
راستی خانم نیایش کرمالو یلدایت مبارک 😂🙂
عالی بود.
امیدوارم امتحان هات رو خوب بدی.
❤عالی
منم از فردا امتحان های ترمم شروع میشه
سلااااام
خیلی وقت بود تستچی نیومده بودم
دلم واستون تنگیده بود 🥺❤
من امروز باید امتحان هدیه ۶ فصل اول رو بدم
بلاخره بعد از سه قرن گذاشتی
عالییییییی
و مايي كه از اول مهر هر يكشنبه ازمون مستمر داشتيم
و هر روز پرسش
و امتحان هاي جدا از يكشنبه
ازمون مبتكران
و...