
خب گفتم چون بعد مدت ها دارم میذارمو شما هم استقبال کردین این پارتو زود تر بذارم😁🤍
آبو پاشیدم رو صورتمو تو آینه به خودم نگاه کردم، یاد اون پسری که دیروز تو کافه دیدم افتادم، ینی منو با کی اشتباه گرفته بود؟.. صورتمو خشک کردمو رفتم تو آشپزخونه.. سفره صبحونه چیده شده بود، رو صندلی نشستم. آقای چو: صبح بخیر!.. به پشتم نگاه کردم که آقای چو رو دیدم. آروم گفتم: صبح بخیر.. آقای چو: ساعت دکترت تغییر کردا، صبحونتو بخور و برو آماده شو.. آسو: عام، باشه.. انتظار داشتم حرفی از دیشب بزنه، چن تا لقمه خوردمو زود پاشدم که حرفی نزنه. آقای چو: آسو!.. وای نه! آسو: بله؟ آقای چو: صبحانت تموم شد؟ آسو: بله آقای چو: به همین زودی؟ آسو: خیلی اشتها ندارم، میرم آمادا شم.. آقای چو: داروهاتو خوردی؟ آسو: نه هنوز! آقای چو: باید مداوم بخوریشون، حرفای دکتر که یادت نرفته؟
لبخند زدمو گفتم: نه.. و رفتم تو اتاق.. بخیر گذشت! داروهامو خوردمو هودی مشکیمو پوشیدم، موهامو باز گذاشتمو کلاه کپمو رو سرم گذاشتم، به گردنبندم نگاه کردم.. چیزی ازش یادم نمیاد! انداختمش تو لباسم. به خودم تو آینه خیره شدم.. باید یادم بیاد.. باید خودمو به یاد بیارم... از پشت در صدای آیو رو شنیدم. آیو: آسو؟ آماده ای؟ آسو: اره، الان میام.. از اتاق رفتم بیرون و آیو جلوی در منتظرم بود، منو که دید یه لبخندی زد و گفت: بریم. دستمو گرفتمو با هم رفتیم بیرون. آقای چو تو ماشین منتظرمون بود، آیو جلو نشستو من عقب. به بیرون خیره شده بودمو استرس داشتم.. به این فکر میکردم که دکتر باز میخواد حرفای تکراری بزنه یا نه.. اگه بازم بگه نمیشه چی؟ همینطور فکر می کردم که رسیدیم. از ماشین پیاده شدیمو رفتیم تو.. بدون اینکه منتظر بمونیم وارد اتاق دکتر شدیم
از زبان یونگی: اومده بودم جلوی خونشون، نمیدونم تا کی میخوام اینجا بمونم، فقط میدونم باید ببینمش.. انقد می مونم تا بیاد. یاد دیروز افتادم.. وقتی رسیدن جلوی در داشتن با هم حرف میزدن[ آسو: آیو؟ آیو: هوم؟ آسو: یه کاری برام میکنی؟ آیو: چیکار؟ آسو: بین خودمون بمونه؟ آیو: چیشده؟ آسو: میخوام تنها برم بیرون.. آیو: کجا؟ آسو: فرقی نمیکنه.. آیو: آسو! آسو: میخوام خودم برم! ولی تو وانمود کن باهام اومدی.. آیو: آسو! چی میگی؟ آسو: من بچه نیستم.. من هر روز که از خواب بیدار میشم همه چی یادم نمیره.. من فقط گذشتمو..آیو..من..من اینطوری حالم بده..نیاز دارم تنها باشم.. آیو: میدونم! ولی این خواسته پدره
نمیخواد تنها جایی بری، نگرانته! ممکنه.. آسو: این چه جور نگرانی ایه؟ که من دو قدم نمیتونم پامو از این خونه تنها بیرون بزارم؟؟؟ آیو: اگه گم بشی چطوری میخوای خبر بدی؟ آیو: گم بشم؟ مگه بچم!! آیو: بیا بریم تو، بعدا راجبش حرف میزنیم!].. حرفاش عجیب بود..[من هر روز که از خواب پا میشم همه چی یادم نمیره!] یعنی چی؟ با صدای باز شدن در رفتم یه گوشه که تو دید نباشم.. یه ماشین مشکی از در اومد بیرون.. یه مرد راننده بود و هانول عقب نشسته بود. دوچرخه نامجونو که با خودم آوردم برداشتمو پشت سرش حرکت کردم. با تمام توانم رکاب میزدم که گمشون نکنم.. نفسام به شماره افتاده بود.. پاهام داشت قدرتشو از دست میداد ولی یه لحظه مکث باعث میشد گمشون کنم..گلوم خشک شده بود و سرفم گرفته بود.. جلوی یه مطب نگه داشت و با خوشحالی وایستادم.. از شدت سرفه از چشمام اشک میومد.. پیاده شدنو رفتن داخل.. ماسکمو گذاشتمو کلامو آوردم پایین تر تا چهرم مشخص نشه.. رفتم داخل.. مطب دکتر مغز و اعصاب بود! چرا اومدن اینجا؟
منشی: آقا؟ کاری داشتین؟ یونگی: عا.. من.. میتونم آب بخورم؟ منشی: بله بفرمایید. رفتم سمت آب سرد کنو یه لیوان آب برداشتم. یونگی: بیماری که رفتن داخل ویزیتشون چقدر طول میکشه؟ منشی: بستگی داره. یونگی: به چی؟ منشی: که مشکل مریض چی باشه. یونگی: بیماری که رفت داخل مشکلش چیه؟ منشی: برای حافظه رفته، حافظشو از دست داده، ممکنه طول بکشه... حافظشو از دست داده؟؟؟ آخه.. منشی: آقا؟ شما نوبت داشتین؟ یونگی: نه! میشه کارت ویزیت دکتر و بهم بدین؟ منشی: بله حتما، بفرمایید. یونگی: ممنون. خواستم برم بیرون که در اتاق باز شد و اومدن بیرون.. چهرش درهم بود.. هانول.. نمیدونستم باید چیکار کنم.. آخه اون پیش اینا چیکار میکنه؟ دکتر: داروهارو مرتب استفاده کن، درصد برگشتن حافظت خیلی کمه، ولی امیدتو از دست نده، داروها کمک موثری بهت میکنن، آقای چو نگران نباشین، شما میتونین کمک زیادی به دخترتون بکنین... دخترتون؟ ینی هانول حافظشو از دست داده؟ پس واسه همین بود که منو نشناخت! آخه پیش اونا چیکار میکنه، چه اتفاقی براش افتاده؟... آقای چو: حتما، ممنون دکتر.. بهتره برمو منتظر شم تا بیان
خب اینم از پارت بعد😁 واسه تعیین گذاشتن پارتای بعد حتما برین نظرسنجیو نظرتونو بگید.. ممنون از حمایتتون🥺🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی
مچکرم🤍
پارت بعد منتشر شد
پارت بعدددد
دارم آمادش میکنم🤍
پارت بعد متتشر شد
واوووو برم بخونمممم
🤍
دیدبدپبنزپژپزپز از پارت یک تا اینجارو خوندم خیلییییییی قشنگهههههههعبتبدتبزننز
خوش حالم که خوشت اومد🥺
داستان جالبی داره
اگه دوست داشتی برو نظر سنجی به وقت دلتنگی ادامه
پارت بعد منتشر شد
𝓦𝓱𝓮𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓰𝓸𝓲𝓷𝓰 𝓰𝓮𝓽𝓼 𝓽𝓸𝓾𝓰𝓱, 𝓽𝓱𝓮 𝓽𝓸𝓾𝓰𝓱 𝓰𝓮𝓽 𝓰𝓸𝓲𝓷𝓰
وقتی شرایط سخت میشه، مبارز واقعی برای ادامه دادن قوی تر میشه.🍧🍙
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
انیو ^^🍧🍙
من سونمین هستم ^^🍧🍙
تازه دبیو کردم ^^🍧🍙
به فن هام میگم میرسل ^^🍧🍙
میرسل من میشی؟^^🍧🍙
پین؟