
ناظر محترم لطفا منتشر کن 🙏

نوا داشت با مهمان هایش سلام و علیک میکرد و آرسام هم کنارش ایستاده بود که یک دفعه خانم هارنس که زن وزیر ارشد بود و از شهر زیبای آمتیس مهمان بود اومد جلو آرسام قبلا این زن رو دیده بود و به آن مشکوک شد درسته ملکه و شاه هم اون رو دیده بودن ولی به هیچ عنوان مشکوک نشدن آرسام برای اینجور مواقع دوره دیده بود بخاطر همین هوش اون زیاد تر بود تمام تمرکزش رو برای محافظت از پرنسس جمع کرد... همهی مهمان های ویژه و مردمان کشور در سالن جشن قصر آماده بودن تا پرنسس دوباره بیاد و با آن ها گفتگو کنه نوا از آرسام خواست که اون رو تا سالن راهنمایی کنه آرسام همراه نوا وارد سالن شدن نوا به آرامی و با متانت از فرش قرمز رد شد و به سکویی رسید که مادر و پدرش در آنجا نشسته بودن رسید و در همان جا نشست آرسام همین که خواست بره بیرون و نگهبان ها رو خبر کنه تا اگه اون خانم هارنس جولی برد باشه اونو دستگیر کنه ولی درها بسته شد آرسام فوری به سمت سکویی که نوا همراه پدرو مادرش اونجا نشسته بودن رفت و اونجا ایستاد نوا روشو سمت آرسام کردو گفت آرسام خل شدی؟؟ 😐چرا اینجوری میکنی😶 آرسام گفت اره خل شدم بانوی من بخاطر اینکه اون خانمی که لباس قرمز پوشیده خانم هارنس نیست بلکه اون جولی برد یکی از خلافکار های شهر است که ۵ ساله در زندان بوده و تازه آزاد شده و الان خودشو به این شکل انداخته( خانم هارنس ولی درواقع جولی برد )
و نمی دونم با خانم هارنس چی کار کرده نوا گفت خب پس چرا معطلی برو به نگهبان ها بگو تا دستگیرش کنن دیگه آرسام گفت خیلی معذرت میخوام به عقل خودمم رسید ولی در هارو بستن 😐👌نوا گفت خب 😶.. نگا کن اونا که نگهبان های ما نیستن 😳آرسام گفت اره پرنسس نگهبان های ما نیستن منم متوجه شدم پس حتما نقشه ای داره بچرخ تا بچرخیم جولی برد! 😏یک دفعه جولی برد حمله ور شد نوا هم مجبور بود بخاطر همین از جادوش باید استفاده میکرد، چون آرسام نمی تونست از پس این همه آدم بر بیا. نوا گفت کمکت میکنم درسته بقیه وزیر ها از جادوم باخبر میشن ولی کمکت میکنم آرسام گفت نهههه بانوی من ولی نوا گوش نکرد و دستاش رو به سمت زمین گرفت و تمرکز کردو همه چیز رو به یه تبدیل کرد و بعدشم میتونست یخ هارو با کمک جادوش آب کنه و اون زن شیاد رو بگیرن و زندانی کنن نوا با قدرتش یه بشکن زد و یخ ها آب شدن و آب ها هم در دستاش جمع شدن نوا به سراغ جولی رفت و اون رو از جامد بودن به حالت اصلی بر گردوند ❄( خواهر من بچه ی مردم رو چرا به یخ تبدیل کردی😳 نوا:خوب کردم تا اون باشه دیگه خلاف نکنه نویسنده: صحیح😐👌)
نوا از همه خواهش کرد که خودش از اون بازجویی کنه بهش گفت چرا میخواستی به مهمان های من آسیب بزنی چرا میخواستی به خود من آسیب بزنی هان😤 جولی گفت میخواستم ازت انتقام بگیرم پدرت وقتی فهمید که پدرم فهمیده تو جادو داری من و خانواده ام را به یک شهر دور افتاده تبعید کرد از همون سال ها که من ۷ سالم بود از همون موقعه کینه به دلم گذاشتم تا یه روزی ازت انتقام بگیرم میدونی چرا هان!؟ 😠وقتی ۹سالم بود پدرم به خاطر شرایط دق کرد و مرد 😟من موندم و خواهر کوچکتر از خودم و مادرم خواهرم هم سن تو بود لعنتی 😠 ما مثل تو نبودیم که هرچی بخوای برامون فراهم کنن نه من شب های زیادی رو گرسنه خوابیدم شب های زیادی رو نخوابیدم و اشک ریختم( آیا فهمیدید این کدوم شخصیت هست؟؟ 😞) مامانم یه قابلمه میزاشت روی اجاق گاز بهش میگفتم چی می پزی مامان میگفت مامان جان یه غذای خیلی خوشمزه بعد میگفت برید بازی کنید، بازی میکردیم، و بازی میکردیم ساعت ها میگذشت اما هنوز غذامون آماده نبود میدونی چرا😢😠 چون غذایی نداشتیم که بخوریم بخاطر این ها کینه به دلم گذاشتم بخاطر مادرم بخاطر پدرم بخاطر خواهر کوچولوم 😢 وقتی ۲۰ سالم بود به شهر برگشتم و دست به هر کاری زدم تا تورو بکشم ولی نشد ۳ سال تو حبس بودم و الان ۲۴ سالمه اون ۱سال رو دست به هر کاری زدم اما نتونستم تا اینکه این کارو کردم تا با این کار تورو بکشم تویی که باعث تمام سختی هام شدی 😢
باعث بدبختی خواهرم و مادرم شدی الانم دارم اعتراف میکنم به خاطر اینه که دارید منو اذیت میکنید اون زنه هم تو انبار سیلو ها بی هوش کردم اگه هر کاری هم کنی بازم تورو نمی بخشم بازم پدرت رو نمی بخشم بخاطر سختی هایی که مادرم و خواهرم کشیده تورو نمی بخشم 😢😭( الهی 😢) نوا به آرسام وگفت خانم هارنس رو پیدا کنید خانم هارنس رو پیدا کردن و نوا با جادوی شفا بخشش ایشون رو بیدار کرد و حالشو کاملا خوب کرد و ازش معذرت خواهی کرد نوا به اتاقش رفت و لباس هاشو عوض در و بعد به حیاط رفت و شروع کرد کنار حوضچه حیاط به گریه کردن آرسام که چند دقیقه ای میشد دنبال نوا میگشت یه دفعه نوا رو درحال گریه کردن دید رفت پیشش نشست و آروم با صدای مردونه اش پرسید بانوی من چرا داری گریه میکنی 😟اتفاقی افتاده🙁( از زبان نوا) تو حال خودم بودم و داشتم خودمو خالی میکردم که صدای مردونه ای بهم گفت بانوی من چرا داری گریه میکنی؟ اتفاقی افتاده؟ با گریه گفتم اره اتفاقی افتاده بخاطر من پدر جولی فوت کرد😢 بخاطر من اون دست به هر کاری زد 😢به خاطر من سختی های زیادی رو تحمل کرد شب های زیادی رو گشنه موند خواهرش و مادرش بخاطر من این همه سختی رو تحمل کردن همه ی اینا تقصیر منه 😭حالم بد بود خودمو پرت کردم تو بغل آرسام من گریه ام شدت گرفت 😭( از زبان آرسام خان😐) پرنسس تمام ماجرا رو با گریه برام تعریف کرد آخرش دوام نیاورد و خودشو پرت کرد بغلم یه لحظه شوک شدم 😳 ولی بعد آرومش کردم و به اتاقش بردمش( آهای اونایی که دارن ذوق مرگ میشن متاسفمم اما باید بگم هیچ خبری نیست 😐💔) ممنون که تا اینجا اومدی و داستانم رو خوندی ❤🙏نتیجه چالش داریم 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولین کامنت و اولین لایک💜
سلام آجی میشی
۱۴ سالمه
اسم یانیک
توی رشت زندگی میکنم در استان گیلان
لقب / یانیک خوش
میراکولر
آرمی
بلینکی
بله تو که آجی خوشگل منی ولی از آشنایی خوشبختم منم نوام ۱۴ سالمه توی شهرستان ماکو استان آذر بایجان غربی زندگی میکنم ❤️😊 عاشق شمالی هام خوشبختم که تو هم مال اون طرفایی
عزیزمی
اسمت چیه و از کجا اسم نوا و آرسام به ذهنت رسید؟
اسم واقعیم نواست نوا رو از روی اسم خوندم ایده گرفتم آرسام رو هم چون از اسم آرسام خوشم میومد گذاشتم
همچنان عالی پیش میره🙃❤️❤️
عالی بود آجی
ممنون اجو ❤
عالی بیدددددد=)
پارت3هم بوساز
اجی میشی؟
مینا
19
لقبم:آی کیون=/
اوتاکو عستم و میراکولر بلینک و آرمی هم عستم
بله حتما نوا ام 13سالمه از آشنایت خوشبختم مینا🙂❤
چند سالته
کجا زندگی میکنی
رنگ مورد علاقه چیه
چه غذایی دوست داری
۱۳ سالمه
تو یکی از شهر های آذربايجان غربي که اسمش ماکو هست زندگی میکنم
رنگ مورد علاقه ام سیاه و سفیده
غذای مورد علاقه ام هم پاستا انواع پاستاها
عالی بود
ممنون🙂