پارت ۵ داستانم ( عشق ابدی )

از لاکی چارمم استفاده کردم و یک قیچی بهم داد منم فکر کرم که نخای دست رویا رو قیچی کنم نمی تونم آدما رو سنگ کنه کردم و همون لحظه بهم شلیک کرد و من چون ضعیف شده بودم به عقب پرتاب شدم و کن اومد بالا سرم 😰😰😨😰خوبیییی لیدی با صدای زیر و بم : خو..ببب...مممم کت.... ب...رووو شر...رور.. رو شک‌..ست بده منم....الان...میامم‌

کت : نه تو رو تنها نمی‌ذارم 🥺😢 لیدی : بروووو .... شش..رر...وو..رر رو شک... ست بده کت : وایسا ببینم اون قیچی رو داری لیدی : آره کت: بده من لیدی میده د خودش متوجه میشه که پهلوی خون اومده ولی به کت نمی گه کت شرور و شکست میده و لیدی کمکم از ه.و‌ش میره کت : لیدییی بانوی منننننچی شده 😖😰😨😢😫 لیدی : کتت ... پهلو م .... سرفههه میکنه و بیهوش میشه

وسریع میره بیماریتان ( کت یادش رفته لاکی چارم داره ) و با ترس ۲ ساعتی وای می ایستد دکتر : آقای گربه خانوم لیدی باگ ضربه ی بدی دیدن وشاید چند روز دیگه چیچی یادشون نیاد کت 😱😭😖😣😞😓😫🥱🥺😳😲😮☹️😟😵🥴

تمام ناظر منتشر