
(●’◡’●) Hi سلام من میخوام رمان رو زود تر بزارم قرار بود جمعه بزارم ولی خب کلی فکر تو ذهنم بود
تو خیابون قدم میزدم و به هفت ساله پیش فکر میکردم که...... هفت سال قبل: (اسم شخصیت داستان سوا هستش) روی تختم دراز کشیده بودم و به اتفاقایی که برام افتاده بود فکر میکردم که یکی با شماره ناشناس زنگ زد +بله شما -توو می بینی باهام چیکار کردی +چی شده شما +الو الو قط کرد منظورش چی بود من باهاش چیکار کردم.
فردا صبح : لباسمو پوشیدم رفتم تو خیابون و داشتم فکر میکردم که به یه چیزی برخورد کردم. سرمو بردم بالا یه پسر قد بلند چشم رنگی بود (تهیونگههههه) نمی دونستم چی بگم که گفت خوبی. گفتم اره . گفتش به نظر نمیاد خوب باشی میخوای بریم یچیزی بخوریم (انقدر زود) سوا :نمی دونم پسره برام اشنا بود نمی دونم کجا دیده بودمش رفتیم کافه و قهوه برامون سفارش داد سوا : ببخشید واقعا پسره :اشکالی نداره . راستی میتونی صدام کنی تهیونگ سوا :باشه پس تهیونگ وقتی که قهوه تموم شد ازش تشکر کردم و باهم دیگه از کافه رفتیم بیرون توی راه گفتم تهیونگ تهیونگ: بله توم میتونی منو صدا کنی سوا تهیونگ: باشه یهو گوشیش زنگ خوردش تهیونگ :الو سلام جیمین خوبی چه خبر. (وارد صحبتشون نشیم) سوا : یه حس عجیبی دارم انگار که. (چی ها انقد زود عاشقش شدی سوا)
از زبان تهیونگ : داشتم میرفتم امارت که یهو یه دختره بهم خورد انگار خیلی حالش بد بود ازش پرسیدم خوبه گفت اره میدونستم دروغ میگه ولی خب بهش پیشنهاد دادم بریم کافه اونم قبول کرد دیدم هیچ چیزی نمیگه ۲تا قهوه ی اسپرسو سفارش دادم و وقتی که قهومون تموم شد حساب کردم و از کافه رفتیم بیرون وسطای راه بهم گفت که صداش کنم سوا واو چه اسم قشنگی یهو گوشیم زنگ زد جیمین بود اخه این موقع جیمین: کجایی تهیونگ :سلام جیمین خوبی چه خبر جیمین :کجایی .(با داد) دیدم سوا داره نگام میکنه برای همین رفتم یکم دور تر تهیونگ :بیرونم جیمین:سریع بیا امارت تهیونگ: بیام چیکار جیمین :بار ها رسیدن تهیونگ : زبان تهیونگ : داشتم میرفتم امارت که یهو یه دختره بهم خورد انگار خیلی حالش بد بود ازش پرسیدم خوبه گفت اره میدونستم دروغ میگه ولی خب بهش پیشنهاد دادم بریم کافه اونم قبول کرد دیدم هیچ چیزی نمیگه ۲تا قهوه ی اسپرسو سفارش دادم و وقتی که قهومون تموم شد حساب کردم و از کافه رفتیم بیرون وسطای راه بهم گفت که صداش کنم سوا واو چه اسم قشنگی یهو گوشیم زنگ زد جیمین بود اخه این موقع جیمین: کجایی تهیونگ :سلام جیمین خوبی چه خبر جیمین :کجایی .(با داد) دیدم سوا داره نگام میکنه برای همین رفتم یکم دور تر تهیونگ :بیرونم جیمین:سریع بیا امارت تهیونگ: بیام چیکار جیمین : رسیدن تهیونگ: کیا جیمین:چقدر خنگی (توهین به وی لاورا نباشه چون خودمم وی باورم) تهیونگ :باشه میام جیمین : ساعت ۹ بیا تهیونگ :اوکی سوا :من مزاحم نمیشم میرم تهیونگ: مزاحم چرا تو مراحمی اخه تلفنت. تهیونگ:نه اون مهم نبود
فردا صبح از زبان سوا: حاضر شدم و به طرف مدرسه رفتم یهو همون پسره و دو تا پسر خوشگل دیگه وای منو دیدن خدااااا تهیونگ: سلام سوا سوا :سلام 😳 جیمین: تهیونگ معرفی نمی کنی ما هم بشناسیم خانم رو تهیونگ :معرفی میخواد بعدا میشناسیش خب 🖤×͜×🖤 رفتیم داخل وقتی فهمیدم باهاشون هم کلاسیم دیگه نمی تونستم حرف بزنم تهیونگ :خوب شد سوا تو یه کلاسیم سوا:اره خوب شد 😟 (از خداتم باشه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
باحال بود منتظر پارت بعد هستم
توعمقتاریکیکهفروبریچیزیجز"درخششماه"نمیبینی!-
عانیوکویین/کینگ♡!-
ما𝓶𝓸𝓸𝓷 𝓰𝓲𝓻𝓵𝓼هستیم ♡!-
تشکیلشدهاز4تاکویین :
Clara♡!-
Misoo♡!-
Tina♡!-
Haneul♡!-
ماهتوروفراخوندهتاعضویازارتششبشی!-قرارمونتوعمقتاریکیبهوقتدرخشش!-
باحال بود:]