جوانمردی پیدا میشه اینو منتشر کنه😂
این تصویر دامبلدور با اون مردی بود که همش تو خاطراتم اون رو میدیدم!اما اگه مرد خاطراتم دامبلدور نبود پس اون مرد که بود؟!سوالات بی جواب زیادی تو ذهنم بودن.(مثل همیشه🙃)خاطره یکهو قطع شدن انگار همون لحظه به پایان رسید!سرمو اوردم بیرون و صدایی از پشتم شنیدم.صدای قدم های یه نفر بود.چوبدستیمو که پیداش کرده بودم رو از جیبم در اوردم.احساس کردم کشی داشت دستشو بسمت شونم دراز میکرد.از پشت محکم دستشو گرفتم و کشیدم و چوبدستیمو گذاشتم زیر گَلوش.ماسکشو در اوردم،از چیزی که دیدم تعجب کردم! دراکو بود!…
چوبدستیمو اوردم پایین و گفتم«دراکو چیکار داری میکنی؟!»گفت«متاسفم آلیس!»و دستشو محکم کوبید جای حساس گردن که آدم رو بیهوش میکنه.چشمام سیاهی میرفتن.دیگه هیچی یادم نمیومد.…
با تعجب بهش نگاه کردم.برگشتم و رو به رییسشون گفتم«شما کی هستین؟از جون من چی میخواین؟»رییسشون گفت«آروم باش دخترجون،آروم!چیز خاصی نمیخوام ازت،فقط قدرتت رو!»گفتم«چی؟متوجه منظورتون نمیشم چه قدرتی؟»به سمتم قدم برداشت و صورتشو درست دو سه میلی متری صورتم نگه داشت،تکون های کوچیک دراکو رو از گوشه چشمم میدیدم که نارسیسا داشت در گوشش چیزی میگفت و دستشو دوستانه میفشرد.رییسشون گفت«میدونی من کیم؟»گفتم«نه،از کجا باید بدونم؟»گفت«عجب!بچه جون تو رو من بزرگ کردم؟…
با تعجب بهش نگاه کردم.برگشتم و رو به رییسشون گفتم«شما کی هستین؟از جون من چی میخواین؟»رییسشون گفت«آروم باش دخترجون،آروم!چیز خاصی نمیخوام ازت،فقط قدرتت رو!»گفتم«چی؟متوجه منظورتون نمیشم چه قدرتی؟»به سمتم قدم برداشت و صورتشو درست دو سه میلی متری صورتم نگه داشت،تکون های کوچیک دراکو رو از گوشه چشمم میدیدم که نارسیسا داشت در گوشش چیزی میگفت و دستشو دوستانه میفشرد.رییسشون گفت«میدونی من کیم؟»گفتم«نه،از کجا باید بدونم؟»گفت«عجب!بچه جون تو رو من بزرگ کردم؟…
با صدای بلندی گفتم«چی میگی؟یعنی چی که من تورو بزرگ کردم؟میشه یه دور واضح بگی چی داری میگی واسه خودت؟»با تعجب برگشت و بهم نگاه کرد.گفت«نمیدونم به تو راجب من چی گفتن،اما به من میگن ولدمورت!»گفتم«خب چیکار کنم؟»(میخواستم بنویسم به ……م ولی ننوشتم🥲😅)گفت«من کسیم که تو رو بزرگ کرده دخترجون!»با بی خیالی و به شوخی گفتم«منو خیلیا بزرگ کردن!تو کدوم بودی؟!»(😂)نگاهم به دراکو افتاد که به زور جلوی خودشو گرفت تا نخنده!ولدمورت چپ چپ نگاهم میکرد.گفت«الان میبینیم!…
نزدیکتر اومد و دست چپمو محکم گرفت و استینمو پاره کرد!چوبدستیشو روی بازم گذاشت و وردی رو خوند.چند دقیقه گذشت،هیچ اتفاقی نیوفتاده بود!با صدای بلندی گفت«یعنی چیی؟!»و دوباره ورد رو خوند.اما باز هم هیچ اتفاقی نیوفتاد!(کاراکتر«لیلی پاتر»فقط بخاطر تو😙😆)گفتم«مگه قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟»گفت«چرا نمیتونم تو رو مرگخوار کنم؟!»با تعجب بهش نگاه کردم خواستم یه چیزی براش بیام،که یکی از اونور اتاق گفت«چون خون دامبلدور تو رگ هاشه!»منو ولدمورت هر دومون نگاه کردیم اسنیپ بود!…
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسلاید سه:
صداهای زیادی میشنیدم،انگار چند نفر در حال صحبت بودند.چشمامو آروم باز کردم.یکی با صدای بلند گفت«آه انگار بالاخره بهوش اومد!»بنظر رییسشون بود.به بقیه نگاه کردم.چند فرد آشنا دیدم که از دیدنشان بسیار تعجب کردم.پروفسور اسنیپ،لوسیوس مالفوی،نارسیسا مالفوی که خیلی تعریفشو از دراکو شنیده بودم،و
عه الان اومد😐
😄😂
پات بدی کووو
وا همه اینا قرار گرفته👐🏻🤌🏻
پارت بعددددد
بخدا اگه ناظر شم فقط تست های تو رو منتشر میکنم
مرسییییی عشقممم🥰😍😚🤍
😍😍😍
اععپارتبعدکجاسسس؟!؟!؟!
نمدونم🤔😂
😐😐تافردااحتمالنهس
اممم شاید🤷🏼♀️⚜️🖤
پارت بعدددددد
😂باشی
عالی بود خیلی داره جالب میشه🤌🏻🤌🏻
مرسی:)
دوستان ببخشید انگار اشتباهی اسلاید چهار رو،رو سه هم گذاشتم🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
از دلایلی که اسنیپ کارکتر مورد علاقمه ورود های یهوییشه 😂💔
دقیقا🤌🏻🖤