⭐️
برگشتم،دامبلدور بود! نزدیکتر آمد و گفت«این آینه درونی ترین و بزرگترین خواسته زندگیمون یا به نوعی آرزومونو نشون میده!»هنوز تو بهت بودم،نشده بود تا حالا با پروفسور تنهایی صحبت کنم!گفتم«شما میبینید اونچه که من دارم میبینم؟»دامبلدور نزدیکتر آمد و گفت«هیچکس نمیتونه خواسته یکی دیگه رو در این آینه ببینه!ولی به یاد داشته باش که زیاد خیره شدن به این آینه،موجب دیوانه شدن کسی که بهش خیره شده میشه!»(خودمم نفهمیدم چی زر زدم🤦🏼♀️😂) گفتم«این یعنی چی؟»(واقعن هم یعنی چی؟🤔🧐)گفت«این آینه بیشتر شبیه یه هوس هستش که باعث میشه آدم فقط بخواد بهش زل بزنه!ولی باید خودشو کنترل کنه.نمیدونم الان تا چه هدی به این آینه دل بستی ولی بهتره یکم خودتو کنترل کنی!»به آینه خیره شدم.باز هم تصویر من و دراکو رو با دوتا بچه نشون داد!برگشتم و به دامبلدور گفتم«واقعاً هم شبیه یه هوسه!»ولی دامبلدور اونجا نبود!با تعجب به دورو برم خیره شدم ولی دامبلدور رفته بود!…
از اتاق خارج شدم.داشتم میرفتم که صدایی از اتاقی نزدیک به کتابخانه ممنوعه شنیدم!میخواستم برم کتابخانه ممنوعه اما انگار صدا از اونجا نبود!دنبال صدا رفتم و به اتاقی رسیدم،درشو باز کردم،اسنیپ و هری اونجا بودن!…
به سویشان رفتم و با صدایی آروم گفتم«اینجا چیکار میکنید؟!»هر دوشون به سمتم برگشتن.اسنیپ گفت«دوشیزه جونز!امیدوارم دلیل خوبی برای اینجا بودنتون داشته باشید!»گفتم«شما و هری هم اینجایید،پروفسور.»اسنیپ گفت«برای من زبون درازی نکنید دوشیزه آلیس!»صدای قدم هایی از بالای سرم شنیدم.هرسه مون برگشتیم به سمت صدا و از فاصله های بین پله ها به بالا نگاه کردیم.دامبلدور بود…
به اسنیپ گفتم«انگار امروز همه قراره ساعت خاموشی بیان بیرون!»اسنیپ گفت«شما لازم نکرده واسه اینجور چیزا نگران باشی!اون رییس مدرسه هست و هرکاری دلش بخواد میتونه انجام بده!»با بیخیالی شونمو بالا انداختم و برگشتم که بروم اما صدای پای دیگری را بالای سرم شنیدم!بسمت صدا برگشتم.دراکو بود!….
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خودت میدونی دیگه یا بگم 🤔🤔🤔🤔😂😂💔
🥲💫
من پارت بعد میخوامممممم 😭😂
باوش😄⭐️
عالییی))
🤍
زودتر پارت بعدی رو بذار
چشم
خیلی خوب بود
مرسی:)