
اینم پارت سومه 🙂💕
متیو رو دیدم که نامه رو باز کرد و لبخند زد ، نفسمو که حبس کرد بودم دادم بیرون و از سرسرا رفتم بیرون ، یکم بعد بقیه بچه ها ام اومدن و حدودا ۲٠ نفر بودیم ، شروع کردیم از اطراف کلبه هاگرید تا جنگل ممنوعه رو گشتیم ، وقتی حسابی خسته شدیم برگشتیم ... رفتم تو اتاقم و شروع کردم به انجام دادن تکالیفم ، آنا با مارکوس ( bf اش ) رفته بودن بیرون و من تنها وسط اتاق بین یه عالمه کتاب نشسته بودم ، سرم درد میکرد پس همونطوری دراز کشیدم ، چند ثانیه گذشت و صدای در اومد ... از جام بلند شدم و در رو باز کردم ، آنا به اون زودی برنمیگشت ... در رو باز کردم + بله ؟ × ممنون بابت نامه ، خیلی حس خوبی بهم داد ... شاید فردا بتونیم با هم بیشتر حرف بزنیم ، کلاس نداری که ؟ + متیو ، به نظرم بهتره فعلا بچه ها مارو با هم نبینن ... × چرا ؟ + چون اگه برادرم بفهمه قیامت میکنه × ایرادش چیه ؟ + فک کنم خودت بهتر حرفای پشت سرت و پشت سر برادرت رو میدونی ... × من چیزی که اونا میگن نیستم ، من هیولا نیستم + میدونم ، برای همینم اون نامه رو فرستادم ، فردا ساعت ۳ جنگل ممنوعه ، کنار رودخونه ، حواست باشه هیچکس نبینتت ، شب بخیر ...

در رو بستم ، کتابامو جمع کردمو خوابم برد ... * خانم نمیخوان بیدار شن ؟ ظهر شد ! مثل برق گرفته ها از خواب پریدم ، نشستم رو تخت و گفتم + ساعت چنده ? * ۱۲ شد ، نمیخواستی بلند شی ؟ + چرا زودتر بیدارم نکردی ؟ * صد بار صدات کردم ، مث زیبای خفته بیهوش شده بودی ... با سرعت نور دوش گرفتم ، صبحونه خوردم و آماده شدم ، ساعت ۲ و نیم بود ، یه لباس سفید و یه دامن لی پوشیدم ( عکس در اسلاید ) و دویدم سمت جنگل ممنوعه ... وقتی رودخونه رو از دور دیدم سرعتمو کم کردم و موهامو مرتب کردم ، یه نفس عمیق کشیدم و آروم آروم شروع به راه رفتن کردم ، هنوز نیومده بود ، فک کنم زود رسیدم ، نشستم روی سنگی که اون گوشه بود و آینه ام رو از توی کیف دستی کوچیکم در آوردم ، تا آینه رو باز کردم توی آینه عکس متیو رو دیدم که پشتم وایساده ... از جام پاشدم و گفتم + از ترس داشتم سکته میکردم × وای خیلی باحال بود باید قیافه خودتو میدیدی 😂 + خیلی دیوونه ای ... خب میشنوم ؟ × چیو ؟ + خودت گفتی فردا بیشتر حرف بزنیم با هم × خب ، قبل اینکه اون نامه رو بخونی نظرت راجبم چی بود ؟ + ازت بدم میومد ... × هوم اوکی ... + ولی الان نظرم عوض شده ، توام مث منی ، بچه ها بی دلیل ازت متنفرن و هیچ وقت نمیتونی ازشون بپرسی چرا × همه فک میکنن من یه آدم بی احساس و نفرت انگیزم ( نمیدونم چرا نوشتم نفرت انگیز 🗿 ) ولی واقعا اینطوری نیس

+ میدونم ، مهم اینه که همو درک میکنیم ... هوا داره کم کم تاریک میشه ، باید برگردیم ... × سارا ، این برای توئه ( عکس در اسلاید ) + ممنون ازت ، خیلی خوشگله ♡ دست همو گرفتیم و برگشتیم سمت هاگوارتز ... تقریبا جلوی در خوابگاه بودیم که یهو یه صدایی شنیدم • تا الان کجا بودی ؟ + دریکو ، آم ، رفته بودم بیرون ... • با ریدل ؟ + آره ، مشکلش چیه ؟ • دیگه حق نداری بدون اجازه من بری بیرون + دریکو ! تو حق نداری برای من تصمیم بگیری • من نه ، ولی پدر از این موضوع با خبر میشه ... + بزار با خبر بشه 😐💔 شبت بخیر ... بدون هیچ حرفی رفت و منم رفتم تو اتاقم ... درو باز کردم و گفتم + آنا ، دارم میمیرمممممم 😂 * چی شدددددد ؟ + همچین حرف خاصی نزدیم ولی یه گل سر خیلی خوشگل بهم داد 😍 * واااااو ، دیگه چی ؟ + دریکو منو با متیو دید و حالمو گرفت * کجا ؟ + جلوی خوابگاه * عیب نداره ، خب اون خیلی دوستت داره طبیعیه غیرتی بشه + اوهوم ، راس میگی ... * راستی ، چیزایی که پشت سرت میگن شنیدی ؟ + چی میگن ؟ * میگن تو یه نیروی خیلی تاریکی تو وجودت داری و مامان بابای واقعیت رو وقتی بچه بودی خودت کشتی + وات د هل ؟ البته خبر جدیدی نیس ، عادت کردم به شنیدنشون 🙃💔 کاش میشد هیچ وقت به دنیا نمیومدم ، اونوقت شاید دنیا جای بهتری میشد ...
* نه نمیشد ، اونوقت من از افسردگی شدید و تنهایی میمردم ... + هوم ... این حرفا رو ول کن ، تکلیفای دیروزو حل کردی ؟ * آره ، برای تورو هم نوشتم ، از اونجایی که درگیر عشق و عاشقی شدی ... 😂 + نه اینکه خودت نیستی آخه 😂 همونطوری که داشتیم میخندیدیم صدای جیغ یکی از بچه هارو شنیدیم ، من و آنا به صورت هم نگاه کردیم و سریع پاشدیم و رفتیم بیرون ، تا خواستیم از در سالن اجتماعات بیایم بیرون پرفسور اسنیپ اومد و گفت همه برگردن به اتاقاشون ، از زمزمه های بچه ها فهمیده بودم که یکی طلسم شده و خیلیا فکر میکنن کار متیو و تامه ... !
لایک نکردیا حواسم هست 😂💕
چالش : آهنگ مورد علاقتو کامنت کن 🎼
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی:)
💚🌸
کاش این داستان راجع به تام بود🗿🎀
البته اگر داستانه اون بود هیچوقت نامه نمیداد بعد تازه بعد ۱۰۰ پارت دوستیشون شکل میگرفت😔😐😂
دقیقا 😂 منم که داستان طولانی نمینویسم ... 🙃😂
هعی روزگار
واوووواصن...عالییی
مرسییییی 🥺💚
عالییییی اهنگsweater weatherوanother love
با another love میشه زندگی کرد 💕
قشنگ بودد ولی متیو زیاد اجتماعی نیست یه خالت سردی دارههه اینجوری خفن تره اصننن واییییی فکرشو بکنننن تاممممم، متیووووووو، دراکوووووو گااااااااد دارم دیوونه میشمممم
اونا تو پارتای جدید اوکی میشه 😂💚
ایتیتی جووون
D:
همه اهنگ های بیلی ایلیش...:)
دخترم :) سه سال پیش زندگیمو عوض کرد 💔