پارت دو داستان
خیلی عجله داشت . برایان امروز را خواب مانده بود و باید خود را هرچه سریعتر به مدرسه میرساند. در راه یادش آمد که کتاب ریاضی اش را جا گذاشته ، ولی نمیتوانست برگردد ، چون خیلی به مدرسه نزدیک شده بود ، پس به مدرسه رفت. زنگ ریاضی شد و برایان ما مضطرب درون کیفش را نگاه کرد .. چقدر عجیب .. کتاب ریاضی اش درون کیف بود. .. زنگ آخر شد و همه ی بچه ها بسمت خانه هایشان رفتند . هر کسی با دوستش به خانه میرفت ، برایان فقط با آنها نگاه میکرد و بعد به خودش .
او هیچ دوستی نداشت تا با آن حرف بزند یا بازی کند؛ اما او مشکلی با این قضیه نداشت . راهی که او باید تا خانه طی میکرد ، از بین یک جنگل مخو . ف و تقریبا تاریک بود که پسرک اصلا نمی . ترسید . وقتی به خانه رسید ، احساس کرد صدای تاب و سر خوردن از سرسره به گوشش میرسید. پس رفت تا ببیند چه چیزی این صدا ها را تولید میکند. تاب ها خود به خود تکان میخورد و صدای خنده ی بچه ها را میشنید. کنجکاو شد و رفت سوار یکی از تاب ها شد و فریاد زد: آهای موجو . دات عجیب !! شما ها کجایین؟!! . ناگهان با گفتن این جمله ی برایان، همه چیز آرام شد و دیگر نه صدای خنده میامد ونه سر خوردن از سرسره و تاب خوردن . برایان کمی تعجب کرد و از تاب پیاده شد و به خانه رفت.
اتاق برایان .. اتاق برایان .. شب شده و برایان در رخت خواب بود و یک چراغ قوه هم در دستش . کم کم خوابش برد و در آن لحظه فکر کرد صدای خنده ی آرامی را میشنود. برایان: حتما صدای خنده ی همسایه است . پس دوباره خوابید ، او دوباره میخواست بخوابد که باز هم صدای خنده شنید .
برایان: ای . بابا . رفت تا یک بالش دیگر پیدا کند که ناگهان اسلندرمن جلوی صورتش ظاهر شد. برایان کمی شو.که شد ، اما محکم ایستاد و با شجاعت گفت : تو کی هستی؟؟ ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی ترسناک بوددددددددد
مرسیییی
چه عالی تخیلی و جذابه
مرسی عزیز . 🎶🎶🎶🎶
خواهش 🌹
های گایز.. امیدوارم خوب باشی ادمین عزیز این کامنت تبلیغ نیست! من کاربر مبلم و انگاری که ممد اکم رو پ*رونده و من داشتم یه رمان رو به اسم ماه من مینوشتم که نتونستم ادامشو بنویسم میتونی پین کنی؟ تست هاتو لایک میکنماریگاتو
پارت دو رو بزار
پارت سه عزیز
جذابهههه