
من اومدم با داستان جدید 🙃

( عکس ورونیکا در اسلاید ) در رو باز کردم ، بالاخره یه کوپه خالی پیدا شد ، دست آنا رو گرفتم و کشیدمش تو کوپه ، جفتمون ولو شدیم رو صندلی ها ، کتابای سال سومم رو از توی کیفم در آوردم و مشغول خوندن شدم ، هم زمان هندزفریام تو گوشم بود و آهنگ بی کلام گوش میدادم ... حدود نیم ساعت که گذشت سرم رو از تو کتاب در آوردم ، آنا کنارم خوابیده بود و نظرم به دو نفر که رو به روم نشسته بودن جلب شد ، ریدل ها ! راجبشون شنیده بودم ، یه سال از ما بزرگتر بودن و به همه زور میگفتن ، سرم رو دوباره کردم تو کتابم ، آهنگ گوشیمو قطع کردم تا بشنوم چی میگن ... _ متیو منظورت اونیه که موهاش پر کلاغیه ؟ × آره تام ، همون ... _ به هم میاین ... سرخ شده بودم ، داشتن راجب من حرف میزدن ، یهو حرفاشون قطع شد ، فک کنم فهمیده بودن دارم گوش میدم ، خونسردیمو حفظ کردم و آروم هندزفریام رو از تو گوشم در آوردم ، کتابم رو گذاشتم تو کیفم و چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم ... کل کوپه تا وقتی که خوابم ببره توی سکوت بود ...

( عکس آنا در اسلاید ) از زبان متیو : همه کوپه ها پر بودن ، در یه کوپه رو باز کردم و دوتا دختر توش نشسته بودن ، یکیشون موهاش بلوند بود و خوابیده بود و یکیشون که موهاش مشکی بود داشت کتاب میخوند ، برای تام که ته راهرو بود دست تکون دادم که بگم جا پیدا کردم ... نشسته بودیم که اون مو مشکیه هندزفریاش رو در آورد و خوابید ، تام که فهمیده بود زیادی دارم بهش نگاه میکنم گفت _ از کدوم خوشت اومده ؟ × اونی که کنار پنجرس _ همونی که موهاش پر کلاغیه ؟ × آره تام همون ... از زبان ورونیکا : چند بار پلک زدم تا چشمام به روشنایی عادت کنه ، خمیازه کشیدم و خودمو کش دادم ، بیرونو نگاه کردم ، تقریبا نزدیکای هاگوارتز بودیم ... کنارم به آنا نگاه کردم ، سرش تو گوشیش بود ، فک کنم مث من فک میکرد ، به آرنج زدم به پهلوش ، یه کم با هم حرف زدیم و نگاه سنگین متیو رو روی خودم احساس میکردم ، چقد ازشون بدم میومد ... بالاخره رسیدیم ... وسایلمو برداشتم و سریع از کوپه دویدم بیرون ، نمیخواستم بیشتر اونجا باشم ، آنا پشت سرم میومد ...
زود بهم گفت * وای دختر ، شنیدی چیا میگفتن ؟ + یکی دو تاشو ، چطور ؟ * متیو بدجوری روت کرا*شه ! + دیوونه ، کل مدرسه ازشون متنفرن ! * نه اینکه تورو خیلی دوست دارن ... + از اونجایی که من خواهرخونده دریکو ام ، افراد زیادی دلشون نمیخواد باهام دوس شن ، مگه اینکه مث تو دیوونه باشن 😂 و سریع از سکو دویدم سمت قایقا ، آنا پشت سرم میدویید ، بلند میخندیدم و جیغ میزدم ، مرده بودم از خنده ... برگشتم پشتمو نگاه کنم که خوردم به یکی و افتادم زمین ، سرمو آوردم بالا ، رون ویزلی ... چه آدمی ! اون ازم متنفر بود ولی من کاریش نداشتم ، از روی زمین بلند شدم و ازش عذرخواهی کردم ... ویزلی رفت سمت قلعه و من و آنا ام رفتیم ... بعدشم همون مراسمای طولانی و حرف زدنای دامبلدور ... وارد خوابگاهمون شدیم ، وسایلمو گذاشتم کنار تخت و به آنا گفتم + ما خیلی خوش شانس بودیم که تو یه اتاق افتادیم * آره ، فکرشو بکن ، اگه اینطوری نبود ما هیچوقت با هم دوست نمیشدیم ... + منم خیلی وقت پیش خودمو کشته بودم * مهم اینه که الان همو داریم ، مگه نه ؟ + اوهوم ... شب بخیر * شب بخیر ... چشمامو گذاشتم روی هم و خوابم برد ...
خواب روز اولی که دریکو رو دیدم ... ۶ سالم بود که نارسیسا دستمو کشید و برد توی عمارت ، وقتی رسیدیم جلوی در بهم گفت از این به بعد من یه مالفویم و اونا خانوادمن ، ولی هیچکس هیچوقت بهم نگفت که چه بلایی سر خانواده واقعیم اومد ... با اینکه لوسیوس هیچوقت منو به عنوان یه آدم قبول نداشت ولی دریکو خیلی رفتارش باهام خوب بود ... تو خواب صدای سوفیا رو شنیدم * ورونیکا ؟ رانی ؟ ( یه جورایی مخفف اسمش میشه رانی تلفظ اصلی اسمش ورانیکا هستش ولی توی فارسی میگن ورونیکا ) از خواب پریدم ... + چی شده ؟ * کلاسامون یه ساعت دیگه شروع میشه ، نمیخوای بیای ؟ + مرسی بیدارم کردی ... روی تختم نشستم و به دور و بر نگاه کردم تا حواسم بیاد سر جاش ، موهای مشکی و صافم رو شونه کردم و آماده شدم تا برم سر کلاس ...
بقیشو بزارم ؟ 🙃
لایک و کامنت یادت نره ها 😁❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بوددد :)))
ممنون 😍💕
عالی بوددددد
ممنون 😍❤
من اومدم با داستان جدید 🙃/خوش اومدی ابجی منتظرت بوودم💫🤍داستانت عالیههه💫مخصوصا که از شخصیتهای سریال مورد علاقم استفاده کردی🖤متیو هم حتما همون آرچیه🖤کاش اون باشه🥺🤍⭐️
مرسی لاوممممم 💕 به خدا فقط عکس و اسماشون شبیهه هیچ ربطی به ریوردیل نداره 😂💚
باوش⭐️🖤
شوخی کردما 💔 ناراحت نشو ازم منظوری نداشتم 🥺
نه بابا از چی ناراحت شم😄🤍💫
راستی پارت جدید داستانم هم اومده🤍🍏⭐️
وای اومدمممم 😍❤
وای عالی بود عالیییییی💚
مرسی 😍💕
جالب شده که ازشخصیت های ریوردیل توی رمانت استفاده کردی منتظر پارت بعدیت هستم
آره ، تازه شروع کردم به دیدنش خیلی دوسش دارم 😂💕
میشهانقدخوبداستانننویسیییی...عالیبیددددبهتررریناصنواااااااااو
وای مرسیییییی 😍💕 روزمو ساختی 💚
ولیداریجرممیکنیانقدخوبمینویسیییجرمممجرممم
نکن این کارو با منننن 😍💕💕💕💕
🌌💙