5 اسلاید صحیح/غلط توسط: Moon انتشار: 2 سال پیش 1,274 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیزتر از جانم لطفا منتشرش کن🤌
سلام بچه ها ی داستان جدید نوشتم امید وارم خوشتون بیاد، شخصیت های بی تی اس هم کم کم میان / اسلاید بعد داستانه..
مادر بزرگ مادر بزرگ! لطفا امشب هم داستان بگید ، درحالی که بچه ها این جمله رو به مادر بزرگ خود میگفتن روی تخت دراز کشیدن و منتظر مادربزرگ خود شدن. مادربزرگ درحالی ک روی صندلی مینشست با خنده گفت: باشه باشه، چه داستانی میخواید؟ + ی داستان جادویی! _ باحال باشه ها÷اره اره جادویی. مادربزرگ: پس اماده اید تا هفته ی بعد جاتون رو خیس کنید؟! بچه ها یک صدا گفتن : آررررره . مادربزرگ شروع کرد: حدود ۵۰ سال پیش وقتی 1 سالش بود، به گفته ی والدینش مدت ها به جایی خیره میشد یا با شخص نامرئی بازی میکرد یا حرف میزد کار های عجیبی میکرد و گاهی وقت ها با کسی مبارزه میکرد یا جیغ میکشید و میخندید! انگار جنی در خانه بود! خانوادش حتی خونه شون رو عوض کردن ولی انگار اون دختر کوچولو که دیگه ۵ سالش شده بود دوست های جدیدی پیدا کرده بود. توی مدرسه اون همیشه شاگرد اول بود ولی اون حتی لای کتاب هم باز نمیکرد ؛ خانوادش وقتی این موضوع رو به معلمش گفتن و معلمش همیشه سعی میکرد تا ببینه اون دختر ایا تقلب میکنه؟! ولی اصلا چیز مشکوکی ندید . اون دختر درسش واقعا عالی بود، حتی یدونه غلط هم نداشت. وقتی معملش این هارو به والدین دختر گفت والدینش فکر کردن ک دخترشون ی ادم عجیبه! اون دختر هیچ وقت با کسی دوست نمیشد و دوست های نامرئی داشت.
خب بچه ها دوست دارید داستان رو از زبون خود دختر بشنوید یا راوی؟ یکی از بچه ها گفت: مادربزرگ! شما مگه داستان رو از زبون اون دختر میدونید؟ مادربزرگ جواب داد: بهتر از هر کس دیگه ای! + من ترجیح میدم راوی داشته باشه. _ منم همین طور. ÷ولی من نمیخواام . مادربزرگ جواب داد: خب بچه ها بریم برای ادامه ی داستان.. و ادامه داد: اون دختر توانایی های خاصی داشت، میتونست اشخاصی رو ببینه که کسی نمیتونه.. اون دوستی نداشت چون دوست هایی فراتر از انسان داشت! اون با هیولای زیر تختش دوست بود، با جن ها بازی میکرد و با حیواناتی با روح انسان دوست میشد! این موجودات ماوراطبیه همیشه دوست اون بودن و در درس ها و زندگی روزمره کمکش میکردن ولی بنظرتون این همیشگی بود؟ دنیا بدون تاریکی و بدی زیادی خوبه و این برای انسان خوب نیست؛ ممکنه براتون سوالی ایجاد شده باشه، بزارید از اول براتون تعریف کنم. یک روز دختر کوچولوی ۱۰ ساله گول میخوره
درسته، اون گول میخوره ی روزی که داشته در میان چمن زار ها بازی میکرده، توسط ی جن زیبای قرمز پوش مو بلوند، اون جن به دختر کوچولو نزدیک شد و گفت: دقت کردی این زندگی چقدر حوصله سر بره؟ دوست داری بری جایی که همه مثل خودت باشن؟ + یعنی چی؟ جن درحالی که آینهای که با نقره کار شده بود را به دختر میداد جواب داد: اینو بگیر و هر وقت احساس تنهایی کردی ۳ بار تکرار کن جادوگر سیاه دریچه ها را وا کن و مرا نجات دِه . بعد از رفتن جن دخترک به خونه رفت و اینه رو روی تختش گذاشت و به سمت اشپزخونه رفت، مادر دختر گفت: عزیزم ما یک ساعت دیگه میریم خونه ی یکی از هم کلاس هات + خونه کی؟ _ناستیا. + وای مامان من از اون دختره ی لوس و چندش متنفرم نمیام. مادر دخترک که از این حرفش عصبانی شده بود گفت: اون خیلی هم دختر خوبیه تا کی میخوای بدون هیچ دوستی زندگی کنی، باید بیای! + من نمیییاام. _ ولی باید بیای برو بالا اماده شو. دخترک درحالی که با عصبانیت اشپزخونه رو ترک میکرد گفت: من نمیااااام و رفت توی اتاقش و در رو محکم بست. میخواست روی تختش بخوابه که چشمش به اینه ای خورده بود که اون جن قرمز پوش بهش داده بود برداشتش و با خودش فکر کرد: اون جن گفته بود چی بگم؟ و صدایی توی سرش تکرار شد: جادوگر سیاه دریچه ها را وا کن و مرا نجات دِه . دخترک همین را تکرار کرد و نور سفیدی از اینه بیرون امد و دختر به درون اینه رفت.
دختر وقتی متوجه شد که چه اتفاقی افتاده توی ی خیابون خرابه و تاریک بود ، توی خیابون کمی راه رفت تا به اطراف نگاهی بندازه، که یکهو درحالی که پسر ۱۳ ساله ای میومد جلو گفت: فکر میکردم کسی توی این خیابون زندگی نمیکنه. دختر انقدر ترسید که افتاد روی زمین پسر امد جلو و دستش رو گرفت و بلند کرد . دختر گفت: اینجا کجاست؟ + اینجا ی خیابون خالیه، کسی اینجا نمیاد و من برای فرار از دست مامانم میام اینجا . _ نه یعنی خب ببین ی جن بهم اینه ای رو داد و من توسط اون به اینجا امدم. + یعنی اهل این دنیا نیستی؟ _ اره درسته. + و اینجا کسی رو نمیشناسی؟ _ اره اره. + خب پس میتونی بیای به خونه ی ما، مطمئنم مامانم ازت خوشش میاد اون همیشه ارزو داشت ی دختر داشته باشه. _ یعنی پیش شما زندگی کنم؟ + دقیقا. _ خب ممنونم از لطفت ولی نمیدونی چطور باید برگردم؟ + به مرور زمان میفهمیم. دختر جواب داد:ممنونم و ی سوال، اسم تو چیه؟ + من جونگکوکم و تو؟
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
89 لایک
اولین کامنت
تو کدوم خیابون خالی ای از این دوستا هست برم پیدا کنم؟ کسی ادرس نداره بده؟ 🤣😔
این دومین باره که دارم میخونمش 🥲
من خودمو جای امی گذاشتم
بعد الان مامان بزرگه همون امیه ؟
جدا از اول دوبار خوندی؟ حاجی پشمام..میرم بنویسم بخاطرت😔😂 . آخر داستان متوجه میشین.
مرسی 😂💜
بگو دیهههههه 🗿
بگووووو دیههخههههه
بددبدبدبدب
خدا اون پسره رو نصیب ما کنه همچنین😔💅
خیلی قلمت رو دوست دارم حتما ادامه بده
ممنونم عزیزم، اگه ناظر ها بزارن حتما.
عالیی
مرسییی
تا 600 تایی شدنم بک میدم
وای خوندم عالی بود دشنگممم
مرسی عزیزم 🔥💙
واییی ترسناکه تا وسط خوندم نمیدونم بخونم نخونم میترسمممم ساعت دوازدهه و من باید بخابمم
اونقدرام ترسناک نیست ولی یکی بهتون اینه هدیه داد قبول نکنید😂😂
منم ازین دوستای نامرئی میخوام😐😐
بدو پارت بعد رو نزاشتی که😐😐😐😂😂😐😑
منمم😂 هنوز کامل ننوشتم امروز میزارم