6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝐻.𝑃 انتشار: 2 سال پیش 171 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خوب اول بگم چرا دیر شد.خوب اول من این تست رو حدود ۶ بار نوشتم نیومد.بعدشم رفتم شمال سال داییم.خوب بعدش که نت قطع شد الانم با فیلتر شکن اومدم.پس خواهش میکنم درک کنید.تازه مدرسه ها هم شروع شده😐😬البته بخوام از زیر درس خوندن در برم میام داستان مینویسم😐😂
𝑀𝑎𝑟𝑖𝑛𝑒𝑡𝑡𝑒❤️# امیلی:جولی،الکسابرید سالن غذا خوری رو تمیز کنید لیلی برو به بقیه بگو برن اتاقرو تمیز کنن بعد بیا کارت دارم تو الین باید.از بالا پله ها داد زدم:اگه خونه انقدر شلوغ باشه من نمیتونم درسمو بنویسم!بابا انگار کی داره میاد.شاهزاده که نیست! _تو برو درستو بنویس.توکه سر در نمیاری.من دارم پسرمو بعد ۱۲ سال میبینما!_من ادرینو میشناسم اگه ببینه این همه خدمو هشم براش صف بست رد میده.یکم کمتر کار بزن تازه نگو همه اتاقارو تمیز کنن.دخترا قرار پیش من بخوابن خوب!سرخ از ت اتاق پر زد اومد رو شونم نشست.مامان با بی تفاوتی گفت:باشه نمیگم حالا برو.فیلکسکه پشت سرم بود داشت از خنده میترکید.برگشتم سمتش چشم قره رفتم بخش خفه شد.اوففف از وقتی که امدم یک هفته میگذره مامانم دهن همه رو سرویس کرده.به خدا از بس صدای دادو فریادای مامانو شنیدم از نظرم الان صدای ادرین خیلی اروم بوده. تازه این فیلکس رو عصابم هست.از وقتی برگشتیم کلا رو مخم راه رفته.که صدای زنگ در منو به خودم اورد.حتما الیاستت!با دو رفتم پایین.سرخم رو شونم تلو تلو میخورد.جلوی در رسیدم بازش کردم.الیا بایه گربه تو بغلش بهم لبخند میزده.خودمو پرت کردم تو بغلش._واییی الی چقدر دلم تنگ شده بود!_منم....بعد سوتی کشید و گفت:تا حالا با موهای باز ندیده بودمتا!عجب جیگری میشی! _باشه حالا.فیلکس که با وقار از پله ها میومد پایین گفت:سلام الیا._ سلام خوشحالام که میبینمت.بعد سرشو به طرف گوشم اورد و گفت:چرا شبیه دخترا از پله ها میاد پایین؟.دستمو جلوی دهنم گرفتم تا نخندم.الیا دهنت خدا الان وقت گفتنش بود؟دستشو کشیدم بردم بالا.امیلی:مرینت ندوووو...تازه بالارو تی کشیدن سر میخوری ها!منم که اصلا توجه نمیکنم در اتاقو باز کرد پریدیم داخل.الیا سوتسی زد و به اتاق نگاه کرد ._نه بابا الکی پولدار نیستین...برنج برو با کتی بازی کن.بعدم گربه قهویی رنگشو گذاشت پایین که با کتی بازی کنه
الیا ادامه داد:راستی مامانم از همین الان بهم گفت که تورو برای شب عید دعوت کنم خونمون._واقعا؟حتما میام راستی کلویی به تو نامه نوشت؟_نه...چطور؟_میدونی بهش گفتم اگه باباش موافقت یا مخالفت کرد به من نامه بنویسه...قرار بود نامش دیروز به دستم برسه ولی..._که اینطور خوب نگران نباش کلویی کارشو خوب بلده حتما دلیلی داره...راستی من درمورد ماه کرفتگیت با مامانم حرف زدم!_چییییییی؟؟؟؟_اروم بابا فقط سوال کردم...بهش گفتم افسانشو دقیق برام بگه..اونم گف که هیچ کس به طور دقیق از این افسانه خبر نداره .البته به جز گابریل اگراست و شاه._چی؟_در اصل مصل این که شاه یا برادر تو کتابی که افسانه های با ارزش حکومتو به بابای ادرین داده...اونو جایی ت مدرسه مخفی کردن.ومثل این که کسی جز خانواده سلطنتی گابریل به اونجا بره..._پس من میتونم برم نه؟_اره ولی...میدونی مامانم میگه قبلا مادر بزرگش میگفته که کسی که اون ماه گرفتگی رو داره یک قدرت مخصوص داره...که فقط توی کتاب گفته شده چیه...به همین دلیل....فیلکس:باید اون کتابو پیدا کرد._چی؟_مشخص نیست؟تو بای قدرتتو ازاد کنی.قدرتی که شرط میبندم که برادرت از اون خبر داره و به همین دلیل میخواست طور بکشه.الیا:درسته به نظر منم چیزه مهمیه باید پیداش کرد...بهتره اول کتابو پیدا کنیم و به دست بیاریم بعد به سراق سر نگونیه گابریل اگراست بریم.
که داد مامان همه رو از جا پروند.امیلی چی یعنی؟؟بعد در اتاق باز شد مامان که یه پاکت زرد تو دستش بود گفت:مرینت این...بگو دروغه.از روی تخت بلند شدم پاکتو گرفتم.دست خط درهم برهم کلویی رو درجا شناختم. نامه رو در اوردم و شروع به خوندن کردم. م ر ی ن ت م ن ب ا ی د ب ه ت ب گ م ک ه م ا ن م ی ت د ن ی م ب ی ا ی م . ح ت م ا خ و د ت م ی ت د ن ی ح دص ب ز ن ی چ ر ا م ن و ا ق ع ا م ع ز ر ت م ی خ و ا م و خ د ا ه ش م ی ک ن م ب ه ا د ر ی ن ن ا م ه ن ن و ی س ا و ن خ ی ل ی ع ص ب ا ن ی ه
د و س ت د ا ر ت و ک ل و ی ی.نامه رو به دست فیلکس دادم وگفتم:ما حدسشو میزدیم که اجازه نده...تعجب اور نبود._یعنی من نمیتونم پسرمو ببینم؟خدای من نه!الیا:خاله خودتو ناراحت نکن تو میتونی موقتی میخوایم برگردیم مدرسه تو ایستگاه ببینیش.مامان با قیافه غم زده رفت بیرون.فیلکس با حالت عجیبی گفت:واقعا بده که این همه مدت در ارزوی دیدن پسرش بوده ولی...الیا:اره._بچه ها بیاید بریم کتاب خونه._چرا؟_میدونم که الان نمیشه برای مامان کاری کرد .باید تنها باشه بریم ببینیم در مورد این کتاب باستانی چیزی پیدا میکنیم یا نه.فیلکس:موافقم خاله باید الان تنها باشه
توی راه کتاب خونه الیا گفت:هیف کلویی نمیاد.فیلکس حرفشو ادامه داد وگفت:ادرینم همین طور ولی خوبیش اینه که لوکا و نینو میان میشه خوب درمورد کتاب تحقیق کرد...راستی مرینت تا حالا از خودت پرسیدی شاید خاله چیزی رو داره ازت پنهان میکنه؟_ها؟_خوب اونم از جزو خانواده سلطنتی بوده و هست حتما میدونه اون قدرت چیه مگه نه؟_خو من هیچی از حرفایی که بهم زده بود وقتی که به اینجا اومدمو یادم نیست فقط یک چیزی کلی یادمه همین ولی خوب فکر نکنم که چیزی بهم گفته باشه.الیا:یه چیزی این وسط اشتباه میزهنه ها اون حتما بهت میگفت پس چرا نگفت؟_نمیدونم...رسیدیم.در کتاب خونه رو باز کردم و وارد فضای قهویی رنگ کتاب خونه شدیم._بهتره ۳ تقسیم بشیم دنبا اطلاعات بگردیم..الیا تو برو سمت راست فیلکس تو سمت چپ منم اون پنج تای وسط رو میگردم.همه به سمت قفسه ها رونه شده.خوب افسانه های کودکانه..نه مگه بچم؟..راز های کشف نشدنی حکومت..فکر کنم خوبه...خوب افسانه پری دریایی ها؟...خوب فکر کنم اینم به درد بچه ها میخوره...راز های بزرگ ملکه و شاهان گذشته؟خوب اینم خوبه دیگه...کتابایی که میشد گفت تا هدی نزدیک بود رو بر میداشتم .حدود ۷ تا کاب رو رو میز کوبندم که الیارو از جا پروند...روی صندلی نشستم و شروع به ورق زدن کتابا کردم...پوف خیلی خسته کنندست.من از رمان خوشم میاد نه اینا!
𝐴𝑑𝑟𝑖𝑒𝑛:با بی حالی از تراس به جنگل نگاه میکردم که زیر نور خورشید میدخشید.اه اینم از شانس ما...صدای در اومد و کلویی اومد داخل.به پاکت تو دستش بود با حالت سرحالی گفت:الیا نامه فرستاده...فکر کردم بهتره باهم بخونیمش.درو پشت سرش بست و با قدم های بلند اومد و روبهروم نشست و با صدای بلند شروع به خوندن کرد._کلویی ما یک سری اطلاعات به دست اوردیم که که تو مدرسه کتابی مخفی شده که درمورد مرینت داخلش نوشته.در اصل ما فکر میکنیم این کتاب خیلی مهم چون طبق چیزی که من شنیدم مرینت داری یک قدرت مخصوصه که فقط داخل اون کتاب نوشته شده اون قدرت چیه.میدونم براتون سخته ولی میخوایم حالا که اجازه ندارید به اینجا بیاید در این مورد پدرتون رو سوال پیچ کنید.خیلی ممنون میشیم.الیا.با حیرت گفت:یه کتاب؟ادرین:اره من خودم اونجا بودم وقت شاه کتابو به پدرم سپرد ولی...جای دقیقشو نمیدونم._یعنی چی؟_خوب اون نقشه محل کتابو پشت یکی از تابلی های اتاقش تو دفترش پنهان کرده...مثل این که کتاب خیلی مهمیه...خوب من خودم نامه مینویسم بهشون میگم تو برو اتاق بابا و اون زن..یکم بگرد شاید چیزی بفهمی._باشه.و رفت بیرون(برید نتیجه)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
من دوساله منتظرممم
11ماه شددد کی میزارییی
۸ماه منتظر پارت جدیدمممم
ما ۶ماه منتظر پارت بعدیم خو
بععدددددییییی
پارت بعد را نمیدهی زیبا رو؟😐
اگه نمیدی تا من داستانت رو ادامه بدم😂
پارتتت بعدییی
اهم اهم سخنی با شما عصیصم : اول نمیخواد. ای پیویت رو چک کنییییییییییی
دوم به ی رو نمیدییییییییییی
پارت بعدی ر و نمیدی
عالی بودددد 🥲😁
اگه پارت بعد و زود ندی حلالت نمکنم