
سلام به همه منم یه تازه واردم میخوام برم تو کارش این داستانو بخونید خوشتون اومد بازم میزارم دوستون دارم عشقولیا
صدای آلارم گوشیم داشت کلافم میکرد مغزم سوت کشید بلند شدمو آلارم گوشیمو خاموش کردم........وااااااااییییییی خداااااااا بازم واسه قرار با آلیا دیر کردم تیکی:وای مرینت باز چیه خونه رو گذاشتی رو سرت دیشب از هیجان زیاد نزاشتی من بخوابم الانم نمیزاری؟؟؟ من: خب تیکی وقتی تولدم میشه خیلی خوشحال میشم میدونی اخه اونطوری فرصت بیشتری برای حرف زدن با آدرین دارم تیکی: آره فرصت بیشتر داری که بری و بهش یه عالمه چرت و پرت بگی من :واااا .... تیکی من دیشب کلی تمرین کردم و مظمئنم که ایندفعه.... یهو تیکی پرید وسط حرفمو گفت تیکی: ایندفعه هم گند میزنی...آره من: تیکیییییییی 😠 تیکی واسم زبون در اوردو فرار کرد و رفت تو کمدم تو جعبه معجزگرها قایم شد 😐 من بعد از کلی اسرار کردن به تیکی و برگردوندنش تو کیفم رفتم لباسای همیشگیمو پوشیدمو رفتم پایین تا صبحونه بخورم که....
نزدیک بود تو پله ها بیوفتم زمین و سقت شم😨 مثل آدم رفتمو نشستم پشت میز به مامانم و بابام سلام صبح بخیر دادم و مشغول مالیدن نوتلا روی نون تستم شدم.....
بعد از خوردن صبونه.......
من:خدافس مامان .... خدافس بابا . سابین (مامان مرینت احمال دادم نشناسی):مراقب خودت باش مرینت تام (باباش): مراقب باش دسته گل به آب ندی دخترم من: مراقبم بابایی بعد از اینکه رسیدم به پارک وسط شهر آلیا و نینو رو دیدم که از بس منتظر من بودن زیر پاشون به قول معروف علف سبز شده بود 😐
آلیا : سلام بلاخره بیدار شدی خرس قطبی ؟؟؟؟؟؟ من:هیهیهی بیدار بودم فقط یکم کار داشتم نینو :زود باشین بچه ها وقت زیادی نداریم آلیا و من: بزن بریم :) بعد از کلی گشتن واسه پیدا کردن یه لباس مناسب برای تولدم یهو
آلیا دماغشو چسبوند به شیشه یه مغازه و مو های منو کشید و گفت آلیا: مرینت اونجاروووووو ببینننننن وای اون لباس کاملا برازندته یه دیوونه نثارش کردمو گفتم کو ببی...... وای تا چشمم افتاد به اون لباس مخم هنگ کردو یادم رفت ادامه جمله رو بگم ..... اون لباس....وایسا ببینم چرا چشم آلیا رو اون لباس قرمز مشکی جیگره گرفته؟؟؟؟؟؟ نکنه فهمیده من لیدی باگم و میخواد از این طریق بهم بفهمونهههه؟؟؟؟؟........ کلی فکرای بد بد اومد تو ذهنم تو فکر بودم که صدای هوی اسکول اسکول کردنای آلیا منو از فکر کشوند بیرون.. :|
رفتیم تو و ... آلیا سایزی که روی لباسم بود رو خوند و توی رگال دنبال سایز 41 گشت...... آلیا : اها....... پیدا کردم 😄 بیا اینو بپوش و بیا بیینم خوشگ......نه راستی این لباس اینجوریا پرو ندارن لباسی که برداشته بود واسم یه لباس مجلسی عروسکی قرمز بود و روش خالهای ریز سیاه داشت....خلاصه خیلی خوشگل بود حساب کردم و اومدم با آلیا بیرون من: آلیا تو لباسی پسند نکردی واسه خودت ؟؟؟؟؟ آلیا : نه از اینجور لباسا زیاد نمی پوشم همینطور که داشتیم راه میرفتیم تمام این مدت نینو سرش تو موبایل بود و داشت با یکی چت میکرد که یهو..........
رفتیم تو و ... آلیا سایزی که روی لباسم بود رو خوند و توی رگال دنبال سایز 41 گشت...... آلیا : اها....... پیدا کردم 😄 بیا اینو بپوش و بیا بیینم خوشگ......نه راستی این لباس اینجوریا پرو ندارن لباسی که برداشته بود واسم یه لباس مجلسی عروسکی قرمز بود و روش خالهای ریز سیاه داشت....خلاصه خیلی خوشگل بود حساب کردم و اومدم با آلیا بیرون من: آلیا تو لباسی پسند نکردی واسه خودت ؟؟؟؟؟ آلیا : نه از اینجور لباسا زیاد نمی پوشم همینطور که داشتیم راه میرفتیم تمام این مدت نینو سرش تو موبایل بود و داشت با یکی چت میکرد که یهو..........نینو با کله رفت توی تابلوی تبلیغاتی ای که از دیوار آویزون شده بود و بعد با پشت افتاد رو زمین کلشو گرفته بود و هی عای عای میکرد منم نتونستم خودمو کنترل کنم و یهو زدم زیر خنده آلیا یه پسی زد بهم آلیا:مرض عشقم خورده زمین تو داری میخندی؟؟!! خوبه آدرین بخوره زمین من بش بخندم ؟؟؟ من که به زور داشتم خودمو کنترل میکردم گفتم:آدرین هم بخوره زمین من بازم میپوکم از خنده تو که منو میشناسی!!😂😂😂😂😂 >___< آلیا: آره میشناسمت تو یه دیوونه تمام عیاری 😐😂😑
بعد که نینو بلند شد با آلیا رفتن تو یه بوتیک و باهم دوتاتیشرتو شلوار قرمز مشکی ست برداشتن و حساب کردنو اومدن بیرون....... از زبان نویسنده: میریم ببینیم آدرین تواین مدت چیکار کرده از زبان آدرین:صب که با صدای آلارم بیدار شدم رفتم دستشویی و یه آبی به صورتم زدمو گفتم: من میتونم آره..... بعد که از دستشویی اومدم بیرون ناتالی در زد ناتالی: سلام آدرین پدرتون گفتن شما اجازه ندارین با دوستاتون برین بیرون واسه خرید ولی میتونین برین تولد مرینت من: اشکال نداره من همون لباسایی که دارم رو میپوشم ولی بازم به پدرم بگین من دیگه بچه نیستم در ضمن ازش بابت اینکه گذاشت برم تولد دوستم تشکر کن ناتالی.....😊 ناتالی:حتما آدرین صبحونه رو توی اتاق میل میکنین یا توی پذیرایی من: نه ممنون توی اتاقم راحت ترم میشه بیارین اینجا درضمن ..... ناتالی:میدونم کممبر هم کنارش براتون سرو میکنم 😊 من:ممنون ناتالی 😊 ناتالی که از اتاق رفت بیرون رفتم طرف پلگ پلگ: اگه نیموخوای پاچتو بکنم تا نیم ساعت دیگه از این ورا نیا من:عه خب پس......آخه به خدمتکارم گفتم وایه توعم کممبرررررررر بیاره چون میدونستم پلگ یه شکم متحرکه اینجوری گفتمپلگ : چی؟ کی؟کو؟من کممبر میخوام؟کجاس؟ من:میدونستم پلگ خخخخخخختو واقعا یه شکم متحرکی پلگ که دید نمیتونه هیچ حرفی بزنه ساکت شد و گفت اوهوم 😤...... بعد از صبونه رفتم گیم بازی کردن و...
بعدم پیانومو تمرین کردم و با کیسه بوکس شمشیر بازی تمرین کردم تقریبا ساعت دو بعد از ظهر شده بود ناتالی ناهار رو با یه تیکه کممبر واسم اورد بعد از ناهار هم با پلگ یه دوساعتی چرت زدیم و من تو خواب به اینکه واقعا میخوام از مرینت خواستگاری کنم فکر میکردم....... بعد از اینکه بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم داشتم جلوی آینه موهای طلایی خوشگلمو که دخترا آرزوشون بود توشون دست بکشن رو خشک میکردم خب من فقط موقعی که قراره یه کار مهمی انجام بدم استرس میگیرتم و برای دلگرمی دادن به خودم قربون صدقه خودم میرم ...... :/ اره میدونم دیووونم .......دیوونه مرینتی که فهمیدم بانوی زندگیمه😍 وقتی تو مدرسه با اون جعبه معجزگرها دیدمش فهمیدم لیدی باگه 😍😍😍😍😍 و من تمام عمرم داشتم با لیدی زندگیم وقت میزگروندم😍😍لیدی باگم سعی داشت بهم بفهمونه من عاشق آدرینم ولی من از بس خنگ بودم نفهمیده بودم تو همین فکرای خوشگل مشگل بودم که باصدای پلگ که داشت میگفت موهات پرزید /ینی موهات سوختن./ از فکر اومدم بیرون و سشوارو خاموش کردم😑😑😑😑 رفتم سمت کمدم بعد از پوشیدن لباس زیر رفتم توی کاور هام دنبال اون کت و شلواری که موقع مد که قرار بود کلاه مرینتو بپوشم رو پیدا کردم هرچند برام اون خاطرات مزخرف مجسمه شدن میومد جلوی چشمم ولی بازم این کتو شلوارو دوست دارم😊 پوشیدمشون و ادکلن مخصوصمو زدم و به پلگ گفتم خوب شدم؟؟؟؟؟؟؟ پلگ: هیچ چیزی قشنگ تر از من و هیچ چیزی خوش بوتر از کممبر نیست الکی به خودت امید وار نشو -_- من: ://// پلگ :هن چیه مگ من دوروخ میگم؟؟؟؟؟ من : برو بابا حالا تا ساعت شیش بشه من تمرین خواستگاری بکنم (یه نکته رو یادم رفت بگم اینجا مرینتو آدرینو هم کلاسی هاشون همه بیستو یک سالشون بود(: ) روبه آینه وایسادم و گفتم : راستی مرینت یه چیزی ....... پلگ : من مرینتم من مرینتم رو به من بگو من: اوکی پلگ پلگ: اوا سلام آردین ینی آقدین ینی آدرین من: وای پلگ در این حدم خجالتی نیست...... ایشال نداره بریم ادامه یه دستمال برداشتم و انداختم روی زمین همونجایی که قرار بود زانو بزنم..... پلگ: اوا آقا بازم شامورتی بازیاش گل کرد..ههههههه من: پلگ هیسسسسس پلگ :باشه گرفتم ..... بعد زانو زدم و گفتم مرینت ای بانوی قلبم پلگ: ای دستو پاچلفتی من من: پلگگگگگگ ....... ای زیباترین روی زمین پلگ: ای من منوی خودم من: مرضضضضض ......با من از دواج میکنی ......؟؟؟؟؟؟؟؟ پلگ : نه اخه من به چیه تو دل خوش کنم به اون بابای ایکبیریت با اون اخلاق گند دماغش؟؟؟؟؟؟؟؟ با پلگ زدیم زیر خنده ساعت پنجو چهلو پنج شده بود باید میرفتم......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی
خجالت نمکشین 134 نفر فقط 21 لایک و 23 تا کامنت 😐با اونایی که نظر دادم نیستم اونا که عشخن
بقیه هم اگه یه کوچولو لبخند رو لباشون نشست یه لایک بکنن و یه کامنت کوتاه بزارن 😊🌹
عالی بود از بس خندیدم دل درد گرفتم🤣🤣🤣 جون من خواستگاری آدرین از مرینت که پلگ جای مرینت رو بازی میکرد عالی بود 😅😅😅
عالی بود گلم
خیلی خوب بود اولین تستته؟ چون یکم بهم ریخته شده بود آخراش ولی در کل خیییییییییییییییللللللللللللللللییییییییییییییییی خووووووووووووبببببببب بود
چند سالته؟ ببخشید اگه دوست داشتی جواب بده
13 سالمه ممنون منتظر ادامش باشید اگه قاطی پاتی شده تهشم معذرت
عالیییییییییی بوددددددد 💐💐💐
😂😂👌👌
یعنی عالی بود جرررر😂😂
وای خیلی بد موقع کات کردی پارت بعدی رو زود زود بذار
خب اینطوری بیشتر مشتاق میشدین 😆😂
خیییییییلیییییی باحال بود❤️❤️❤️❤️❤️
ولی بازم به پای داستان من نمیرسه🙏😁🤣🤣🤣🤣
عالی