6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rose انتشار: 2 سال پیش 366 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر لطفاً رد نکن لطفاًااااا ممنون میشم منتشر کنی ❤️❤️
بچه ها بهتون توصیه میکنم وقتی رمان رو میخونید آهنگ fairy tale گوش کنید
نانسی : دست از سرم بردار دیگه نمیخوام پیشتون باشم
نامادری نانسی: دختره ی پرو حرف نزن نباید اون کارو میکردی
پدر نانسی : دخترم مادرت راست میگه کارت اشتباه بود
نانسی : اون مادر من نیست ( با داد )
پدر نانسی با شنیدن این حرف زد تو صورت نانسی و گفت : حرف دهنت رو بفهم
نانسی با سرعت به سمت اسبش رفت سوارش شد و به سمت جنگل رفت
از زبان نانسی : ساعت نزدیک ده شب بود هوا خیلی تاریک بود از ترس سرعتم رو زیاد کردم بعد چند دقیقه به یک عمارت رسیدم از اسبم پیاده شدم وارد حیاط عمارت شدم وای خدای من همانند قصر بود زیبا و بزرگ داخل حیاط پر از گل رز قرمز خوش بو بود ناخواسته به سمت گل ها قدم برداشتم و یکدونه چیدم و بوش کردم خیلی خوش بو بود که با صدای در عمارت به خودم اومدم گل از دستم افتاد و به سمت در ورودی عمارت که نیمه باز بود رفتم انگار کسی توش زندگی نمیکرد وارد عمارت شدم خدای من خیلی بزرگ بود با تعجب داشتم همه جا رو نگا میکردم که چشمم به پله های طبقه دوم افتاد
از زبان نانسی : تصمیم گرفتم به طبقه بالا هم یه سری بزنم از پله ها رفتم بالا نزدیک ده تا اتاق داشت داشتم از کنار در اتاق ها رد میشدم که یکی از اتاق ها توجه هم رو جلب کرد روی در نوشته بود (Library ) به معنی کتابخانه آروم در اتاق رو باز کردم و واردش شدم خدای من خیلی بزرگ بود فکر کنم تمام کتاب های دنیا داخل اون کتابخونه بود تمام کتاب ها رو یک لایه خاک پوشنده بود آروم روی هر کدوم دستی میکشیدم و اسمشون رو زمزمه میکردم تا با صدای در به خودم اومدم برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم ولی کسی نبود از اتاق اومدم بیرون خواستم برم طبقه پایین ولی یه چیزی توجه ام رو جلب کرد یه طبقه دیگری وجود داشت که پله هایش مار پیچ بودند ولی با عقل جور در نمیاد از نمای بیرونی عمارت فقط دو طبقه بود کنجکاو شدم و به سمت پله ها رفتم با آرامی از پله ها بالا رفتم تا به یک اتاق رسیدم خدای من این اتاق با تمام عمارت فرق داشت دیوار هایش از تمیزی برق میزد شومینه ای روشن بود و مبل تک نفره ای رو به روش و یک عسلی کوچک کنار مبل بود که قهوه و کیکی روی عسلی قرار داشت ولی ، ولی هیچ چیز با عقل جور در نمیاد انگار این خونه جادویی بود چطور کسی تو این خونه نیست ولی شومینه روشنه
از زبان نانسی : هوا خیل سرد بود رفتم روی مبل کنار شومینه نشستم و به اتفاق های امشب فکر میکردم این خونه ی جادویی ، دعوا منو پدرم ، که با صدایی به خودم اومدم
( تو کی هستی ؟)
از زبان نانسی : با استرس از جام پاشدم پشت سرم رو نگاه کردم خدای من پسری با مو های آشفته و کت قهوه ای بلندی در تنش بود با ترس گفتم : اممممم ببخشید من ناخواسته وارد خونتون شدم همین الان میرم بازم ببخشید وقتی داشتم از کنارش رد میشدم یه نگاهی به صورتش انداختم زیبایی اون توصیف نشدنی بود داشتم به سمت طبقه دوم میرفتم که با صدای پسرک سر جام وایسادم
پسرک : تو یک دونه از گل های رز من رو چیدی ؟
از زبان نانسی : خدای من از کجا فهمیده یکدونه گل رز چیدم از افکارم اومدم بیرون و گفتم : وای ببخشید ناخواسته بود دیگه تکرار نمیشه
پسرک : ولی اون رز خیلی برای من مهم بود
نانسی : پر حیاط گل رز هست یدونه که اشکالی نداره
پسرک : همش اشکاله واسه من مهم بود نباید دست به گل های من میزدی
نانسی : ببخشید حالا که نمیتونم کاری کنم بزار من برم
پسرک : خیلی خوبم میتونی باید هر ماه یک دونه گل روز قرمز برام بیاری
نانسی : چی دیونه شدی بخاطر یک دونه گل اونم هر ماه
پسرک : اگه نیاری نمی زارم از اینجا تکونم بخوری
نانسی که با قیافه جدی پسر روبه رو شده بود ترسید فهمید که اصلا شوخی نداره مجبور بود قبول کنه
نانسی : باشه قبوله الآنم میزاری برم
پسرک : میتونی بری ولی اگه سر حرفی که زدی نمونی میام رو پیدات میکنم مهم نیست کجا باشی هر جایی باشی پیدات میکنم
نانسی قبول کرد اگه عمارت رفت بیرون وارد حیاط شد با صفحه ای که دید زد زیر گریه
اگه خوشتون اومد حتما لایک کنید
منتظر پارت بعد باشید
بای بای 👋
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
خواهش میکنم پارت بعد😢
خدای من با ایم که توصیف زیادی نداشتی ولی طوری اون امارت و لباس نانسی رو تصور کردم ک میتونم روز ها داستان رو توی ذهنم ادامه بدم..
بی صبرانه منتظر پارت بعد؛)
داستان جالی داره باید ببینیم بقیش چی میشه
پرفکت
❤️❤️
عالیهه:)
ممنونننن❤️❤️