
سلااااممم😍❤ بریم واسه پارت بعدی؟؟؟ راستی یه عذر خواهیم میکنم بابت اینکه قرار بود زود بزارمو نشد تقصیر ممده😂 گردونه بهم محدودیت تست داد و من نمیتونستم تست بزارم😂
از زبان آسو: نمیخواستم باهاش برم، دوست داشتم تنها باشم. این لعنتی تا کی قراره باعث بشه بقیه باهام اینطوری رفتار کنن؟ آیو: از دست بابا دلگیر نشو، حق بده، نگرانته. آسو: این نگرانی داره منو اذیت میکنه. آیو:(با شوخی) حالا بده من باهات بیام؟ انقد غیر قابل تحملم؟ آسو: آیو! اذیت نکن، من منظورم این نیست. دستشو انداخت دور گردنمو گفت: میدونممم. آسو:آیو؟ آیو: هوم؟ آسو: میشه بازم برام تعریف کنی؟ آیو: میدونی چندمین باره؟ آسو: شاید.. آیو: دیگه خودت کلمه به کلمشو حفظی! من چی بگم؟ آسو: اره.. حق باتوعه، اما میشه این بارم بگی؟ چند ثانیهای مکث کرد، نفس عمیقی کشید، لبخند زد و گفت: باشه🙂
از زبان یونگی: داشتم تلویزیون میدیدم که نامجون اومد کنارم نشست. خیره شده بودم بهش که گفت: چیه، چرا پوکر نگام میکنی؟😐 یونگی: هیچی😐 جایی میری؟ نامجون: اره، داریم با کوک و تهیونگ میریم بیرون یه کم هوا بخوریم. یونگی: خوبه، خیلی وقته جایی نرفتن. نامجون: هوم. یونگی: هیچ خبری ازش نشد؟ نامجون: هنوز نه، امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه..بقیه کجان؟ یونگی: جین و هوسوک رفتن خرید، جیمینم رفته بود بخوابه. نامجون: آها، تو نمیای باهامون؟ یونگی: نه، شما برین.. نگاهمو بردم سمت تلویزیون اما فکرم جای دیگه بود. نامجون: اومدین! کوک: اوهوم. نامجون بلند و رفت سمت تهیونگ. نامجون: یه شونه بکشی به این موها بد نیست😂 تهیونگ گوشیشو گرفت جلوی صورتش تا بتونه خودشو ببینه
دستی به موهاش کشید و سعی در درست کردنشون داشت. تهیونگ: خیلی بده؟ جیمین از پشت سرش اومد و گفت: نه، جذاب تر شدی😂 تهیونگ لبخند زد و گفت: خوبه پس. نامجون: خب بریم؟ کوک دستشو از جیب هودیش در آورد و گفت: بریم! حوصلم سر رفته بود. دلم میخواست منم می رفتم یه هوایی بخورم، پاشدمو رفتم لباس عوض کردم. از زبان آیو: بعدشم که دیگه خودت میدونی. آسو: اره، آیو؟ اون شب.. میخواست چیزی بگه که یه نفر محکم خورد بهش و آسو افتاد. آیو: آسو؟ خوبی؟ خواست بلند شه اما سرش گیج رفت و دوباره نشست. &: ببخشید حالتون خوبه؟ اتفاقی که براتون نیفتاد؟ صداش برام آشنا بود، سرمو بلند کردم ببینم کیه...
اما چهرش آشنا نبود، نمیشناختم. با لحن تند گفتم: حواست کجاست آقا؟ برگشتم رو به آسو، آیو: میتونی پاشی؟ یا هنوز سرت گیج میره؟ آسو: خوبم فقط یه کم سر گیجه دارم.. &: بزارید کمکتون کنم. آیو: نیازی نیست! دست آسو رو گرفتمو بلند شد. &: من واقعا معذرت میخوام. آسو: عیبی نداره🙂چیزیم نشد. &: میتونم جبران کنم؟ من داشتم میرفتم کافه، بریم اونجا یه چیزی بخوریم که حالتونم بهتر شه از زبان آسو: آیو خیلی سریع و محکم جواب داد: نه! شما راهتو نگاه کن نیاز به این کارا نیست. &: من فقط میخواستم جبران کنم، سر حرفمم هستم. دلم میخواست پیشنهادشو قبول کنم. مظلوم به آیو نگاه کردم
آیو: ولی بابا! آسو: با من! در گوشش گفتم: لطفا! &: پس بریم😁 لبخندی رو لبم نشست و همراهش رفتیم. تو این مدت کسیو ندیده بودمو معاشرت نداشتم خسته شده بودم، واسه همین دوست داشتم برم. آسو: شما که الان دارین آروم میاید، پس عجلتون واسه چی بود؟ &: یه خنده اجباری کرد و گفت: عجلهای نداشتم😅 آسو: پس؟ &: فقط یه کم انرژیم زیاد بود خواستم اینطوری تخلیهش کنم که خوردم به شما😂 با حرفش جفتمون خندیدیم. نگاهی به آیو کردم که بی حوصله بود. انگار ازش خوشش نمیومد. &: راستی! من خودمو معرفی نکردم! من...
خب خب چطور بود؟🤔 بازم ببخشید بابت اینکه نتونستم اون موقعی که گفتم بزارم😂میدونید که تقصیر گردونه بود😂❤ ممنون میشم اگه حمایت کنید و نظراتتونو بگید تا من مشتاق تر ادامه بودم🙂❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی
اولین کامنت:) ♡
چرا دقیقا وسط جای حساس کات میکنی😐
اولین باری بود که جای حساس تموم کردم😂
لطفا اخرین بارت باشه🗿💪😂
نمیتونم قول بدم😂
اسم داستانت خیلی ماجراجویی هست و ادمو به سمت داستان جذب میکنه
عه چه خوب😂
عالیه عالیه
3 تا بازدید زدم ❤🥑
مرسی گلییی
♡~آبانسا~♡
به نظر شما پاسخ داد: امروز زندگیمو (کتاب)از کتاب خونه ریختم بیرون مرتب کردم وای......
به کتابات میگی زندگی؟🥲ما نسبتی نداریم با هم؟🥲تو هم مثل من عاشق کتابی؟🥲
..
بلام همزادکم
هعییی واااای🥲🥲🥲🥲
دلم کتاب خواستتت
من هر کتابو هزار بار میخونم
میفهممم
منم عاشقشونممم
عررررر همزادمو پیدا کردممممم
واییی موچیییی
اصل میدی؟
من یسنام