
اینم پارت دو که قول دادم زود بزارم😉❤البته اگه زود منتشر شه😂 و اینکه داستانمون یه کم طولانیه، داستان طولانی که دوست دارین؟😉ها؟🤭💛
از زبان آیو: نشسته بودیم رو تاب و حرف میزدیم. آسو بی هوا گفت: من وسیلهای نداشتم؟ فقط نگاش کردمو حرفی نزدم، خواستم چیزی بگم که مامان صدامون کرد. مامان:آیو؟آسو؟گشنتون نیست شماها؟بیاین دیگه! آیو: اومدیم مامان. از زبان آسو: رفتیمو نشستیم پشت میز. مامان: آسو بشقابتو بده برات غذا بریزم. آسو: ممنون خودم میریزم. &:بدون من غذا میخورین؟ مامان:بدون شما که نمیشه آقای چو😂 آیو: به موقع رسیدی بابا😂. خسته شدم، یعنی قراره همیشه همینطور پیش بره؟ حس میکنم تو یه خلا گیر افتادم. یعنی هیچ راهی وجود نداره؟ آقای چو/بابا: دخترم چرا غذا نمیخوری؟ آسو:(با چند ثانیه مکث خیلی سرد گفتم) دارم میخورم. بابا: امروز ساعت چند وقت دکتر داری؟ آسو:... آیو: ساعت شیش
بابا: واقعا دلت میخواد ادامه بدی؟ من که آرزومه ولی.. آسو: من امید دارم! بابا: دخترم من با بهترین دکترا حرف زدم، اما بازم نا امید نشدیمو رفتیم پیششون. به نظرت کافی نیست؟ بغضم گرفته بود، نمیتونستم بمونمو حرفای تکراری رو گوش بدم. بدون هیچ حرفی پاشدمو رفتم تو اتاقم. نمیخواستم گریه کنم، باید بغضمو قورت میدادم.. ولی دیگه دست من نبود! قطره های اشک راهشونو پیدا کردنو سرازیر شدن. (تق تق تق) حوصله نداشتم کسیو ببینم، رو تخت دراز کشیدمو پتو رو کشیدم رو سرم.(تق تق تق) درو باز کرد و اومد تو. مامان: خوبی؟ عزیز دلم میدونم سختته، میدونم داری روزای سختیو پشت سر میزاری اما بهت قول میدم همه چی درست میشه،زندگیت روال عادی پیدا میکنه. پتو رو از سرم برداشتمو با بغض گفتم: میخوام برم بیرون قدم بزنم!
مامان: اگه حالتو خوب میکنه اره، چرا که نه، الان آیو رو صدا میکنم. آسو: نه! تنها، میخوام تنها برم. مامان: تو که میدونی.. پدر اجازه نمیده... نشستمو گفتم: آخه چرا؟ چرا نمیتونم تنها باشم؟ خودم میتونم برم. مامان:آخه ممکنه آسو: هیچ اتفاقی نمیفته. بابا: چند بار گفتی منم با دلیل گفتم نه. این اجازه رو نداری. آیو: بابا! بسه لطفا.. شما برید، من میبرمش... از زبان کوک: خودمو سرگرم نوشتن آهنگ کرده بودم تا بقیه بی خیالم شن. حتی یه کلمه هم ننوشته بودم! کاغذا پر شده بود از خط خطی که دستی رو شونم نشست. سرمو برگردوندم.تهیونگ بود. لبخند زدم
نشست پیشمو گفت: به چه زبونی مینویسی؟ سرمو انداختم پایین. تهیونگ: بقیه رو میخوای گول بزنی، من چی؟ کوک: آشفتهم، هیچی به مغزم نمیرسه. تهیونگ: آشفتهای آشفته ترم.. کوک: بقیه دارن اذیت میشن، خیلی نگرانن. واسه آهنگ جدیدم باید کلی کار انجام بدیم. تهیونگ: کاش می موند عقب تر. نامجون: عقب تر چیزی درست میشه؟ فکر نمیکردم اینجا باشه! از زبان تهیونگ: با حرفش بغضم گرفت
آروم گفتم: شاید.. میتونستم حلقه های اشکو تو چشمای کوک ببینم. یعنی تا کی باید منتظر بمونیم؟ چرا تموم نمیشن این روزای لعنتی. نامجون دستشو انداخت لای موهامو گفت: میدونم، میفهمم، ولی بچه ها با این حال و اوضاع چیزی درست نمیشه، باید شروع کنیم واسه آهنگ جدید، آرمیا منتظرن. تهیونگ: میخوام، دست و دلم نمیکشه. و اشاره کردن به کاغذای کوک... نامجون نگاهی بهشون انداخت و گفت: کوک؟ چیزیم نوشتی؟ کوک: امم..من.. نه! نامجون: پاشید آماده شید. تهیونگ:چرا؟ نامجون: بریم یه کم هوا بخوریم. تهیونگ: نامجون! نامجون: حرف نزن رو حرفم. سه تایی میریم، پاشید... راست میگفت، باید جمع و جور میکردیم خودمونو، سخت بود، ولی دیگه نمیشد. یعنی تو کجایی؟ حالت چطوره؟ چرا خبری ازت نیست؟...
خب تا اینجا چطور بود؟ حمایت کنید که قراره پارت بعد و زود بهتون برسونم😁🤍.. فک نکنید من بلد نیستم جاهای حساس تموم کنماااا😂 برنامه ها دارم براتون حالا😂😂😂 پس حمایت کنید که مشتاق تر ادامه بدم🥰❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه
از این که میدونی از چه نوع کلماتی و چه موقع استفاده کنی عالیش کرده
مرسی قشنگم که تعریف میکنیو نظر میدی❤
کلا نویسنده ها همه شون همینن کات میکنن سرجایی که حساسه:)
دقیقا😂
حالا جاهای حساسش مونده😂
بل:)
خیلی خوشگله پارت بعدووو بدهههههه
امروز تا فردا میزارمش🥺❤
پارت بعدی گذاشته شد:)
پارت بعدی در حال انتشار:)
تست اخرم در مورد تو هست برو ببین
دیدم عالی بود😂😂😂❤