
ناظرررررررررپلیززززززمنتشرررررررر🥺❤
ادرین: ببین ماریا..من میدونم تو چه حس.ی به ماریانا داری وتوهم میدونی که من چ..چه ح..ح.سی به اون دارم..اما همیشه واجب نیست اونی که دلمون میخواد بشه.(گابریل دم در فالگوش وایستاده) ماریا: پس تو دروغم میگی! ادرین: دروغ؟ نه..م..م..من د..دروغ؟ من برای شرکت رفتن دیرم میشه باید برم..! من میرم دوش بگیرم! ماریانا:اخ...بدنم کوفته بود! احساس ضعف میکردم که "سونا" رو دیدم سونا: بیدار شدی؟ صبح بخیر..! ماریانا: صبح بخیر..! امم..من دیگه باید برم..! سونا: بسیار خب..اما اگه به کمک نیاز داشتی رو کمک من حساب کن باشه؟ ماریانا: لبخندی زدم و گفتم: حتما..! خداحافظ! از جام بلند شدم و بیرون رفتم. توی خیابون سرم گیج میرفت. نمیتونستم سرجام وایسم به یه جا تکیه دادم و دوباره به راه رفتن ادامه دادم. به مغازه هایی که در حال اماده سازی غذا بودن خیره شدم. خیلی وقته هیچی نخوردم..خیلی گشنم شده! اما..من که هیچ پولی ندارم اگه براش یکم کار کنم یکم غذا بهم میده..! یه ظرف غذا روی میزش بود برداشتمش که یه اقا اومد و گفت: هی خانم! بنظرمیاد از خونه خوبی اومدی حالا دزدی میکنی؟ ماریانا: دزدی؟ نه نه..من فقط گشنم شده بود و.. اقا: داشتی غذا میدزدیدی؟ ماریانا: خواستم چیزی بگم که یه خانم اومد و گفت: اون دزدی نکرده..اون دخترمنه..! من پول این غذا رو داده بودم.
برو ازش بپرس..! گارسون: اره داده بود. خانم: قبل حرف زدن فکرکن. اقا: باشه..منو ببخشین! خانم: غذا رو ازش گرفتم و به سمت دختررفتم..بیا عزیزم. بخور! ماریانا: من دزدی نمیکردم..من گشنم شده بود بعد فکرکردم یکم براش کار کنم.. خانم: من میدونم..! تو خیلی گشنته دیگه..بخور. بیا! نشستم رو صندلی که دختر بیهوش شد و افتاد زمین..اوا چیشد؟؟ همه دورش جمع شدن../این دختره کیه؟/این چش شد؟/وای خدای من/چه اتفاقی براش افتاد؟ خانم*: این کیه؟ اصلا کسی رو داره یا تنهاس؟ اقا: خانم، دخترشما بیهوش شده اونو ببرید خونه. خانم: باشه باشه. {شب}ماریانا: نوربدجور خورد تو چشمم چشمام رو باز کردم و دستم رو به عنوان سایه بالای چشمام گذاشتم تا کمتر اذیت بشم. توی یه اتاق بودم سریع بلند شدم و گفتم: چی؟ اینجا دیگه کجاست؟ که صدای یه خانم اومد: خونه من..! اومد کنارم نشست و گفت: بیا..سوپ بخور با تردید کاسه سوپ رو ازش گرفتم خانم: وقتی تو بیهوش بودی من یه دکتر اوردم و اون بعداز معاینه گفت که تو بخاطر ضعف بیهوش شدی..! گفت ۲روزه هیچی نخوردی. ماریانا: خ..خب چیزه...من...من و..وقت نداشتم. خانم: میدونم..بیا! من هرروز دخترا و زنایی مثل تورو میبینم..میدونم که تو هیچ غذایی نخوردی. و دلیلش این نیست که تو اصلا وقتی نداشتی..!
حالا سوپتوبخور عزیزم. بعد با خیال راحت داستانتو برام تعریف کن هوم؟شاید بتونم کمکت کنم ماریانا: من مبخوام از این شهر برم. یه جای دور..خیلی دور! من نمیخوام اینجابمونم... خانم: اشکال نداره. من درکت میکنم حالا هم زودباش سوپتو بخور من یه کاری دارم انجام میدم میام باشه؟ ماریانا: با علامت سر "باشه" گفتم اونم رفت. فکرم درگیر بود اصلا نمیتونستم چیزی بخورم چند قاشق از سوپ خوردم و روی میز گذاشتم از روی تخت پاشدم و دم در رفتم. خانم: شماره رو گرفتم و گوشی رو دم گوشم گذاشتم: فرستادم..نگاه کن و بگو چطوره! (اسم زنه دیا هست🙂😐) ناشناس: دیدم..پس ماریانا اینه..! دیا: این عکس رو وقتی بیهوش بود ازش گرفتم..حالا فکرکن اگه بهوش بیاد یه هوشی از سرهمه میپرونه عصیصم. خنده ای کردم و ادامه دادم :خب حالا تو خودت میای یا زیردستات میان؟ ناشناس: به ادمات بگو اونو تا مرز ببرن ما اونجا اونو تحویل میگیریم. دیا: باشه...از مرز شپال فرانسه ببر. اون ماریانااصلا متوجه نمیشه که الان من اونو به تو فروختم😈 خنده ای از سرخوشحالی کردم و گفتم: تا اون بخواد بفهمه چی شده خیلی دیرر شده😈😂 ماریانا:😱 دیا: چون اون داره جایی میره که حتی نمیتونه نور بیرون رو ببینه. فرار کردن که جای خود داره. گوش کن..دخترخیلی خوبیه. برای همین کمتر از 5میلیون نه..! ماریانا: از تعجب وترس زبونم بند اومده بود یکدفعه تعادلم رو از دست دادم و ظرف مسی روی میز افتاد
و با صداش اون خانم برگشت به طرف من. گوشی رو قطع کرد و با پوز خند به من نگاه میکرد..! (ادرین تو یه جاده زیر یه درخت نشسته و داره🍺میخوره. ) ادرین: صدای خنده های ماریانا تو گوشم پیچیده بود و گیجم کرده بود (*ماریانا: تو واقعا میخوای من این برگه های ط.ل.ا.ق رو امضاء کنم؟ ادرین: اره..من..واقعا اینو میخوام.!) من..از اون دره افتادم و ...باز..زنده موندم..! چرا زنده موندم؟ برای کی زنده موندم؟ خودمم نمیدونم..! من نمیدونم برای کی زنده موندم. مرینت..از زندگی من رفت...ماریانارو هم از زندگیم بیرون کردم. چرا بیرون کردم؟ برای کی؟ من چرا بیرونش کردممم؟؟ به دور و برم نگاه کردم و گفتم: کسی چیزی میدونه؟ ....یعنی ماریانا..واقعا رفت؟ نه! ماریانا نمیتونه بره. من میخوام ماریانا دوباره به زندگی من برگرده. من میخوام اونو برگردونم...اما..نمیتونم بیارمش. اون خیلی منو دو.س.ت د.ا.ره به بطری اشاره کردم و گفتم: گوش میدی دیگه نه؟ خیلی منو دو.س.ت دا.ره خیلی زیاد. مثل خول و چلا میخندیدم دلم میخواد اونو صدا کنم و اونم...اونم یهو پیداش بشه! از من صداش کنم..اون باید بیاد. تو اینجا وایسا باشه؟ (اخی بچم داره با بطری حرف میزنه😂😔بچم از دست رفتتت😂😔💔) از جام بلتد شدم و بلند داد زدم: ماریاناااااااااااا م..ماریاناااا داشتم میوفتادم که ساردین(راننده ماشین) منو گرفت. دستمو محکم کشیدم و گفتم: مگه تو ماریانایی؟ ساردین: اقا بریم خونه؟ ادرین: بریم خونه؟ خب چرا بریم خونه؟ مگه من گفتم بریم؟ م..من میخوام بشینم اینجا. ت..تو هم همونجا وایسا..هوم! دیا: عا..ماریانا! چیشد؟ تو سوپ خوردی؟😈 ماریانا: ب..بله..امم خوردم! اروم اروم اومد طرفم خوردم به دیوار دستشو گذاشت رو صورتم و گفت: خوب شد خوردی..دستشو محکم کشیدم. دیا: بد.ن.ت ج.و.ن میگیره. مچ دستم رو محکم گرفت و گفت: بیا! با من بیا..! نترس..بیا! ماریانا: چیزه..م..من! دیا: بیا..نترس! بیا! که دستشو محکم کشید و فرار کرد ..کجا میری؟ بیا نترس. کجا فرار میکنی هاع؟ بیا تو! ماریانا: دستشو کنار زدم و از بغل دستش فرار کردم رفتم توی اتاق و در رو فوری بستم ادماش که هرکدومشون انداره دونفر بودن پشت در هول میدادن (هی..درو باز کن/میگم بازش کن/در رو باز کن دختر) دیا: ماریانا..در رو باز کن دخترم. ماریانا: نبینم دیگه بهم بگی دخترم. من همه چیو فهمیدم همه حرفای تورو شنیدم. فهمیدی؟ من میدونم تو چیکارمیکنی! من بهت اعتماد کردم! دیا: عاعا! تو خودت میخواستی از این شهرفرار کنی. منم داشتم بهت کمک میکردم تا تور و از اینجا دور کنم همین..! ماریانا: تقصیرمنه من نباید بهت اعتماد میکردم..! دوباره شروع کردن به هول دادن در پشت در وایستادم قلبم داشت میومد تو دهنم. خیلی استرس داشتم! چشمم به کاناپه افتاد به سمتش رفتم و هولش دادم به سمت در و گذاشتمش پشت در! چشمم به پنجره افتاد بازش کردم..ارتفاعش تا پایین خیلی زیادبود اگر میپریدم به اعتماد زیاد یا پام میشکست یا کلا ناق.ص میشدم. در کمد رو باز کردم که یه ملافه خیلی بزرگ و دراز دیدم برش داشتم و به کمرم دستمش! دیا: در اتاق باز شد..کجا رفت! زودباشین پیداش کنینننن! ماریانا..تو نمیتونی از خونه من فرار کنی بیا بیرون. که توجهم به پنجره جلب شد به پایین نگاه کردم :اونجاس داره فرار میکنههه! بگیرینش! (خب خب تموم شد😔😁 چرا من نمیتونم یه بارم که شده اخر داستان رو بدون استرس تموم کنم؟😐 جواب سادس😁 چون کرم دارم😐😂 فعلا تو خماری بمونید 😌 ناظر عزیزم لطفا زود منتشرش کنید ممنون میشم تروخدا 🥺🥺)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ : تستچی فالوت کنه 😀
پارت بعد رو ثبت کردم.
♡
عالییییییییییییی بعدی
مرسیییی:))
سلام استرید من (مرینت♡)یا عمون روشنک هستم از اکانت قبلیم اتفاقی حذف شدم برای همین یک مدت نتونستم داستانت را لایک کنم😐
ولی الان برگشتم
سلام عزیزم..اخی!
مشکلی نیست..!
خوش اومدی خوشگلم💜
ممنون
پارت بعد رو زود بده که م ردم...
شاید امروز دادم
خدا رو شکر چون دیگه نمیتونستم تحمل کنم
راستش تا حالا داستانی ندیده بودم که توی تستچی این همه طرفدار داشته باشه 🙂
😁😁
میدونستی شکارچیان ترول و اژدها سواران از یه شرکتن?
من هنوز فصل یک شکارچیان ترول رو کامل ندیدم ، ولی باحاله 😁🙂
اهم اره میدونم. من هر ۴ تا فصل اولشو دیدم ۲فصل سه فراری هم دیدم سنمایی اخرش هم که ظهور تایتان هاست ام دیدم خیلی جالب و باحاله و بفعلا جای اژدها سواران رو گرفته و نمیدونم به چه علت😂👌🏻حتما ادامش رو ببین خوشت میاد.
اتفاقا قصد دارم ببینم ولی مدارس داره باز میشه و من دیگه باید این چیزا رو بذارم کنار 💔
منم هر دفعه که یه انیمیشن جدید می بینم میاد میشینه جای اژدها سواران ، ولی بعدش اژدها سواران دوباره بر می گرده سر جاش 😁
جردقیقا😂👌🏻من که سردوروز ۴تا فصل اولشو تموم کردم که ۵۲قسمت بود😂😐👌🏻فقط کافیه اینترنت داشته باشی چیزی جلودارت نیست میشینی شب تا صبح فیلم میبینی فقط حیف که مدرسه ها داره باز میشه ولی اشکال نداره من دلمواسه مدرسه تنگ شده حالا ببین کی اینو میگم یه چند هفته بعدبه غل.ط کردن میوفتم😐😔😂
دقیقا 😂👌
قبل میراکلس انیمیشن مورد علاقه عم شکارچیان ترول بود مخصوصا قسمت آخر فصل ۳😐😂
آورین👌😂
من زیاد میراکلس رو دوست ندارم ولی شکارچیان ترول رو میپسندم. 😐😂
من برعکس شکارچیان ترول رو هم دوست دارم ولی بیشتر میراکلس😂
من دیگه زیاد میراکلس رو دوست ندارم انگار وقتی بزرگ تر میشی چیزی که قبلا خیلی دوستش داشتی علاقت بهش کمتر میشه شکارچیان ترول رو به میراکلس ترجیه میدم چون جرمی خیلی داره میره رو مخم درست قسمت نمیده همش ح.ر تو خ.ر شده😐😔👌🏻
👌👌
😂😂
بدی سریال ها همینه. هی منتظری قسمتای جدیدش بیاد ولی نمیاد ، وقتی میان خارج از تصورات آدمه.
منم قبلا یه سریال دیده بودم به نام شاهزاده اژدها. اونم اینقدر لفتش دادن که بیخیالش شدم. ولی تازگیا خبر اومده که فصل جدیدشو ساختن.
اره👌🏻
می گم این داستانت چقدر طولانیه !!
جالبه چون خیلیا هستن که اون وسطا دیگه داستانشون رو ول می کنن 🙂
راستی سلام تنها آجی من 😁
اره😅
اهم..!🙂
سلام عصیصممم🥰
😁😁😁🌹
ببخشید نبودم عشقم😄
الان اومدم همرو باهم بخونم
آجی پروفت کلره! شکارچیان ترول نگاه میکنی😂
مشکلی نیست عزیزم💫
ایول چه عالی بکنی با این همه پارت😁😂👌🏻
بعله😂😎
بعدی رو میدی یا نه🙂
امروز نمیتونم بدم
😞
نیایش حوصلم سر رفت رمانم نمیزاری حداقل با من چت کن از شدت بی حوصلگی دارم با پتو حرف میزنم😂😂😂
*نمونعی از:من خود آدرینم از نوع دخترش😂😂
رمان نمیزارم؟؟😐روزی یک پارت دارم میزارما😐💔جرررررررر😂😐
جر تررررر