اینم از پارت پنجم
رفتین کنار دروازه مردم رفته بودن به یکی از نینجاها گفتین همونجا بمونه شاید کسی اومد.بعد رفتین چیزی بخورین.ناروتو رو هم برده بودن واسه عمل..شیکامارو:پسر کجایی تو چقدر دنبالت گشتم.شما:چرا..شیکامارو:گفتم شاید رفتی بیرون.شما:نباید برم؟شیکامارو:خب الان نباید بری بیرون.شما:نگران نباش نمیرم
شما:پول غذا رو حساب کن.من میرم ببینم ناروتو چی شد،شیکامارو:باشه صبر کن باهم بریم.رفتین دیدین عمل خوب پیش رفته.۱ماه بعد.وایساده بودین ناروتو و ساکورا رو دیدین.ناروتو:سلام هوشیرو.شما:سلام.پیدا نیستین.هه متاهل میشی دیگه.رفیقتو یادت میره.ساکورا هم همینطور.اون دوتا:😬😬😅.ساکورا:خودت چی؟.شما:من؟نه بابا من ازدواجی نیستم.ساکورا:پس اون دختره شینوبو چی.شما:نه بابا ازش خبری ندارم.جدی نبود که.فقط نجاتش دادم.جوّ ندین حالا.
۲ماه بعد...عروسی ناروتو چند روز دیگه بود.داشتین تو شهر راه میرفتین گارا رو دیدین با بقیه.شما:سلام گارا خیلی وقته ندیدمت.چرا اومدی دهکده برگ.گارا:اومدم برای جلسه.داریم فکر میکنیم برای عروسی ناروتو چه هدیهای بدم.شما:خب به کجا رسیدین.کانکورو:اون به عنوان کازهکاگه میرقصه.شما:چییی میرقصه.گارا:تو چی هدیه میدی.شما:من خونشونو رایگان میسازم و نصف بیشتر اسباب اساسی شون رو رایگان خودم میسازم و بهشون میدم.تن تن:خوشبحالت.اینجور کارا رو بلدی راحت میتونی هدیه بهشون بدی.😑
شما:خوش حال شدم دیدمت گارا.من دیگه میرم پیش هوکاگه گزارشات رو تحویل بدم.گارا:باشه خداحافظ.رفتین دفتر هوکاگه تحویل دادین گزارشات رو...صبح.تو خونه جدید خوابیده بودین.رفته بودین طبقه ۲ برای خواب.(خونه ۲طبقه بود.)کونوهامارو صداتون میکرد.پنجره رو باز کردی.شما:چیهه چته اول صبح.کونوهامارو:زودباش بیا فیلمتو بگیرم.شما:بیا تو.اومد تو صبحانه خوردین رفتین فیلم گرفتین.
روز عروسی.رفتین پیش ایروکا و کاکاشی.شمل:به به ارباب هوکاگه استاد کاکاشی.کاکاشی:اینجوری صدام نکن.ایروکا:یادم رفته چی بگم.شما:😅😂.اوه اوه اونجا رو ببینین.همه دست در دست وایسادن.😂کاکاشی:خودت چی؟شما:من نه بابا ازدواجی نیستم.توم که ازدواج نکردی.میخوای دستتو بگیرم؟😂😂.کاکاشی:نه نمیخواد😑.جشن تموم شد.روز بعد.شما:خب ناروتو و هیناتا.اینم از خونتون.پسندیدین؟البته با بهترین امکانات ساختم.ناروتو:ممنونم هوشیرو🙏🏻.شما:البته بدل های من دارن میارن وسایل رو.۱ساعت بعد.خب اینم از وسایل.صبر کن یه چیزی.بدل ها.بیارینش...آوردنش و پارچه رو کشیدین.یک سنگ بزرگ که عکس هیناتا و ناروتو روش هک شده بود.شما:اینم از هدیه اخری.اون دوتا:خیلیی ممنون.
۱ماه بعد.تو ماموریت بودی.اومدی دهکده ۱پسربچه هم باهاتون بود.اسمش آمایا بود.هم اسم یکی از نینجاهایی که میشناختین.ناروتو:این دیگه کیه؟.شما:اسمش آمایا هست.توی ماموریت نجاتش دادم.میخواستن بکشنش.خانوادشو کشتن.کاکاشی:خب پس باید یکی رو پیدا کنیم که ازش نگهداری کنه.شما:خودم ازش،مراقبت میکنم.۶سالشه.تکنیک های نینجایی هم بهش یاد میدم.کاکاشی:خب پس میدونم که از پسش بر میای.ساکورا:آره خودم بهت کمک میکنم.
اینم از پارت پنج.تو نظرات بگین که بنظرتون قسمت بعد چی میشه😀
خییییلی ممنون که داستان رو خوندین
تست خوب بود؟
خداحافظ🤚🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالییییییییییییییییییییییییییی بود 🤩😍
بعدی رو هم بزار
اگر خواستی تست های منم بخون و نظر بده 🙃🙂
سلام
حتما میخونم و نظر میدم🙏🏻❤
چرا انقدر کم مینویسی