
عکس صفحه بهترین دفتری بود که میتونستم بسازم ببخشید🤧
زنی که داشت از پشت تلفن جیغ میزد:جودیییییییییییی نکن دیگه چرا میخوای منو دق بدیییییی! جودی تو که میدونی اونجا چه اتفاقی افتاده! جودی در حالی که داشت موهاش رو دم موشی میبست گفت:آها زن:تو رو عیسی مسیح نرو اونجا!اونجا ۵ تا بچه گم شدن! جودی:خو بگو زن:دختر صاحب رئیس اونجا هم که نگم خدا بیامرزتش! دو تا از کارمند ها شونم.خو فک کنم شنیدی نه؟بهش میگن اسپرینگ لاک شدن یعنی..جودی:میفهمم (داره روپوش میپوشه) زن:تازگی ها اون روبات روباه به اونیکی مدیر حمله کرده!فقط ۶ بار نگهبان اخراج کردن.۲ تا از نگهبان ها هم مفقود شدن!جودی؟ جودی کلاهش رو گذاشت و گفت:یک بار دیگه کل صحبت ها تو تکرار میکنی؟من نشنیدم زن:جودییییییی!خودم میکشمت! جودی:وای خدا ترسیدم زن:ای خدا!باشه.من هر کاری کنم که نمیتونم جلوتو بگیرم.اما شرط میبندم ساعت ۱۲ رد نشده خوابت میبره😂جودی:نه خیرم اهههه زن:از اینجا تا فردی فزبر ۱ ساعت پیاده راه!هیشکی نمیرسونتت ها!جودی هاها!ام ببین کارا من باید برم اوکی؟خدافظ.کارا:اوفففف خدافظجودی زنگ میزنه:الو؟!یک تاکسی میخواستم جوابگو:به کجا جودی:رستوران فردی فزبر جوابگو:چ..چی؟!ما هیشکی رو اونجا نمیرسونیم! جودی:قطع کرد؟بی تربیته بی نزاکت! اشکال نداره با دوچرخه میرم😎دوچرخه رو برمیداره و راه میفته نیم ساعت تمام😐
بعد نیم ساعت تازه داره از اون تپه بالا میره!یک جاده ی پر پیچ و خم که بالای تپه میرسه به رستوران.ویوی خیلی خوبی داره.حدس میزنه سازنده ها برای همین ویو اینجا رو انتخاب کردن جودی میدویه به سمت در و دوچرخه رو همراهش میکشه مرد:اون دوچرخه رو بزار تو پارکینگ و بیا دنبالم.ویلیام میره و جدی هم پشت سرش میره ویلیام:نیم ساعت دیگه شیفتت شروع میشه.باید از طریق دوربین همه جا رو چک کنی و اگه چیزی مشکل داشت بری و درستش کنی.اگه یکچیز مثل یک دزد یا یک چیز بدتر اومد برو تو اتاق و دری که داره ازش میاد و ببند،بعدش با تلفن بهم زنگ بزن.اگه در ها زیاد بسته باشن منبع شارژت تموم میشه و برقا میره!متوجه هستی؟ جودی:بله قربان! ویلیام:تماس ها ضبط میشن پس سعی نکن به کسی جز ما زنگ بزنی!اوکی؟ جودی:اوکی! جودی به سمت اتاق میره و منتظر میشه ویلیام بره و ساعت دوازده شه ساعت ۱۲:خوب خوب خوب!ببینم چی داریم!تلفن :دیرینگ دیرینگ!دیرینگ دیرینگ! جودی:ها؟! تلفن رو برمیداره جودی :الو؟ طرف :آم سلام سلام؟اِه من میخواستم این پیام رو جودی:تلفن رو از برق میکشه! جودی:این از اون پر حرف هاست بعدن درستش میکنم!جودی خو بریم شروع کنیم! کلاهش میده پایین و میگیره میخوابه😂آخه کی میاد اینجا دزدی آخه؟من کمربند تکواندو دارم!(آبیه😂😐)میزنم پیتزا ازش میپرزم
ساعت ۲ صبح با صدای قابلمه جودی چشمهاش رو باز میکنه😑جودی:چ...چی!جدی دزد اومد اینجا؟عجب! تبلت رو برمیداره.جودی:ای بابااااااا!از بین اینهمه دوربین چرا اونجا؟نمیشد مال دستشویی خراب باشه؟میره سمت آشپزخانه.اینجا که چیزی نیست؟بانی توی آشپزخانه ظاهر میشه.جودی:وای خدا ترسیدم!بانی:چطورید بچه های خو خو خو خو خوب!نظرتون چیه که کککککککککککه از اینجا بری و هیچوقتم برنگردی؟ جودی:وات😐ده😶 بانی دستشو سمت جودی میبره و بانی رو میکشونه.آها قطعا ترکیدین! میرم به رئیس زنگ بزنم! بانی رو میزاره و برمیگرده که یک صدایی از سمت راست استیج میاد :کاپ کیکم.جودی خیلی نرم برمیگرده.چیکا :کاپ کیکم نیست! جودی به عقب میره. جودی:این خوب نیست از پشت سرش:سلام ملوان دریایی جودی:جییییییییغ این دیگه چی بود؟؟؟؟؟؟ فاکسی(توی بازی اگه دوربین دزد دریایی رو به مدت طولانی چک نکنیم فاکسی میاد بیرون نه؟):نظرت چیه به این عرشه تا تا تا تا ابد ملحق بشی؟برای همیشه! صدای یک پسربچه:تا ابد! جودی:وقتشه فلنگو ببندم
جودی دو تا پا داشت دو تا دیگه گذاشت رو کولش و در رفت.رفت اتاق نگهبانی و از در نگاه کوچیکی به بیرون انداخت.جودی:من توهم زدم!آره قطعا آخه مگه میشه....اون تلفنه داشت چی میگفت؟حالا که فک میکنم بهش خیلی مهم بوده!تلفنو میزنه به برق تلفن زنگ میخوره فون گای:آم سلام سلام؟ جودی:الان یک پیغان داره دوبار تکرار میشه؟میدونم تماسه بابا! فون گای:اوکی ببین اینها میخوان بکننت تو کدو!نه ببخشید یک ربات(کیا کانال فانتزی زون رو میشناسن😂گربه رفت تو کدو غیب شد🙄!)باید به دوربین اتاق فاکسی نگاه کنی تا اون از اون پرده لعنتی نیاد بیرون اوکی؟بقیه ربات ها هم درو ببند. جودی:این روباه که تقریبا بیرون بود من داشتم ربات ها رو درست میکردم دیدم!فون گای:اوکی فاتهت خوندس🙂جودی:صبر کن چی؟ یکدفعه صدای دویدن یک ربات سنگین اومد جودی نگاه کرد و دید فاکسی داره میااااااااااااااااااااد!تا خواست در رو ببنده فاکس رسید و دستشو گرفت.پرتش کرد بیرون از اتاقک و قلابش بالا برد جودی با لبتاب زد تو سرش.فاکسی نگاهی بهش کرد ولی یکدفعه ساکت شد.جودی چشم هاش رو بست.هر لحظه آماده رفتن توی ربات بود!آماده به دنیا اومده بود.ولی در عوض وقتی چشم هاش رو باز کرد اون روباه بالا سرش فقط ایستاده بود.دستشو به طرفش دراز کرد .جودی هم فقط بهش نگاه کرد.فاکسی وقتی فهمید جودی نمیخواد دستشو بگیره رفت اونور.از راهروی سمت چپ خارج شد. جودی دوید سمت در خروج که صدای یک پسر بچه رو شنید: سلام؟هیشکی اینجا نیست؟
خب دیگه بای بای😶
خدافظ😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای من عاشق فنتزی زونم
بعد هرچی میشه علی ربطش میده به فناف😂😂
عهههههههههه تونم فانتزی زون رو میبینییییییییییییی؟!جججججججیییییییییغغغغغغغ😆😆😆
ارهههههه راستی دیگه تو یوتیوب فعالیت میکنن
آره منم
۱۰
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
۹
🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
۸
😘😘😘😘😘😘😘😘
۷
🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
۶
😘😘😘😘😘😘
۵
😍😍😍😍😍
۴
❤❤❤❤
۳
❤❤❤
۲
❤❤