
ناشناس : کایدن گفت : دخترم تو تنها باقی مانده از خانواده کاستال هستی ! لطفا امپراطوری خودت رو بساز ! تینا(نام دختر فلورا و کایدن به یاد تینا مالورد تینا نامگذاری شده ) با گریه پاسخ داد : پدر ! شما نباید منو ترک کنید ! مثل برادران و مادر نه ! کایدن موهای دخترش رو نوازش کرد و گفت : عزیزم من میرم پیش برادرهایت و مادرت یک روز تو هم میای پیش ما ! قوی باش و قوی بمون ! 4 روز بعد کایدن کاستال بر اثر بیماری در گذشت. تینا کاستال یک ماه بعد از م.ر.گ پدرش به عنوان امپراطوریس شناخته شد . او تو تنهایی هایش فقط یک امید داشت ، جوهان رویس . جوهان رویس پسر کایرا و پادشاه یک سرزمین کوچک بود . او واقعا ع.ا.ش،ق تینا بود. تینا بعد از ازدواج با جوهان امپراطوری تراوان رو ساخت ! و قوی و مستقل ماند . او و جوهان صاحب فرزندانی شدند و بعد نوه هایی و بعد 1000 سال نوادگانی به دنیا آمدند اما خاندان رویس به پاکیزگی اول نبود !
بلونا: می تونستم یک سایه مو سیاه ببینم و صدایی که می گفت : یک دختر ؟ همینقدر در توانت بود؟ این کلمات چه معنای داشتند . مرد انگار داشت از بالا به من نگاه می کرد و بعد به عقب رفت . فریاد زد : به کلارا بگید بیاین اینجا . فهمیدم این حرف ها ، صدا ها، رفتار ها و... غیر قابل فهم بود .کاملا من کی هستم ؟ اینجا چیکار می کنم؟ یک سری فریاد می شنیدم که بی دلیل بودن و بعد یک حرف تو مغزم حک شد : تو قصر سرد حبسش کنید ! قصر ؟ سرد؟ حبس ؟ می خواستم بدونم که چی هستم ! و بعد یک موی بلند خورد تو صورتم. درد داشت ! می خواست یک سری چیز خیس به اسم اشک سرازیر کنم. زن من را تکان داد و گفت : آروم باش بلونا ی من ! پرنسس من! مامانی مراقبت هست ! مامان ؟ کلمه گرمی بود . این کلمه ها گرم تر از صدای مرد بودند. من می خواستم زودتر خودم رو بشناسم و بعد صدایی تو سرم تکرار شد که من را به خوابی عمیق فرو برد :
سال ها قبل بین نور و تاریکی جنگی بزرگ در میان گرفت این جنگ به شرطی تمام میشد که دختری از نور قربانی شود.آن دختر تنها پرنسس نور بود ! موقع م.ر.گ پرنسس قسم خورد{یک روز من در بدنی دیگری متولد خواهم شد و انتقامم رو از تمام شما خواهم گرفت} سال ها گذشت و پرنسس تاریکی متولدشد ولی تو طالع اون دخترموی روشن داشت،روز ها می گذشت و روح سیاه دختر سفیدتر میشد تا جایی که مردم نامش را نفرین پرنسس نور گذاشتند اما داستان بعد از م.ر.گ پرنسس تاریکی هم ادامه داشت و اینطوری افسانه نفرین نور سال ها بین خاندان ما گشت و تو اکنون فرزند نور هستی اما روحت از نفرین تاریکی رنج می برد . تو یکی از 3 قدرت اصلی هستی ! حواست رو جمع کن ! جمع جمع! جادو سیاه به هوشت وصل هست ! من روح توئم! بخشی از زندگی تو ! تا آخر عمر از مراقبت میکنم ! اون یک سایه آتیشین بود که بالا سر زن (مادر )این حرف ها رو میزد ! برایم مهم نبود ! تاریکی درون من متولد شده این تنها چیز بود که تو ذهنم اکو شد!
کارول : با خشم فریاد زدم : اون بچه باید ب.م.ی.ر.ه . کلارا با پوزخند گفت : میخوای نفرین جدید درست کنی؟ اون بچه نفرین نور هست ! نفرین نور ! ماتریس : با خوشحال گفتم : پس واقعا یک دختر نفرین شده دنیا آورده ؟ €بله امپراطوریس ! گفتم : اون زنیکه با دخترش جایی تو قصر ندارند ! € بله بانو ! 5 سال بعد -------> بلونا : من تنها هستم کسی رو ندارم. مردم به من میگن نفرین شده ! بخاطر رنگ چشم و موهام هست . چشم قرمز و موی سفید بدیش چیه ؟ تاحالا پدرم رو از نزدیک ندیدم . فقط یک قاب عکس ازش موجوده. و مادرم ....... دایه می گفت اون یخ زده . مثل اینکه من یک پرنسس هستم و تو قصری به اسم قصر سرد زندگی می کنم که در حقیقت یک برج هست . میگن امپراطوریس الیزه 1000 سال پیش اینجا حبس بوده !کتاب رو ورق زدم و نقاشی ها رو با دقت نگاه کردم.اونا اجداد من بودند ولی من بیشتر از همه مجذوب مادر جدم بودم. اون مو های سفید داشت درست مثل من ! @پرنسس کلاستون! ♡اومدم ! کتاب رو بستم . خدمتکار ها از بالا بهم نگاه می کردند . اونا بهم غذا های فاسد می دادند و منو مجبور میکردند که با خواسته ی آنها زندگی کنم ! دایه هم که خیلی پیر بود .
برای اینکه به کلاس گیاه شناسی برسم باید از باغ سلطنتی رد می شدم. به گل های سرخی که در اومده بودن نگاه کردم ولی بیشتر مجذوب اون گل های سفید شدم ! پرسیدم : به اینا چی میگن ! @ارکیده ! یعنی اینقدر خنگی ؟ ♡ ببخشید . ارکیده ها خیلی قشنگ بودند. همینطور که تو باغ قدم می زدم احساس می کردم یکی تو ب.غ.ل.م هست ! اما این حس در کنار زمزمه های عذاب آور چیزی نبود :@ حتی امپراطور ازش متنفره €چون اون نفرین شده هست # امپراطوریس میخواد اونو ب.ک.ش.ه ! $ اون دیوونه هست ! میخواستم گریه کنم ولی باز اونا اذیتم می کردند . @ به نظرتون من یک روز همسر امپراطور میشم؟ $ با این همه زیبایی ؟ معلومه که آره ♡ آخ . افتادم زمین @ دست و پا چلفتی ! $ مثلا پرنسسه! € خنگ ! # دختره ی سر به هوا الان باید کلی لباس بشوریم وقتی مجبورت کردم خودت بشوریشون متوجه میشی ♡ من....هق هق....متاسفم ! ♤ فکر نکنم این رفتار شایسته برای یک پرنسس سلطنتی باشه !

اینم بچگی های بلونا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۰
۱
۲
۳
۴ خیلی
۵ د
۶ و
۷ ب
۸ زیبا
۹ خیلی