10 اسلاید صحیح/غلط توسط: HERMIONE انتشار: 2 سال پیش 1,108 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هری تند تند پلک می رثزد تا جلوی اشک ریختنش را بگیرد.بغض گلویش را گرفته بود. کاملا معلوم بود هرماینی دراکو رو به او ترجیح می دهد و این آزارش می داد. هری از اینکه همیشه در درجه ی دوم اهمیت بود بدش نمیومد. اتفاقا برعکس ولی حالا.....
وقتی هرماینی مرخص شد هری امیدوار بود رابطه اش با دراکو خدشه دار شده باشد چون پدر دراکو این بلا رو سرش آورده بود. ولی امیدش نابود شد. هرماینی نه تنها رابطه اش با دراکو را خدشه دار نکرد. بلکه هری شاهد بود هرماینی خواهان جدی شدن رابطه اش با دراکو شده بود. ولی دراکو مخالفت کرد و با جدیت گفت:(این بلا رو چون بهم نزدیک بودی پدرم به سرت آورد. اگر دوست دخترم بشی قطعا می کشتت.) بعد از اپن حرف ها هرماینی کمی پرخاشگر شد ولی به غیر از این هیچ رفتاری نداشت که نشان بدهد از دراکو خسته شده است.
یک روز که هرماینی به همراه هری و رون در محوطه ی قلعه پرسه می زد دراکو راهشان را سد کرد و گفت:(هرماینی میشه بیای؟) صورت دراکو سرخ سرخ بود. اینقدر سرخ که لبو کنار صورت دراکو صورتی به نطر می رسید. هرماینی به رون لگد زد چون از قیافه اش مشخص بود می خواهد بخنند.هرماینی گفت:(چرا نمیشه)بعد با دراکو از اونجا رفت. انها محوطه را دور زدن و کنار دریاچه زیر یک درخت راش متوقف شدند. دراکو گفت:(خب راجع به جدی شدن رابطمونه) قلب هرماینی تند تند می زد. دراکو همون چیزی رو میخواست بگع که اون حدس می زد؟(خب اره داشتم می گفتم. مامانم قبول کرد. خیلی طول کشید ولی راضی شد. گفت با بابام حرف میزنه. چند روز بعد گفت بابام هم قبول کرده.)(وای دراکو!) هرماینی که از خوشحالی گریه می کرد دراکو رو در آغوش گرفت.دراکو اگر می شد از قبل هم سرخ تر میشد. هرماینی روی پنجه ی پا بلند شد و دراکو را بوسید.
در خوابگاه دختران گریفیندور........(هرماینی؟ هرماینی؟) جینی که دید هرماینی بیدار نمی شود به سیم اخر زد(هرماینی!)(وای خیلی قشنگ بیدارم کردی. اصلنم ترسناک نبود) هرماینی روی تخت نشست و چشم هایش را مالید. او به ساعتش نگاه کرد و جا خورد. ساعت چهار و بیست دقیقه بود.(جینی می دونی الان ساعت چنده؟)(اره خب فکر کنم چهار و ده دقیقه ای باشه.ولی هرماینی خواب به چشمم نمیاد.)(خب الان باید اینو به من بگی؟)(اره اخه به خاطر تو و دراکوعه. هرماینی وقتی داشتین حرف می زدیداز تو پنجره دیدمتون. وای خیلی هیجان زدم.)(باشه حالا بگیر بخواب.) هرماینی روی تخت دراز کشید ولی دیگه خوابش نمی آمد. ممکن بود دو سه سال دیگر او و دراکو ازدواج کنند! چطور میتونست بخوابه؟
صبح روز بعد هرماینی داشت به تنهایی دز محوطه قدم میزد. هیچ علاقه ای برای همراهی با هری نداشت. دراکو رو دید که از گوشه ای بیرون آمد. هری هم از اون طرف بیروت آمد. هر دو به هم چشم غره رفتند. هری فریاد زد:(تارانتالگرا) دراکو جاخالی داد و ورد دیگه ای را بر زبان آورد. هرماینی فریاد زد:(بسه دیگه) ولی با وجود صدای شلیک و جاخالی و فریاد صدای هرماینی به گوش نرسید. هری فریاد زد:(ریکتو سمپرا) دراکو که به موقع جاخالی نداده بود نفسش بند امد. هری او را با یک افسون قلقک جادو کرده بود و دراکو که دلش را گرفته بود داشت از شدت خنده خفه می شد.(هری بس کن) اینبار صدای هرماینی اینقدر واضح بود که به گوش رسید. هری خشکش زد و طلسم را باطل کرد. دراکو نفس نفس می زد. همون موقع از حال رفت.(هری چیکار کردی؟)(من که کاری.....)(چرا کاری کردی) هرماینی که داشت گریه می کرد پیش دراکو زانو زد و او را در آغوش گرفت.
هرماینی سرش را روی بالش گذاشت و صدای هق هقش به خاطر بالش خفه به نظر می رسید. جینی وارد خوابگاه شد ولی هرماینی خودش را به خواب زد. همان موقع شیشه ی پنجره منفجر شد و شیشه ها از بیخ گوش هرماینی گذشتند. هرماینی گفت:(چی.......؟) ولی جینی دستش را گرفت و او را از خوابگاه بیرون برد. مرگخوار ها به هاگوارتز حمله کرده بودند. جینی و هرماینی دوان دوان به محوطه ی قلعه رفتند. ناگهان یک دیوانه ساز جینی را گرفت و کلاهش را برای بوسه ی دیوانه ساز پایین زد.(اکسپکتو پاترونوم) سگ آبی هرماینی دیوانه ساز را دور کرد و جینی بیهوش روی زمین افتاد. دیگه رمقی برای راه رفتن نداشت.(جینی جینی.) هرماینی جینی را تکان می داد و سعی می کرد او را بیدار کند.
رون از راه رسید و گفت:(هرماینی تو برو مراقب خودت باش. من حواسم به جینی هست. برو دیگه.) رون جینی رو بلند کرد. هرماینی دوان دوان به قلعه برگشت. همان طور که با دست سرش را گرفته بود دوان دوان از میدان نبرد دور می شد بدون اینکه بداند کجا می رود. لونا لاوگود رو دید که حواسش پرت شده بود و به هرماینی نگاه می کرد. یکی از مرگخواران نفرینش را به سمت لونا فرستاد و حواس پرتی لونا باعث شد به موقع جاخالی ندهد. وقتی حاخالی داد دیگه دیر شده بود. لونا با دست های باز جلوی پای مرگخوار سرنگون شد.(نه لونا) هرماینی تغییر جهت داد و به سمت لونا رفت. ضربان نداشت. نبضش نمی زد. نفس نمی کشید.(لونا!) به طور قطع لونادمرده بود ولی هرماینی نمی تونست این رو درک کند. لونا که این همه دوام آورده بود.
مرگخوار چوبدستی اش را بالا برد ولی هرماینی پیشدستی کرد و گفت:(کروشیو) مرگخوار از درد به خودش پیچید و جیغ زد.هرماینی دوان دوان از آنجا دور شد.هنوز نمی تونست مرگ لونا رو هضم کند. هرماینی بی هوا به هری خورد. قبل از اینکه. بیفتد هری او را گرفت.
(هرماینی حالت خوبه؟)(ا.. اره) هری دست هرماینی را گرفت او را از آنجا دور کرد. پیکر افتاده ای توجه هرماینی را جمع کرد. او مو های بور داشت و رنگ پریده بود او کسی نبود جز(دراکو!) هرماینی دستش را از دست هری بیرون کشید و پیش دراکو رفت. امکان نداشت مرده باشه
چالش: دراکو مرده یا نه؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
ادامهههههههه
ادامه بده
ج چ نههه
چج آره
جچ امیدوارم بمیره
وای خیلی قشنگ بود!!!!
تروخدا داستان رو ول نکن اگه میتونی ادامه رو بده ❤
نمردع
ج. چ:آره
چرا این داستانه رو ول کردی خیییییلی داستان قشنگی هست لطفا اگر میتونی ادامش بده 🍀🍀🍀🍀🍀🍁🍁🍁🍁
ج چ نههههههههههههه