
سلام به شما همراه با مریضی🙏🏻😅و من هنوز از یک شنبه این هفته مریض هستم و امروز چهار شنبه ۱۳ اسفنده و دیروز سه شنبه به دلیل اینکه کار داشتم نتونستم بنویسم خب بریم سر داستان
{سلام دخترا👋🏻بالاخره پیداتون کردم!}دخترا برگشتن و با صحنه ای تعجب آور روبرو شدن.(خب ادامه)
[🌺راستی الان توی داستان ساعت ۱۰ شبه]سارا آرشیدا:{خانم تاریخ😧}{بله ولی خانم تاریخ نه😂 خانم کیم بگید دیگه🙃}[اسم کامل:خانم سیما کیم]سارا آرشیدا:{اما...اما...شما چطوری اینجا اومدین؟؟}[🌺و سحر هنوز رو زمین است😆]{به شما دوتا توضیح میدم ولی اول سحر رو باید ببریم یک جای خوب استراحت کنه!}{ای وای اصلا یادم رفت😅[😐]{همینه دیگه عجیب ها آلزایمر می گیرند😌}[یعنی این دو دقیقه نمی تونه حرف نزنه😐😂]
در خانه اجاره ای خانم کیم:{خانم چند تا سوال؟شما ما رو از کجا پیدا کردید؟اصلا از کجا می دونستید ما کجا هستیم؟[🌺منظورش کدوم شهر یا کشور]{خب اول از همه من تمام ماجرا گردنبند ها رو می دونم}و بعد گردنبند سبز رنگی رو در آورد[یک نکته در مورد گردنبند ها یوز پلنگ:زرد رنگ. سوسک مصری:آبی پررنگ. لک لک:رنگ آبی کمرنگ(آسمانی)و الان اسم گردنبند خانم کیم رو هم متوجه میشین]
{من از چند سال پیش گردنبند آفتاب پرست رو داشتم و این رو همون گربه داده بود به من،من اون روز مخفیانه توی روز به موزه اومدم تا متوجه بشم گربه کدوم از شما ها رو جانشین می کنه و متوجه شدم شما ها جانشین هستین و طبق عادت گربه که جانشینان رو مصر میاره و من به مصر اومدم}{واییی😳}{کی فکرش رو میکرد خانم کیم هم جز دسته عجیب غریب ها باشه😦}{آرشیدا تو هم گردنبند داری پس جزو دسته عجیب ها هستی😒}{صدای وز وز میاد😌}{😡}
[🌺نکته:سحر از اون موقع تا حالا ۲ ساعت خوابه پس ساعت ۱۲ شب]خانم کیم یکم با دخترا درمورد خاصیت یوز پلنگ که بیهوشی داره.صحبت کرد[:{خب دخترا وقت خوابه!}و سحر که رو مبل بود بیدار شد!:{آخیش چه خواب خوبی بود حداقل این یوز پلنگ یک خاصیت خوب داره🙂}{چی مگه تو بیهوش نبودی 😳}
{بودم ولی گوش که داشتم😐}{🗣️تو جانشین ارتقا هستی!}هر سه دختر به سمت خانم کیم چرخیدن دخترا:{🗣️چی چی؟؟}{جانشین ارتقا،بعضی از جانشین ها قدرت های جدید دارن[🌺بیهوشی برای همه جانشین ها هست! و اینکه سحر همیشه در مواقع بیهوشی یعنی حتی اگه خاصیت بیهوشی گردنبند یوز پلنگ هم نباشه صدا ها رو متوجه میشه اینم یک خاصیت دیگه جانشین ارتقا]مثلا مانلی از کشور آلمان،اون موقع استفاده از یوز پلنگ گوش در می آورد}{وایی چه باحال پس من تو بیهوشی صدا ها رو متوجه می شم!}آرشیدا سارا:{پس ما چی؟}[مثل این بچه دوساله ها😂]
{معلوم نیست شاید برای شما باشه یا نباشه ولی فعلا بخوابید لطفاً!}دخترا:{شب بخیر}همه روی مبل خوابیدن ولی متوجه نشدن یک نگهبان اونها وقتی دید که سحر بیهوش شد و خانم کیم به کمک آنها آمد{خانم مارلی من یک فکری دارم}و نگهبان نقشه رو درمیون گذاشت:{بالاخره زمان من رسید😈پاداش خوبی میگی آقای باستر😈}
تیمام😁خب امروز ۱۳ اسفند صبح و امید وارم لذت برده باشید و آرزویی همراه با سرما خوردگی دارم😆نه شوخی کردم ولی آرزوی می کنم هرجایی هستید موفق باشید خب من برم دیگه منتظر قسمت بعد باشید.نویسنده:سحر[همون طور که اخر داستان دختر گمشده گفتم اسم واقعی من سحره پس لقب نیست!و برای این توی داستان دختر گمشده گفت چون اون داستانم تموم شد]خب خداحافظ 🍀🐆
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییی
مراقب خودت باش مریض خانم
مرسی🌹🤩باشه حواسم هست🤧