ازدواج پر ماجرا پارت ۲

که دیدم بی تی اس اونجاس وایی چقدر من خوشبختم خداااااا دیدم رزی رفت پیش جیمین و لیسا رفت پیش کوکی و جنی پیش تهیونگ و جیسو رفت پیش جین( بچه ها نمیدونستم جیسو رو کجا بفرستم 😂😂) خداروشکر کسی نرفت پیش یونگی نرفت یدفعه شوگا گفت : هی کیم ا/ت بیا پیش من یا خدا داشتم سکته میکردم موقع برگشت به دخترا گفتم: چرا رفتید پیش بی تی اس؟؟؟؟ است گفت: آخه ما دوست دخ.ت.ر اونا هستیم دوست د.خ.ت.ر ؟؟ اووف بعد از اونجا رفتیم شهر بازی خیلی بهم خوش گذشت فکر کنم ازشون خوشم اومد خیلی مهربونه بودن ( پرش زمانی به دو هفته بعد) داشتیم غذا می‌خوردیم که یدفعه در زدن

رفتم در رو باز کردم پستچی یه نامه بهم داد وقتی باز کردم دیدم نوشته«‌ کارآموز عزیز کارهای شما در کمپانی بیگ هیت انجام شد شما هم اکنون ایدل بیگ هیت هستید و به گروه بی تی اس منتقل شدید» ولی خدا خیلی خوشحال شدم البته ناراحت هم بودم چون تازه با بلک پینک خوب شده بودم به دخترا گفتم: (با بغض)دخترا من باید برم لیسا: چرا بغض کردی میتونی هرروز به ما سر بزنی

گفتم: قول میدید شما هم بهم سر بزنید رزی: قول قول ما که با پسرا دوستیم (پسرا=بی تی اس) هرروز میایم پیشت گفتم: خیلی دوستتون دارم و بغلشون کردم موقع رفتن تو تاکسی کلی گریه کردم وقتی رسیدم پسرا خیلی با من مهربان بودن مخصوصا یونگی و نامجون با رفتارشون احساس خوبی بهم دست داد کلی با هم حرف زدیم یونگی: خب بریم بیرون یه سوپرایز هم برای کیم ا/ت دارم رفتیم بیرون با ماشین یونگی خیلی دست فرمونش خوب بود رفتیم و بابل تی و موچی خوردیم مهمون یونگی رفتیم به جایی که یونگی میخواست منو سوپرایز کنه پسرا چشمام رو بستن وقتی چشمم رو باز کردم دیدم که

که دیدم مادر و پدرم جلوم هستن ولی خدا چجوری گفتم: چجوری اومدین اینجا ( با خوشحالی) پدرم گفت: شوگا برامون بلیط گرفت و ماهم اومدیم یه خونه هم براتون خرید چرا انقدر یونگی به من و خانوادم توجه میکنه؟ (پرش زمانی به دوهفته بعد) شوگا: ا/ت بیا بریم بیرون یه سوپرایز برات دارم دوباره؟ اووفف چشمام رو بست پسرا هم اومده بودن یدفعه دیدم یونگی جلوم زانو زده و یه حلقه ا.ز.د.و.ا.ج دستشه گفت: با من ازدواج میکنی میگم چند روزه یه جوری رفتار میکنه گفتم( با هیجان):بلههههههههههه یونگی بلند شد و من رو ب.و.س.ی.د

امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه