تازه وارد💚 پارت 2

مینهو💚(فرشته محافظ)

می هی💖(دختری خشن با قلبی مهربان)

می هی:چرا مامانم فکر می کنه فقط آدم ها می تونن با پول خوشبخت بشن توی زندگی همه چیز که پول نیست... تا وقتی پدر زنده بود تنها چیزی که برام مهم بود نگاه کردن به ستاره های آسمون با پدر و مادری که از ته قلبم دوستشون داشتم حالا تنها چیزی که می خوام اینه که پای این عجوزه(نا پدریشو میگه) از زندگیم قیچی بشه.... اون دیگه چیه؟! چه برقی میزنه چه علامت عجیبی...

مینهو:حالا بدون اون  نشون چه طوری به خونه برگردم وای خدایا باید پیداش کنم مگر نه فرمانده منو می کشه 😣 از زبون راوی:مینهو متوجه یک نور میشه و به طرف اون حرکت می کنه و وقتی به نور میرسه نشان رو توی دست یک دختر می بینه اما جالب تر از اون دختره مینهو رو می بینه ولی آدم ها نمیتونن فرشته های نگهبان رو ببینن🤯

می هی: هی! تو دیگه کی هستی؟ تو خونه ی ما چیکار داری؟ از زبون راوی:مینهو که از این موضوع تعجب کرده فقط مات و مبهوت می هی رو نگاه می کرد. می هی :هی! ... با توام چرا حرف نمی زنی؟ از زبون راوی:مینهو به خودش اومد و گفت:.....