
سلام اومدم با پارت ۲ اگه پارت اول رو ندید برید و ببینید 😘☺️
کیمیا چشماشو باز کرد و دید که یک پری دریایی جلوشه کیمیا پرسید : ماریا این چیه و کیه جواب داد: سوفیا پری دریایی هست که اینجا زندگی می کنه تو سرزمین رویاها کیمیا گفت: سرزمین رویاها ما رسیدیم ماریا همه ماجرا را برای او توضیح داد گفت که چه شده بود (وقتی که قایق برعکس شد به قایق و رفتیم و بعد در موردی و بعد دراوردی یک بال سفید) کیمیا تعجب کرده بود گفت: ماریا شوخی نکن من نمی تونم بال سفید داشته باشم وقتی حتی نمی تونم توی قایق روی قایق وایستم
ماریا گفت به پشت سرت نگاه کن کیمیا به پشتش نگاه کرد دید دو تا بال داره و ترسید و یه دفعه رفت تو آسمون و پرواز کرد گفت: یعنی من واقعا بال دارم یعنی ممکنه رویای سرزمین رویاها باشه ماریا: توی رویا نیستی واقعیت۰ کیمیا گفت: فهمیدم بیا ادامه بدیم سوفیا گفت: عزیزان ببینید میدونم که خیلی ترسناک ولی سرزمین رویا ها رو یه جادوگر خیلی خیلی خیلی خیلی بدجنس گرفته و نمیزاره کسی اونجا باشه این شاهزاده جوان گرفته الماس سرخ در جیب شاهزاده است 🤴 است کیمیا گفت: باشه تو با هم می آی پری دریایی گفت :ببینید دوست داشتم بیام کمکتون ولی متاسفانه ممکنه منو بگیره پری دریایی بالا داشته باشم چه جوری برم پیش خانواده ام ماریا: گفت باشه و روبه کیمیا کرد و گفت تو که بال داری چرا پرواز نمی کنی کیمیا گفت پرواز نمیکنم من حتی نمی دونم از کجا اومده ماریا گفت: باشه چیکار کنم و هردو را افتادند راه وقتی توی راه بود کیمیا آروم بالا و بالاش تکون می خورد و دوباره پایین میومد
ماریا گفت: من خسته شدم لطفاً پرواز کن کیمیا گفت: باشه و بعد ماریا دست کیمیا گرفت هر وقت پرواز می کرد می خورد زمین تا خوب شد آنها یهویی به قلعه بزرگ بلند رسیدند قلعه بزرگ نگهبان هایی داشت که نمیزاشتن برن داخل کیمیا سعی کرد از آن قلعه بالا برو پرواز کن که دیدی یه دفعه بال هاش داره میره پایین که یکی از آجر های این برج را گرفت و اینطور شد که نجات یافتن و رفتن داخل قلعه 🏰 شاهزاده وقتی اون رو دید گفت: شما کی هستین ماریا گفت شاهزاده جوان ما اومدیم که شما را نجات بدهیم از دست جادوگر خبیث یهویی جادوگر اومد و کیمیا را از قلعه پرت کرد پایین و کیمیا افتاد و اما همان موقع کیمیا از طرف دیگر جادوگر گرفت و انداخت پایین جادوگر مرد افتاد به پرواز کردن و من جادوگر گرفتم 🤴 گفت: من الماس زیبایی دارم که برای تشکر به شما میدهم
وقتی آنها را دوباره به سرزمین عجایب رفتند دیدن غول افتاده زمین و جادوگری فاطیما را گرفته در هوا برده
فاطیما داد می زد :ولم کن جادوگر پست جادوگر:ساکت شو تو شام لذیذی هستی و فاطیما گفت عمراً و جادو گر ها داد پایین جادوگر افتاد و مرد فاطیما داد می زد و کمک می خواست ماریا کیمیا نمی دونستم چکار کنم و فاطیما افتاد تا اینکه زیرش پر از برف شد و افتاد تو برف...
در ادامه خواهید دید... پریا:من پریا هستم ماریا :تو کی هستی پریا: سومین پری ... ________________________ فاطیما:تو دو تا داداش داری پریا:نه ________________________
خب اینم پایان داستان بای❤️❤️❤️❤️✨✨✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)