
اگه میای این داستان را نخواندی نصف عمرت رفته داستان خیلی خیلی زیبایی است ❤️✨
خب شروع میکنم پارت یک ❣️ سرزمین عجایب❣️ در جنگل فاطیما دختر ۱۴ساله در جنگل از زبان فاطیما: خواهر هام غیب شدن چند روز پیش کیمیا دختر ۹ساله ،ماریا دختر ۱۱ساله کیمیا: مامان میشه با ماریا بریم اون ور جنگل مادر:باشه زود بیاین ها ماریا:باشه ۵دقیقه بعد مادر: فاطیما برو ببین آبجیات کجان فاطیما: باشه مامان و اینجور شد که خواهران گم شدن و پیدا نشدن ۴هفته گذشته از نبودشون فاطیما تو جنگل همین جور آروم راه میره و میگرده تا اینکه برگ رنگارنگی رو میبینه
فاطیما خم شد برگ را برداره تا اینکه دریچه ای باز شد فاطیما آرام وارد دریچه میشه از زبان فاطیما:اینجا کجاست که دارم میرم ناگهان دو تا غول گرفتنش فاطیما داد می زد ولم کنید چرا نمیفهمین ولم کنین ولی غول ها می خندیدند فاطیما را انداختند جلوی غولی که پاهاش از سم اسب بود سرش از شیر بود و بدنش از فک بود انداختن انگار پادشاه غول ها بود
غول دست فاطیما را گرفت و بلندی کرد آرنج فاطیما صدمه دیده بود فاطیما داد زد تو کی هستی غول جواب داد من شیر خان شاهی شاه غول آسا از خانواده غول ها هستم می تونی به من بگی شیر خان فاطیما:برام مهم نیست تو چه موجودی هستی آزادم کن غول: نمیشه سالهاست موجودی به زیبایی تو ندیدم چشمانت و گیسومانت انگار آسمان فاطیما:ساکت شو من هیچ کاری با تو ندارم تو فقط یه غول زشتی غول گفت: بهتره حواست باشه چی میگی
و پرده را کنار زد اشک در چشمان فاطیما جمع شده بود اونا اونا
آبجیاش بودند ماریا و کیمیا ماریا کیمیا داد می زدند کمک فاطیما اشک در چشمانش حلقه زده بود داد زد می دونی چند روزه مادرم داره گریه می کنه پدرم در به در دنبالشونه می دونی تو یه آدم رباعی غول گفت:گوش کن بیا معامله کنیم فاطیما اشکاشو پاک کرد: چه معامله ای غول گفت:بس کن با اون چشمای خوشگل نمی شی فاطیما گفت:گفتی معامله غول:باید مال من شی فاطیما:چی غول اینجا بمون من خواهران و ول می کنم فاطیما:باشه
در ادامه خواهید دید ماریا :نه آبجی کیمیا :آبجی😭 ـــــ سوفیا:سرزمین رویایی رو گرفته ـــــ غول:من الماس سرخ رو می خام ماریا: این دیگه چیه
خب دیگه نظر بده و اگر نه قهرما بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود
ممنون