روزهای بارونی بی تو!

بعد از دعوای دیروز با الکس فکر نمیکنم که بیاد سر قرار😔اما با این حال زنگ زدم به تاکسی و حاضر شدم و رفتم توی کافی شاپ منتظر الکس🥺

وقتی رفتم نشستم روی صندلی ای که الکس برای امروز رزرو کرده بود♥اما مدیر اونجا اومد و گفت که رزرو صندلی الکس لغو شده🥺و باید بلند بشم و برم😔باورم نمیشد انقدر این دعوا جدی باشه🥺

الکس کینه ای نبود!مطمعنم جیمز زیر گوش الکس خونده که نیاد سر قرار😣بلند شدم و رفتم بیرون از کافه😔بارون میامد🥺💦چترم را در آوردم☔همین جوری که توی خیابون ها قدم میزدم حالم بد بود و سرم گیج میرفت😢یعنی قدری که دلم براش تنگ شده اونم دلش برام تنگ شده؟🥺همش چهره ی الکس میامد جلوی چشمم و آخر بغضم ترکید و گریم گرفت🥺😭💔 (عکس همین پارت)

یهو یک ماشین پیچید جلوم و یک پسر ازش بیرون اومد و با یک چ*ا*ق*و تهدیدم کرد و گفت:یا دست از سر الکس بر میداری یا خودم م*ی*ک*ش*م*ت.😏پلیس ها از دور داشتن نزدیک میشدن که یک دختر از توی ماشین داد زد: پلیس ها اومدن بیا بریم.

اونا رفتن اما نتونستم چهرشون را ببینم😣ماسک زده بودن🥺پلیس ها رسیدن و بابا و مادرم از ماشین پلیس پیاده شدن و گفتن:کاملیا کجا بودی عزیزم؟ خوبی؟ اونا اذیتت نکردن؟منم با بغض پریدم ب*غلشون😭❤❤❤گفتن: دیدیم مثل همیشه زود نیومدی نگرانت شدیم و به پلیس خبر دادیم❤

ممنون مامان❤ممنون بابا❤بهشون هیچی از قضیه الکس نگفتم. گفتم که الکس رفت خونه چون عجله داشت😁اما معلوم بود مامان باور نکرد چون الکس همیشه با ماشین پدرش منو تا خونه میرسونه و زودتر میریم خونه🥺اما انقدر حالم بد بود فقط میخواستم برسم خونه🥺

انقدر خسته بودم که حتی شام هم نخوردم و فقط رفتم بخوابمـ. خیلی دوست داشتم به الکس پیام بدم اما به نظرم نباید پیام میدادم😣از تهدید اون پسر خیلی ترسیدم🥺نگران الکس بودم.اون هیچ وقت از حالش بی خبرم نمی گذاشت حتی اگه باهم دعوا میکردیم🥺❤

حالم بد بود و نتونستم بخوابم😔رفتم و یک قرص خواب آورد خوردم و بالاخره نزدیک های ساعت ۲ بامداد خوابیدم😔

صبح بیدار شدم تا برم دانشگاه. حالم بهتر بود اما یکی بهم پیام داد. فکر کنم الکس باشه😍😍😄🥳اما اون.....😱😰

تمام شد❤💙 اگر خوب بود حمایتم کنید🙏🏻❤💚💙🧡💛نظر و لایک هم بدید😄😍