- خب ؟- روزا میگذشت و هر روز من تو فکر نقشه ای بودم تا مرینت رو اذیت کنم تا اینکه یه روز مدیر دانشگاه اعلام کرد که میخواد از دانشجوهای برتر تقدیر کنه و اونا رو به سفر تفریحی بفرسته حالا دانشجوهای برتر :من و نینو و لوکا و زوئی و مرینت و آلیا بودیم خلاصه ما به اون سفر دو هفته ای رفتیم اما هر چه زمان میگذشت من ع.ل.ا.ق.ه م به اذیت کردن مرینت کمتر میشد و بیشتر د.و.س.ت داشتم مراقبش باشم تا اینکه یه روز ظهر مرینت رفت بیرون و شب برگشت هر چقدر هم بهش زنگ میزدیم جواب نمیداد وقتی هم برگشت یه پسر همراهش بود وقتی پسره رو دیدم نمیدونم چرا عصبی شدم هم من عصبانی بودم هم لوکا که بالاخره زوئی و آلیا شروع کردن به سوال پرسیدن که این پسره کیه ؟ تا الان کجا بوده ؟چرا گوشیش رو جواب نمیداده ؟ مرینت هم گفت : اون پسره اریکه و دوست بچگیشه که لوکا و زویی هم میشناسنش و گوشیش هم خاموش شده خلاصه روزا میگذشت تا روزی که یه هفته از سفر مونده بود من تصمیم گرفتم به مرینت ا*ع*ت*ر*ا*ف کنم که ع*ا*ش*ق*ش*م و راستی لوکا به زویی ا*ع*ت*ر*ا*ف کرد ع*ا*ش*ق*ش*ه و باهم بودن و نینو و آلیا هم همین طور صبح آلیا و نینو و زوئی و لوکا با هم رفته بودن بیرون و من تو سالن نشسته بودم که مرینت اومد پایین و پرسید :بقیه کجان ؟ و دیگه بالاخره صبحانه خوردیم و بعد صبحانه به پیشنهاد من رفتیم بیرون من تو قایق به مرینت ا*ع*ت*ر*ا*ف کردم ع*ا*ش*ق*ش*م -مامان چی گفت ؟ قبول کرد ؟قبول نکرد ؟-اما صبرکن دارم میگم-باشه - خب مرینت قبول نکرد و منم خیلی ناراحت شدم اما گفتم هنوز یه هفته دیگه وقت هست روز آخر دوباره بهش اع*ت*ر*ا*ف کردم ومرینت هم قبول کرد و بعدش برگشتیم پاریس و یه ماه بعد من همه دوستامون و خانواده هامون رو دعوت کردم برج ایفل
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عزیزم من سه روزه منتظر پارت بعدیم
لطفا زود بزار سکته زدم به خدا😖😵
چشم
مرسيييييي😍😍😘
عالیییییییییییییی
مرسی
عالییییییییییییی بود
ممنون
عالی بود 😉
مرسی
بعدی زود
عالی بود ❤❤❤
چشم
مرسی