
داستان راننده کامیون راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد . وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند . دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا ! رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!ث
داستان پرواز در اسمانها مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت: خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم. ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟ دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!
داستان خنده دار گم شدن ملا روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟ ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟
داستان آواز خواندن خروس هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد. روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین ب هم به جماعت نماز بخوانیم. خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)