5 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♤army♤ انتشار: 2 سال پیش 254 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه.
بابت لایک کردن های قشنگتون و همینطور کامنتهای زیباتون ممنونم.
من لایک ها برام مهم نیست و فقط دوست دارم داستانمو بخوانید ولی شرط هم میزارم که بدقولی نکنم و سریع بزارم.
شرط: ۱۵لایک . ۳۵بازدید.
تهیونگ: داری چیکار میکنی؟.
سو: سرمو بلند کردمو باهاش از فاصله کمی چشم تو چشم شدم. گفتم: هی..هیچی.
تهیونگ: آه خدا دوباره اون چشماش جادوم کرد و به اون دوتا سیاه رنگ خیره شدم.
سو: خواستم بلند شم.
تهیونگ: سرجات بمون.
سو: همونجا خشکم زد و بهش خیره شدم.
م..من فقط می..میخواستم......
تهیونگ: شششش خودم میدونم.
سو: حالا دیگه اون لکنت رو نداشتم بلکه کامل لال شده بودم.
تهیونگ: وقتی به خودم اومدم دیدم یهو رفت عقب.
سو: تو...تو چیکارم کردی؟.
تهیونگ: من کاری باهات نکردم.
سو: چرا.
تهیونگ: من کاری باهات نکردم.
سو: تو یه دیوونه ای.
تهیونگ: پوزخندی زدم و گفتم: اره اگر نبودم که الان اینجا نبودم.
سو: از روی زمین بلند شدم و گفتم: باید غذا بخوری. هرچی داروی بیهوشی توی بدنت مونده باید با غذا خوردن کاری کنی که دفع بشن و اگر نخوری قول میدم اتفاق خوبی برات نمیوفته اقای کیم.
دکمه تخت رو فشار دادم که یکم تخت زاویه تند تری بسازه.
نشستم روی صندلی کنار تخت و غذا رو هم زدم و بعدش قاشق رو پر کردم.
تهیونگ: خودم میتونم بخورم.
سو: دستات کمکت نمیکنن پس خودم باید بهت غذا بدم.
تهیونگ: گفتم خودم میتونم.
سو: باشه اصراری نمیکنم.
تهیونگ: بقاب رو گذاشت جلوم و خواستم قاشق رو بردارم که از دستم افتاد و سوپ چند قطرهاش پاشید توی صورتم. برگشتم سمت اون پرستار و با چشمام بهش گفتم که بهم غذا بده.
سو: خوبه خودت متوجه شدی.
دستمالی برداشتم و صورتش رو پاک کردم و شروع کردم به غذا دادن بهش.
****
سو: خب حالا باید ازت چندتا سوال بپرسم.
تهیونگ: فعلا برو باید بخوابم.
سو: نه نمیشه. تو الان غذا خوردی در ضمن خیلی واجبه.
تهیونگ: شب بخیر.
سو: نه صبر کن ببینم الان تازه ظهره.
تهیونگ:........
سو: خب من میرم ولی بعدا میام.
تهیونگ: اون رفت سمت در و خارج شد.
****
سو: سلام
تهیونگ: دوباره که تویی.
سو: اره باید به بودنم عادت کنی.
تهیوگنگ: اخه تو نیم وجب بچه۱۶ساله میخواد پرستارم باشه.
تهیونگ: اره دارم میبینم.
سو: حال دستت چطوره؟.
تهیونگ: فضولی؟.
سو: بله؟.
تهیونگ: به تو چه.
سو: تو الان بهم گفتی فضول؟.
تهیونگ: محض رضای خدا بگو چی میخوای.
سو: باید ازت چند تا سوا....
نگهبان: وقت بیرون اومدن از اتاقه.
سو: باید بری بیرون.
تهیونگ: نمیتونم پس بهتره همینجا بمونم.
سو: به نفعته که بری.
****
سو: نام؟.
تهیونگ: تهیونگ، کیم تهیونگ.
سو: سن؟.
تهیونگ:۲۱
سو: خانواده.
تهیونگ: چیزی به نام خانواده برای من وجود نداره.
سو: بیخیال الان پدر و مادرتو کل مردم کشور میشناسن.
تهیونگ: گفتم برای من چیزی به نام خانواده وجود نداره.
سو: من میدونم که داره.
تهیونگ: روی میز نیم خیز شدم و گفتم: عِه پس اگه میدونی چرا ازم میپرسی.
سو: چون وظیفمه. بشین سر جات کیم تهیونگ.
تهیونگ: نشستم سر جام و با یک پوزخند بهش چشم دوختم.
سو: تا به حال دست به خ.ود کشی زدی؟.
تهیونگ: نه ولی خواهم زد.
سو: خوبه حداقل از دستت راحت میشم.
تهیونگ: منم همینطور.
سو: خوشحالم که قراره نبینمت.
تهیونگ: اصلا مگه تو پرستارم نیستی پس چرا بدی منو میخوای.
سو: نمیدونم چون شاید خوشم نمیاد ازت.
تهیونگ: ولی من دوست دارم.
سو: اوه واقعا؟.
تهیونگ: اره.
سو: دوست ندارم یه دیوونه دوستم داشته باسه.
تهیونگ: باید از خداتم باشه.
سو: این بحث هارو تموم کن. باید بریم سر اصل مطلب.
تهیونگ: بگو ببینم چی میخوای بگی.
سو: به نظر خودت چرا باعث شدی که دیوونه بشی.
تهیونگ: من دیوونه نیستم.
سو: ببین تمام این تیمار های داخل این تیمارستان همشون میگن که من دیوونه نیستم ولی رفتارشون برعکسشو نشون میده.
تهیونگ: خب داشتی میگفتی.
سو: کیم تهیونگ تو خیلی اخلاق پیچیده ای داری و فکر کنم کارم سخت باشه که بخوام.....
تهیونگ: چرا همیشه لبخند میزنی؟.
سو: خب تو الان پریدی وسطحرفم ولی اشکال نداره. من لبخند زدن رو دوست دارم و دوست دارم زندگی شادی رو داشته باشم و حاضرم حتی شده به دروغ لبخند میزنم.
تهیونگ: سوال بعدی. تو از این نمیترسی که داری از من مراقبت میکنی.
سو: نه من تا به حال دیوونه های دیگه رو هم درمان کردم.
تهیونگ: پس خانم اونقدرا هم بی سواد نیست.
سو: تو درباره من چی فکر کردی.
تهیونگ: زدم زیر خنده و بلند بلند خندیدم و گفتم: راحت میشه سرکارت گذاشت. الان تو باید از من سوال بپرسی و منم باید جواب بدم ولی الان برعکس شده. اوه تو واقعا حواس پرتی.
سو: کیم تهیونگ اگر فکر میتونی اعصابمو بهم بریزی خیلی در اشتباهی. درسته زیادی لبخند میزنم ولی تو حتی به زورم که شده نمیتونی احساسات واقعی منو ببینی.
تهیونگ: از روی صندلیم بلند شدم و رفتم سمتش.
سو: اون اومد سمتم و از ترس به جلو خیره شده بودم. اون پشت سرم ایستاد و خم شد و
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
52 لایک
ولی من هنوز منتظر پارت بعدم...🥲
تو که نمیری؟
ساناز رفت:)
عالییییی بیددددد
میشه پارت بعدیم بزاری اجی؟
خوب میدونی من در صبر کردن خیلی ضعیفم😂
منم
عالییییییی بودددد.💕
من عاشق داستان او عاشق خواهد شدم خواهش می کنم ادامش بده💕
عالی بود 💕
پارت بعد
ام فکر کنم حرفم بررسی نشد میگم چرا ساناز نیست اکانتش اصلا نیست میشه بگی چی شده
اکانتش پرید. پنیر صباه همون جین لاوره
تازه میگی
خسته نباشی 😐
گفت خودش
وایسا اون میگه من جین لاور نیستم
اها
درست صحبت کن اون میگه نیستم بعد تو میگی هستش بعد میگی اها
خب داره سر کارت میزاره
نگران نباش ماهم خوبیم 😜 من جی کی ام
سلام خوبی تولدت مبارک❤️
خواهرت اکانتش پاک شد ؟
سلام عزیزم ممنونم ازت. اسم اکانت اجیم پنیر صباهه
ود اینکه داستانت واقعا عالین
مرسی
عالی بود🍇
تشکر
پارت بعد