(فقط محض اطلاع کل این هفته حالم خوب نبود و شب رو از سردرد نتونستم خوب بخوابم فرداشم که رفتم ثبت نام راهنمایی گرما زده شدم و بستنی رو هنوز نخورده با فرایند قشنگی پس دادم. بازم بگین پارت، دیر میذاری، فلانه، بهمانه 😐 [اعصاب: 0]) از پله ها که پایین اومدم دریچه رو بستم و با انگشت اشارم یکی از اتاقا رو نشون دادم و خطاب به آدرین گفتم: برو لباست رو عوض کن، الان میام. آدرین با تکون دادن سر رفت که با دیدن عقربه کوچیکه ی ساعت که کمی از 12 گذشته بود سریع به سمت یخچال رفتم و دارو هایی که لوکا داده بود رو همراه باند بیرون اوردم. خواستم برم توی اتاق که با صدای زنگ گوشیم سر جام قفل شدم. چشم چرخوندم و دنبالش گشتم تا نور صفحه ش که روی سقف افتاده بود رو دیدم و روی میز پیداش کردم. برش داشتم و با دیدن شماره ی امیلی همونطور که به سمت اتاق میرفتم دکمه ی سبز رو لمس کردم: الو؟ امیلی: مرینت؟ گلوم رو صاف کردم: سلام. پوفی کشید: سلام. از آدرین خبر داری؟ همچین رک و جدی این حرف رو زد که وسط اتاق موندم و به آدرینی که داشت کمدم رو زیر و رو میکرد نگاه کردم: آدرین؟ آره... اینجاست. با این حرف سر آدرین 180 درجه چرخید و با چشمای گشاد شده با دستش علامت نه رو نشون داد. متوجه حرفای امیلی نبودم و گیج آدرین رو نگاه کردم: نیستی؟ نه؟ چی؟ آدرین کلافه دستش رو از سر تا نوک چونه ش کشید و گوشیش رو برگردوند سمتم که با دیدن 73 تماس از مامان تنها چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم: آدرین مرد! امیلی: چی؟ مرد؟ چی داری میگی؟ یهو صدام رو گرفته نشون دادم و گفتم: آدرین... خیلی حالش بده. امیلی: چی؟ الان کجایین؟ سعی کردم هنوز صدام بد به نظر بیاد: الان... وای نه شارژ گوش... سریع دکمه ی قرمز رو زدم و گوشیم رو پرت کردم سمت دیوار و با صدای بدی شکست. به آدرین که با تعجب داشت نگاهم میکرد نگاه کردم. آدرین با ناباوری در حالی که هنوز تو شک بود به لاشه ی گوشیم اشاره کرد: چرا همچین کاری کردی؟ مرینت: میخواستم نجاتت بدم. با شنیدن صدام تعجبش بیشتر شد و روم زوم کرد: تو... داری گریه میکنی؟ چرا صدات میلرزه؟ داشت میومد جلو که با آنالیز حرفش نگاهم رو بالا اوردم و زدم زیر خنده. با صدای خندم از حرکت ایستاد و نگاهم کرد: داری میخندی؟ در حالی که نمیتونستم خندم رو کنترل کنم اشکی که اول بخاطر گریه توی چشمام بود و الان بخاطر خنده روی گونم افتاده بود رو پاک کردم. مرینت: خداییش نباید بازیگر میشدم؟ با این حرفم از شوک بیرون اومد و گفت: یعنی... الان میتونی دوباره گریه کنی؟ به چشماش خیره شدم و یه آن شروع کردم به گریه. با تعجب خیره صورتم بود که دوباره زدم زیر خنده: خیلی قابلیت باحالیه، نه؟
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
43 لایک
نگو که تموم شد یه کاری کن که همو ببوسن یا یکم بیشتر از بوس😳😉
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررر عالی بود آجی
یعنی تموم شد 🥲
عزیزم کاری کن این دوتا همو ببوسن
عالی بود
عالی بود آجی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ🥺💔
تموم که نشد شد؟😶
خیلی خوب بود😊👌🏻کل وقتم رو میزارم برای داستان های قشنگت
عالی بود
اخجوننن بهم رسیدن دوباره
راستی اجی چرا حالت بد بود؟