7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mahi انتشار: 2 سال پیش 112 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
میدونم می خواهید جرم بدید ولی خب من یکشنبه دوشنبه سه شنبه کلاس تابستونی دارم تو مدرسه ام . از 7:15 تا 2:30 بعدش باید بیام خونه یکم استراحت بعد برم سر درس خوندنم پس یکم دیر میشه . و اینکه چهارشنبه ها هم برنامه داریم . مثلا این چهارشنبه یعنی فردا میریم سینما با مدرسه البته . ok خیلی دوستون دارم بریم برای این پارت و چون یکم دیر به دیر میدم یکی درمیان این و داستان فقط یک بار نگاهم کن! رو میگذارم اینم برنامه ام که بفهمید پدرم دراومده اینایی که رنگی هستند یعنی خیلی چرت هستند
فلورا : ناگهان چشم بوک به یک کتاب هایی افتاد گفت: اینجا رو نگاه کنید ! رفتم سراغ اون کتاب ها و با دیدن اسم اون کتاب ها از تعجب شاخ در آوردم . اسم کتاب ها به ترتیب مختصات دفاعی و مختصات حمله بود .این کتاب ها جز اسرار ملی هستند و نباید لو بروند ، یادم هست وقتی 9 سالم بود به طور مخفیانه بین اشراف بلندمرتبه گفته می شد که این دو کتاب گم شدند . تاکنون اگر امپراطوری ما پیروز بوده بخاطر این دوتا کتاب هست !پس بگو چرا اینقدر جنگ رو عقب می انداختند ! واقعا عصبی بودم مارکیز با دزدیدن این کتاب ها باید ا.ع.د.ا.م می شد.اسنو پرسید: الان می خواهی چیکار کنی ؟ گفتم : اوه خدای من! اسنو می تونی بهم بگی الان کایدن کجاست ؟ چشم هاش رو بست و گفت : تو حیاط تنها ایستاده نزدیک همون بوته گل رز که بوک باهاش نابودمون کرد. دست هام رو روی هم قرار دادم و یک پیغام مخفی درست کردم. و به سوی کایدن فرستادم امیدوارم بتونه بیاد اینجا . رفتم سراغ صندوقچه زیر عکس آماندا و درش رو باز کردم . یک سری کاغذ نامفهوم اونجا بود. زیر لب گفتم: به زبان باستانی نوشته شدند . بوک نگاه کرد و گفت: نظرت چی هست اینا رو قاب عکس و کتاب ها به خونه ات تو اقیانوس تلپورت کنی . اسنو داد زد: بوک این کار واقعا سخته ! گفتم: به اتاقم تلپورت می کنم در اتاقم رو با جادو مهر و موم کردم که کسی واردش نشه و شما دو تا هم با اینا بر می گردید . بوک گفت: بدجنس ! گفتم : باشه من بدجنس فقط کافیه بندازمت تو آتش بوک ! و بعد همه رو هم گذاشتم و بشکن زدم. امیدوار بودم انتقال پیدا کرده باشه
کایدن: تو باغ قدم می زدم که بک پیغام جادویی دیدم. سریع گرفتمش و بازش کردم { سلام کایدن لطفا امشب به طور یواشکی بیا نزدیک اقیانوس برای دیدار امضا:ملکه }احتمالا از کار های عجیب فلورا بود . اومدم برگردم که دیدم فلورا داره ازاون طرف باغ میاد . انگار متوجه من نشده بود . سریع رفتم پشتش و داد زدم: هی! فکر کنم حداقل از ترس 3 متر به هوا پرت شد . برگشت سمتم و گفت: کایدن خنگ! گفتم: ای وای ! مثل اینکه دختر دوک نحوه رفتار با بزرگتر از خودش رو فراموش کرده . گفت:تو فقط 4 سال از من بزرگتری ! گفتم: به هرحال بیا برگردیم به مهمونی دوسال دیگه باید برای تو جشن ورود به جامعه بگیریم. گفت: و احتمالا باید یا با پدر یا با آلفی برقصم ! گفتم:نگران نباش چون نامزدی می تونی با من برقصی . گفت: عمرا ابدا اصلا ! گفتم: مثل اینکه واقعا جدی هستی ! گفت:چرا نباشم ؟ من ازت متنفرم ! گفتم: بیخیال بانو ! گفت: کایدن باهات شوخی ندارم ! یک بار دیگه به من بگو بانو ببین چطوری میزنم می ک.ش.م.ت. گفتم: باشه بابا عصبی نشو . گفت: چشم عالیجناب گفتم: ممنون از لطفا شما ملکه ! دوتایی زدیم زیر خنده .تو اون موقعیت درمورد نامه نگفتم چون من خوشم باهاش بخندم ، فلورا فرق داشت اون دختر نازپروده نبود . در تلاش برای گرفتن چیزی به اسم حق بود. به دختر بودنش اکتفا نکرد و دست به شمشیر گرفت ، اون بدون در نظر گرفتن مقام من باهام دوستانه رفتار میکنه شاید بعد از بهم زدن نامزدی ،دوست های خوبی باشیم.
تینا: چشم هایم روی آلفیسوس تمرکز داشت با این حال وقتی متوجه نگاه های پرنسس به آلفیسوس شدم فهمیدم این یک ع.ش.ق بی جواب هست .با ناراحتی به سلام کرد پرداختم ای کاش یک جور از این سالن فرار می کردم. حتی فکر کردن به جایی که آلفیسوس توش هست حالم رو بد می کرد . سرم رو انداختم پایین که عمه فایرا اومد نزدیکم و گفت: شرمنده که اوایل جشن غایب بودم از جشن زیبات لذت کافی را ببر . مامان بزرگ کارت داره . سرم را آوردم بالا . مامان بزرگ به کنت پیری اشاره می کرد که از اول مهمونی بهم خیره شده بود. نانسی هم الان کنار مادرش ایستاده بود . نانسی ادامه داد : مطمئنم زوج خوبی می شوید ! می تونستم صدای پاره شدن بند بند وجودم رو بشنوم این حقیقت ما دخترا بود: ازدواج ولی من این رو نمی خواستم اما توانایی مخالفت داشتم ؟اون کنت هم سن پدربزرگ بود . به آلفیسوس خیره شدم نباید منتظر اون می موندم ! به عنوان یک دختر تنها آیا می توانستم از دست این ادم های بی احساس فرار کنم ؟ لبخند کوتاهی زدم و به آلفیسوس زل زدم . وقتی چشم تو چشم شدیم سرم رو پایین انداختم . _ دینگ دانگ صدای خوردن دو چیز برای سکوت نشان دهنده اعلام بود . همه چشم به مارکیز بودند و من تمامی تلاش رو برای کنترل اشک هایم گذاشتند . مارکیز گفت: ما به زودی شاهد ازدواج تینا مالورد با کنت تونیس خواهیم بود ! جمعیت دست زدند . کسی اعتراض نکرد چون مشکلات دیگران به بقیه چه؟ به آلفی نگاه کردم ولی نتونستم پیداش کنم.
آلفی: بعد از گفتن کلمه ازدواج به معنا کلمه انگار قلبم ترکید . از سالن خارج شدم چون اگه با تینا چشم تو چشم می شدم به مرحله خون ریختن می رسید. وقتی رسیدم تو باغ کایدن رو فلورا رو دیدم که یک گوشه صحبت می کردند ، با عجله رفتم سمتشون و گفتم: فلورا بلند شد باید با کایدن صحبت کنم! فلورا با تعجب گفت : بی مقدمه چرا حرف میزنی ؟ کایدن گفت: آلفی بشین اینجا. فلورا هم باشه بهتره ! داد زدم: و من نمی خوام اون اینجا باشه ! فلورا تعجب کرد و بعد با حرص گفت : فکر کردم آدم شدی ! و از اونجا دور شد. کایدن گفت: تو خواهرت همیشه باهم مشکل دارید ؟ گفتم : این موضوع مهم نیست ؟ تینا داره با کنت تونیس ازدواج میکند ! گفت : چی ؟ اون هم سن جد منه ! گفتم: نمی دونم چیکار کنم! گفت:چرا به فلورا نمیگی ؟ به عنوان ملکه اقیانوس میتونه از ازدواج جلوگیری کنه ! گفتم: فلورا ! هه، اون هیچ وقت کاری برای من انجام نمیده ! گفت:ولی تینا دوست اونم هست گفتم: اصلا به من چه؟ ازدواج کنه به من ضرری نمیزنه. گفت : تو کی میخوای قبول کنی که عاشقشی؟ گفتم: هیچ وقت هیچ وقت ! کایرا: وقتی گفتن تینا ازدواج میکنه خیالم راحت شد و دیدم آلفی رفت بیرون . رفتم دنبالش و حرفاشون رو گوش کردم . اشک هام در اومد این تولد یک زهرمار برای من بود .
فلورا: بعد مهمانی حال همه خراب بود و من کنار اقیانوس منتظر کایدن بودم. وقتی خبر ازدواج تینا رو شنیدم تو فکر فرو رفته بودم که صدایی توجه ام رو جلب کرد : سلام خانم! با تعجب گفتم : میسی؟ خیلی وقته که ندیدمت . با ترس گفت : بله همینطوره اجازه هست که لمستون کنم؟ گفتم: آره حتما ! آرام دستش رو قلبم گذاشت و بعد برداشت با اشک و لبخند گفت : متاسفم ! گفتم: بخاطر چی ؟ گفت: اینکه دوست خوبی نیستم! گفتم: حالا مسخره بازی درنیار! که صدای خش خشی توجه ام جلب کرد به میسی گفتم: میشه برام یک نوشیدنی کوهستانی درست کنه ؟ گفت: با...باشه ! شمشیرم رو آماده کردم . سایه ها رو از میان درخت های انبوه تشخیص دادم . آماده حمله طرف مقابل بودم که دیدم سایه کایدن بود ! گفت: سلام گفتم: ترسیدم خنگول خان! گفت: شرمنده دیوونه گفتم:حالا چرا دیوونه ؟ گفت: چون دیوونه ای ! خنده ای کردم و گفتم: باشه! دنبالم بیا . و بدون امان دادن دستش رو کشیدم و وسط اقیانوس بردم . وقتی یک بار مجوز عبور صادر شده بود کارم راحت تر بود . دستم رو بردم بالا و اقیانوس رو بلند کردم . یک تونل آبی ایجاد شد . کایدن با تعجب بهم خیره شده بود گفتم: او شیشه از جیب کتم در بیار و بخور باعث میشه بتونی 2 ساعت زیر اقیانوس نفس بکشی . گفت: چقدر ؟ گفتم: یک قطره . یک قطره از معجون رو خورد و پشت سرم راه افتاد ! وقتی وارد اقیانوس شدیم کایدن با لبخند گفت: ملکه من ! گفتم: دستم رو بگیر باید تلپورت کنیم ! و با آرامش دستم رو گرفت . نمیدونم چرا ولی گرما دستش رو دوست داشتم . وقتی بشکن زدم جلو خونه بودیم. در رو باز کردم و گفتم: خوش آمدی ! وارد شد و با تعجب به خونه نگاه می کرد. بوک و اسنو منتظر مان بودند با لبخند بهشون چشم دوختم . و بعد رفتم سمت کتاب ها و کتاب ها رو تو دست کایدن گذاشتم زمزمه کردم : تو خونه مارکیز پیداش کردم. کایدن با تعجب کتاب ها رو بررسی می کرد و از عصبانیت سرخ شده بود . گفت: فلورا تو می خواستی با اینا چیکار کنی ؟ گفتم: من از خونه مارکیز پیداش کردم. داد زد: تو یک وطن فروشی ؟ گفتم: گفتم من از خونه مارکیز مالورد پیداش کردم . داد زد:چرا حرف نمیزنی ؟ بوک دهنش رو باز کرد و گفت: تو نمیشنوی چی میگه ؟ کایدن گفت: نه! اسنو به سمت من چرخید و گفت : اقیانوس از مهمون ناخوانده خوشش نمیاد ممکنه برای همیشه ....
تا پارت بعد خداحافظ اونی که زده میراندا و اریک و ملودی و تامسون خودش رو نشون بده کاریش ندارم
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالییی بود🌸💙🌸
قلبم ایست کرد 🤩🤩
مرسی عزیزم
خیلی خوب بود ❤️❤️❤️❤️❤️
تیزهوشان قبول شدی؟
مرسیییی
نه نشدم ولی الان کوشش میرم هم تراز تیزهوشانه هم سخت گیرتره
آهان دختر دایی من پارسال شرکت کرد قبول شد اون دختر دایی که تو شهرستان هست هم ۳ سال پیش نهم قبول شد پریشب هم خواهرش قبول شد منم پارسال می خواستم شرکت کنم ولی بابام گفت نه نهم شرکت کن چون انقد که فشار میارن که نگو
کوشش تو منطقه ۳ رو میگی
آره تو جردن هست
من اونجا هم رفتم هزینه خیلی بالا بود
ولی بهتر که تیز هوشان قبول نشدی الان صبح زود دختر دایی که چند روز پیش قبول شد رفته گفته تقریبا ۴۰ میلیون هزینه کنه دایی دیگه داده خواهرشم که پارسال قبول شد ۳۰ میلیون داد
پول کتاب تکمیلی ها شد ۵ میلیون
به هرحال مدرسه خوبی هست هزینه ای که میخواستم بدم فرزانگان میدم اینجا
یا خدا😮
آره منم پشمام ریخت
عالیییییی
مرسییی
داستانو هنوز نخوندم ولی منم میرم مدرسه تابستونی و درکت میکنم😐💔
و جالب اینجاست دقیقا دوشنبه سشنبه و چهارشنبه میرم😂❤
خیلی دردناکه😭
هعی آره🥺💔
و منی که هنوز تکالیف زیست فردامو ننوشتم و اینجام که بگم داستان عالییییییی بود😂❤
منم هنوز تکلیف عربیم رو انجام ندادم😂
مرسیییی
اونی ک گفه ملودی تامسون و میراندا و اریک خو سلیقه خودش بوده ب ما چ😐
اوکی گفته میراندا و اریک منم همچین کار رو میکنم میکنمش میراندا و اریک ملودی تامسون اینم از پایان داستان خوشتون اومد؟ 😀
مشکلی نی ی مدت نباشی
من دیگه میرم در این جا دیگه جای من نیست 😂😭
ننننن تو کلا امروز منظورامو اشتباه میگیییریییی 😭😂منظورم اینکه بخاطر کارایی ک داری مشکلی نی
بابا شوخی کردم🤣
عالییی بوددد
مرسیییی❤
عالییییییییییییییییییییییییی😍😘🥰
کاملا درکت میکنم تو تابستون هم مارو ول کن نیست نه ماه چشم کشیدیم که تابستون بیاد از درس و مشق و مدرسه راحت بشیم ولی شده کابوس هر شب شب های تابستونمون😐خداخدا میکنم تموم شه بره😪فکر کنم ترک تحصیل کنیم موفق تر بشیم😁🤣
واقعا سخته مخصوصا مدرسه سختگیری مثل کوشش😭