از زبون کوک: یه مدت حالش خوب بود و همچی رو به راه بود تا اینکه یه شب.
ا/ت: کوک حالم بده
کوک: چیشده؟
ا/ت: چشمام چند تایی میبینه دنیا داره دورم سرم می.....میچر..خه.
و یهو ا/ت از هوش میره
از زبون نویسنده: کوک زود ا/ت رو به بیمارستان میرسونه و پرستار و دکتر رو خبر میکنه.
دکتر: نگران نباشید ما تلاشمون رو میکنیم.
کوک: ای خدا خودت به ا/ت کمک کن.
چند ساعت بعد
کوک: آقای دکتر چیشد؟
دکتر: جناب جئون باید بگم معجزه شده.
کوک: چطور؟ چی شده؟
دکتر: ایشون س.ر.ط.ا.ن خون داشتن؟
کوک: بله
دکتر: به طور خود به خود شفا پیدا کردن تبریک میگم واقعا معجزه شده حالشون هم خیلی خوبه میتونین وقتی به هوش اومدن ببرینشون خونه.
کوک: آقای دکتر واقعا ممنون. ازتون خیلی ممنونم.
دکتر: خواهش میکنم وظیفم بود.
از زبون کوک: خدایا ممنون بالاخره حالش خوب شد.دیگع میتونیم برگردیم سئول.
گشنگ بید
لطفا به تست آخرم سر بزنید ممنون:")🌸🦋
عااالی بود
خیلی قشنگ بود😁💕
فرزندم اشتباه نکن
اعضا گفتن اگه فیکشن های مثبت 18 و بد بنویسیم بدشون میاد
شاید باورت نشه ولی شوگا هم یه مدت فیکشن مینوشت
اها ممنون
دقیقا
لطفا نظر بدید
عالی بود
ممنون