
خب اینم پارت آخر
از زبون کوک: من به ا/ت پیام دادم و دلیل این کار رو ازش پرسیدم که چرا بهم نگفت و اون هم برام توضیح داد و آدرس داد تا برم پیشش
از زبون کوک: یه مدت حالش خوب بود و همچی رو به راه بود تا اینکه یه شب. ا/ت: کوک حالم بده کوک: چیشده؟ ا/ت: چشمام چند تایی میبینه دنیا داره دورم سرم می.....میچر..خه. و یهو ا/ت از هوش میره از زبون نویسنده: کوک زود ا/ت رو به بیمارستان میرسونه و پرستار و دکتر رو خبر میکنه. دکتر: نگران نباشید ما تلاشمون رو میکنیم. کوک: ای خدا خودت به ا/ت کمک کن. چند ساعت بعد کوک: آقای دکتر چیشد؟ دکتر: جناب جئون باید بگم معجزه شده. کوک: چطور؟ چی شده؟ دکتر: ایشون س.ر.ط.ا.ن خون داشتن؟ کوک: بله دکتر: به طور خود به خود شفا پیدا کردن تبریک میگم واقعا معجزه شده حالشون هم خیلی خوبه میتونین وقتی به هوش اومدن ببرینشون خونه. کوک: آقای دکتر واقعا ممنون. ازتون خیلی ممنونم. دکتر: خواهش میکنم وظیفم بود. از زبون کوک: خدایا ممنون بالاخره حالش خوب شد.دیگع میتونیم برگردیم سئول.
۷ روز بعد از زبون ا/ت: هفت روز گدشت و من کاملا خوب شدم و ما ۵ روز میشه که برگشتیم سئول امروز و خونه مامان کوک هستیم امروز قراره بریم خرید من و مامان کوک با هم میریم . کوک و پدرش با هم میرن امروز روز عقد من و کوک کلی کار داریم واسه همین رفتیم خرید ا/ت: مامان اون پاساژ خیلی بزرگه بریم اونجا همه چی داره. مامان: باشه عزیزم بریم. از زبون کوک: کوک: بابا من همه چی خریدم تو چی؟ بابا: منم همه چی خریدم دیگه آمادم فقط نمیدونم مادرت کی خریدش تموم میشه. کوک:زن ها موقع خرید خیلی کارشون طول میکشه تا اون موقع ما بریم همین کافه بغل پاساژ یه چیزی بخوریم که خیلی گشنمه بابا: موافقم کوک: پس بریم. از زبون ا/ت: خیلی دنبال لباس میگشتم ولی هیچ کدوم مد نظرم نبود. مامان: ا/ت این چطوره؟ ا/ت: ببینم؟ وااااای خیلی خوشگله. توصیف لباس: یه لباس صورتی پف پفی بود که آستینش رو شونه می افتاد. ا/ت: همین خوبه مامان جون بریم؟. مامان: باشه دختر خوشگلم بریم. نویسنده: بالاخره کوک و ا/ت و مامان و بابا کوک رفتن آرایشگاه و آماده شدن. منتظر عاقد شدن ا/ت: استرس دارم... کوک: چرا؟ ا/ت: نمیدونم کوک: قرص ضد استرس آوردم میخوای بهت بدم؟ ا/ت: نه خوبم کوک: باشه چند دقیقه بعد ا/ت: کوک کوک: جانم ا/ت: تروخدا یکی از اون قرصا بده بدو بدو بدو. کوک: باشه وایسا ا/ت: مرسی بالاخره عاقد اومد و ا/ت و کوک عقد کردن.
بچه ها من میخواستم این داستان رو تا ۲۱ پارت ادامه بدم ولی نشد چون فهمیدم اعضا مخصوصا کوکی از اینکه در موردشون داستان بنویسیم بدشون میاد ادامه ندادم. ممنون که این پارت رو خوندی.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گشنگ بید
لطفا به تست آخرم سر بزنید ممنون:")🌸🦋
عااالی بود
خیلی قشنگ بود😁💕
فرزندم اشتباه نکن
اعضا گفتن اگه فیکشن های مثبت 18 و بد بنویسیم بدشون میاد
شاید باورت نشه ولی شوگا هم یه مدت فیکشن مینوشت
اها ممنون
دقیقا
لطفا نظر بدید
عالی بود
ممنون