
سلام خوبین من خوبم ممنون چه خبر سلامتی خداروشکر
از زبان نویسنده:هوای سرد شده بود و کمی بارون می اومد وارد کافه شد صدای زنگوله بالای در خبر از اومدن مشتری جدید میداد با چهره بدون حس به سمت یک میز رفت کیفش و گذاشت رو میز و نشست گارسن سریع به سمتش اومد لبخند بزرگی روی لبش بود :سلام به کافه یونیکورن خوش اومدین اینم از منو هروقت انتخاب کردین من رو صدا کنید ...منو رو جلوی جویی گذاشت و رفت جویی بدون نگاه کردن به منو گارسن دیگری رو صدا زدو قهوه تلخ سفارش داد اون دیگه احساساتش رو کنار گذاشته بود کم کم داشت با بودن تهیونگ درست میشد ولی همه چی خراب شد الان انتطار دارین گریه کنه؟ ناراحت باشه ؟عصبانی باشه ؟ همش برای چند دقیقه پیش بود الان تهیونگ براش یه وسیله برای رسیدن به آرزوش بود وسیله ای که به زودی اونو دور میانداخت بعد از خوردن قهوه اش که اصلا طعمش و حس نکرد از روی صندلی بلند شدو پول رو گذاشت و بعد از کافه خارج شد زیر بارون راه میرفت اصلا سرما رو حس نمیکرد میخواست از خیابون رد بشه که چراغ سبز شد منتطر موند تا قرمز بشه که ماشینی جلوی پاش ایست کرد
______خودش رو با سرعت به خونه جینا رسوند جینا رو خیلی دوست داشت اون براش مثل خواهرش بود پشت سر هم زنم خونه رو میزد در خونه باز شدو ظاهر پریشون جینا جلوی در نمایان شد سریع به سمت جینا رفت و اون رو بغل کرد سرشو نوازش کرد جینا هیچ حرفی نمیزد فقط رفت تو حال تهیونگ در خونه رو بست و کلافه موهاش رو بالا دادو دنبال جینا تا حال راه افتاد روی مبل کنار هم نشستند تعیونگ که سکوت جینا رو دید تصمیم گرفت خودش بپرسه _دوباره ولت کردو رفت این دفعه با کی ؟؟..تهیونگ فریاد زد:چند بار بهت بگم این آدم درستی نیست....خنده حرصی زدو ادامه داد:ولی مگه کسی به حرف من گوش میده مگه اصلا منو آدم حساب میکنین..._چرا قتی میگم این آدم مناسب تو نیست به حرفم گوش نمیدی هان؟؟...تیکه آخرو بلند تر گفت که باعث شد بغض جینا بشکنه و بزنه زیر گریه تهیونگ که فهمید یکم زیاده روی کرده به جینا نزدیک تر شدو اونو بغل کرد _آخه برای خودت میگم تو از بچگی با من دوست بودی تو رو از خودم بیشتر میشناسم و دوست دارم نمیخوام ناراحت باشی ...جینا بالاخره زبون باز کردو گفت:تقصیر من چیه که این بی صاحاب...اشاره به قلبش میکنه و ادامه میده:هرکس رو میبینه ع.شقش میشه هان تقصیر من چیه که با یه حرف ساده قلبم و تقدیم میکنم اونم برای یه آدم بدرد نخور
...جینا آروم اشک میریخت و خالی میشد تهیونگ هم بدون حرف به دردو دل های جینا گوش میداد آخر که جینا از بغل تهیونگ بیرون اومد تهیونگ بلند شد و از بالا به صورت پف کرده و چشمای قرمز جینا نگاه کرد برای این که جو عوض بشه گفت:مردم گریه میکنن خوشگل میشن اونوقت دوست ما زشت پاشو ببینم که دیگه خجالت میکشم بهت نگاه کنم خیلی زشت شدی پاشو پاشو صورتت و بشور تا این زشتی ها بره من دوست خوشگل و شاد میخوام نه دوست زشت و آب دماغو.. ..جینا لبخند ملیحی روی لبش بخاطر حرف های تهیونگ اومده بود تهیونگ که دید جینا بلند نمیشه و یه لبخند روی لبش اومده ادامه داد:نگا نگا نشسته و داره به ریش نداشته من میخنده پاشو که شوهر گیرت نمیاد....بالاخره بازور جینا رو به دستشویی بردو صورتشو شست بعد از اونم سوپ خماری برای جینا درست کردو بعد خوابوندن جینا توس تخت از خونه بیرون اومد ...سوار ماشین شد بره خونه که موبایلش زنگ خورد سوار ماشین شدو حین روشن کردن ماشین به تماس جواب داد از صدای بم طرف مقابل فهمید که پدرش پشت خطه _سلام بله بابا :تهیونگ کجایی_چطور دارم میرم خونم:بیا خونه پدر مادر جویی دارن میان....تهیونگ یهو به یاد جویی افتاد که اونو ول کردو رفت احمقی نثار خودش کردو به ادامه حرف های پدرش گوش داد:آقای چوی خیلی دوست دارن یه شام خانوادگی داشته باشیم ..:الو تهیونگ..میگم جویی پیشته:چرا جواب نمیدی_اه ببخشید باشه میام خونه نه جویی پیشم نیست:پس برو دنبالش میگم امشب رفتین _نه بابا یه اتفاقی افتادبرای جینا رفتم پیشش
:من چند بار بگم دور این دختر نپلک_بابا من از بچه گی با جینا بزرگ شدم اون بهترین دوستمه نمیتونم ولش کنم:باشه فقط الان برو دنبال جویی بعد بیا خونه و یه لباس خوب بپوش _چشم:فعلا .....موبایل رو قطع کرد همونجور که رانندگی میکرد موبایل رو با یه دستش از رو صندلی کمک راننده برداشت و مشغول تماس با جویی شد اول چند تا بوق خورو بعد قط شد پس دوباره زنگ زد ایندفعه هم جویی قطع کرد تهیونگ که نگران جویی شده بود توی پیامک هم بهش پیام داد ولی جویی جواب نداد تصمیم گرفت یه بار دیگه زنگ بزنه بعد از ۳ تا بوق صدای جویی توی ماشین پیچید جویی فریاد زده بود:میشه اینقدر به موبایل من زنگ نزنییی...تهیونگ که از لحن خشن جویی ترسیده بود آروم گفت:ببخشید ترسیدم اتفاقی برات افتاده باشه=حالا که نیافتاده فعلا ..._وا وایسا =چیه؟ _پدرومادرت دارن میان خونه ما =اوف لعنتی _کجایی که بیام دنبالت=لازم نکرده من مزاحم نمیشم خودم میام _مزاحم چیه ادرستو بده خودم میام نمیخوام پیاده بیای=گفتم که نمیخوامم پیاده هم نمیام با دوستم میام الان هم خداحافظ فعلا.....تهیونگ از لحن جویی ترسیده بود یعنی جویی از دستش ناراحت بود؟ نکنه کاری کرده که جویی ناراحت بشه؟یعنی بخاطر این بوده که امروز ظهر ولش کرده بود ؟ قراره جویی با کی بیاد خونه ؟ با بوق ماشینی پشت سرش از فکر بیرون اومدو به جلو نگاه کرد پشت چراغ سبز بودو کلی ملشین پشت سرش منتظر بودن تا اون حرکت کنه _________شخص توی ماشین شیشه رو پایین داد:سلام......جویی محل ندادو فکر کرد مزاحمه:میخوای برسونمت:امم بیا دیگه:باهم هم تو راه حرف میزنیم:چرا جواب نمیدی ؟=وقتی جواب نمیده یعنی لطفا ساکت شو و برو ..جویی به طرف تو ماشین نگاه نکرده بود سرشو پایین اورد و به شخص توی ماشین نگاه کرد قیافش خیلی آشنا بود....ادامه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه تو پارت بعدی سر قسمت حساس کات کنی خفت میکنممم
*پایین دادن آب دهان
بدبخت شدم
یوهاها.
عالی بودد
قربانت
😁💗💛
فالو=بک
پین شه لطفا
عرررررررر تاکومی هم تایپیم🤍
ریلی توهم Enfp هستی
یس
وااو
عههه منم enfp عممم
چه جالب (=ʘᆽʘ=)
بعله😶🤍
خوبم خوبم از دست تا کومی دق ندارم از دستش غصبی نیستم اون دوستمه دوستمه اره الیییییییییییی بیام بزنم اخه این چه کارید بود جه بوم اخه جه بوم جینا کم بود این پسره رو هم او وردی حداقل جینا... نمی او وردی خداااا از دست این 😐وایییییییییی 😐😑
جینا بدبخت دوست بچگی تهیونگا هست الی عزیز پیش خودش فکر کرد نمیشه که فقط دختر بخواد نقشه اصلی رو بدزده پس بنده جه بوم رو اوردم
هی من با تو چیکا کنم خیله خوب برو پیوی😑☺
داستانت عالیه حتما ادامش بده
قربان شما ممنون
😘😘
عالیییی
مرسی
عالی بود💮❤
ممنون
الی کتاب خوندنو دوست داره؟
اره دوست دارم
خوب دیگه خوده خوده خوده نامجونی
وای نگو
الیانا جونممممممممممممممممممممممممممم
تا الان خواب بودم:/
بیدارشدم دیدم دوتا داستان هست بال در اورممممممممممممممممم جیغغغغغغغغغغغغغ
میخواستم امروز بگم ممد اکمو بپرو بعد فکر کردم دیدم بدون خ.ل بازی های تو و سارا من نمی تونم
یا حیف اکت نیست
واقعا زندگی بدون الی و سازا بدون رنگه
دقیقا😂