
من برگشتممممم🤩
_راستی، ا/ت چی؟؟ قلبشو اهدا کرد؟؟ جیهوپ سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد، بعد با صدای آرومی گفت: ☆نه، ولی خب بیهوشه. سرم رو چند بار تکون دادم و به زمین خیره شدم. تقریبا نیم ساعت منتظر بودیم تا بهوش بیان، تو تمام این مدت آروم و قرار نداشتیم. هر کسی داشت یجوری خودش رو آروم میکرد، منم داشتم با موهام ور میرفتم و مدلشون رو عوض میکردم. همه توی خودمون بودیم که یهو صدای فریاد جونگ کوک رو شنیدیم. با عجله به سمت اتاقش رفتیم، واردش شدیم و بعد خودمونو به تختش رسوندیم. جین دستش رو گرفت و سعی کرد آرومش کنه، شوگا هم دنبال یه بطری آب بود تا به جونگ کوک بده. بالا سر جونگ کوک وایسادم و بهش خیره شدم رو بهش گفتم: _هی جونگ کوک، آروم باش، چیشده؟؟ با چشم های مملو از ترسش بهم نگاه کرد و گفت: +ا...ا/ت، ا/ت کجاست؟ لبخندی زدم و گفتم: _اون حالش خوبه، توی یه اتاق دیگه خوابیده. +میخوام ببینمش. کمی دستو پامو گم کردم، مونده بودم چی بهش بگم. توی فکر بودم که یهو نامجون گفت:
♡نمیشه جونگ کوک، تو نباید از جات بلند شی، وقتی بیدار شد میاد پیشت. +نه، من همین الان باید ببینمش، خواهش میکنم. با التماس بهمون خیره شد. از یه طرف نمیخواستیم جریان رو بفهمه، از طرف دیگه هم دلمون براش میسوخت، بین دو راهی مونده بودیم! شوگا در حالی که با بطری آب به سمت جونگ کوک اومد گفت: ✓حرف گوش کن، اینجوری حالت بدتر میشه نمیتونی ببینیش. بعد سر بطری رو باز کرد و بهش کمک کرد تا ازش بخوره و آروم بشه. بعد از اینکه کامل آب بطری رو خورد، با دستش لبش رو پاک کرد و توی جاش نشست و به بالشت تکیه داد. ما هم هر کدوم جایی نشستیم و مراقبش بودیم. بعد از مدتی پرستار اومد و وضعیتش رو چک کرد، و گفت به احتمال زیاد امشب مرخص میشه. ساعت تقریبا چهار بعد از ظهر بود و همه سکوت کرده بودیم که یهو جونگ کوک گفت: +پس ا/ت کی میاد، چرا بیدار نمیشه؟ جین گفت: ♡اون دیشب خیلی دیر خوابیده، هنوز خستس، بالاخره میاد صبر کن. جونگ کوک معترضانه گفت: +شما ها دارین یه چیزی رو ازم مخفی میکنین، چرا راستشو بهم نمیگین؟ چرا نمیگین ا/ت کجاست؟؟ ها؟؟!
همه جوابمون این بود، سکوت! نمیدونستیم چی بهش بگیم، میترسیدیم بهش بگیم ا/ت بیهوشه و دوباره حالش بد بشه. روحیش خیلی ضعیف شده بود، همش فکر میکردیم با گفتن حقیقت داغون ترش میکنیم. خیلی با خودم کلنجار رفتم، خیلی فکر کردم، خیلی با خودم حرف زدم، اما نمیتونستم، باید راستش رو بهش میگفتم، پس لب باز کردم: _جونگ کوک، بهت یه چیزی میگم، ولی قول بده خودتو اذیت نمیکنی. چهره و صداش نگران شد، خیلی سریع پرسید: +ا/ت چیزیش شده؟! آروم گفتم: _نه...ولی خب... به اعضا نگاه کردم، آروم سرشون رو تکون دادن. نفس عمیقی کشیدم و اونو صدا دار بیرون دادم. آروم از جام بلند شدم و کنار جونگ کوک نشستم، بهش خیره شدم و با لحنی که نگرانش نکنه بهش گفتم: _نه، اون آسیبی ندیده...فقط...فقط بیهوشه. چشمای جونگ کوک از تعجب زیاد گرد شدن، فکرشم نمیکردم انقدر مضطرب و متعجب بشه. آروم آستین پیراهنم رو چنگ زد و با صدای لرزون گفت: +ی...یعنی چی بیهوشه؟ چرا بیهوشه؟ اگه دیگه بهشون نیاد چی؟
دستاش رو گرفتم و گفتم: _هی نگران نباش، اون بهوش میاد مطمئنم، فقط بخاطر فشاری که این مدت روش بود از حال رفت، تا امشب حالش خوب میشه. جونگ کوک چند بار سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت: +من باید همین الان ببینمش، دیگه نمیتونم تحمل کنم. خواست از جاش بلند بشه که جلوش رو گرفتم، بقیه هم به سمتمون اومدن. جیهوپ رو بهش گفت: ☆یخورده صبر کن جونگ کوک، لطفا، میدونیم دوست داری همین الان ببینیش، ما هم دلمون میخواد، ولی نمیشه، تو که این همه صبر کردی، این چند ساعتم روش، بزار مرخص بشی، بعد برو پیش ا/ت، خواهش میکنم. با اصرار های مکرر ما، جونگ کوک قبول کردن که بعد از مرخص شدن ا/ت رو ببینه، و تو تمام این مدت سعی کردیم حتی یه ذره هم که شده از اون حال و هوا درش بیاریم. ساعت نه و سی دقیقه شب بود و دکتر گفت که جونگ کوک میتونه مرخص بشه. بعد از اینکه کارای ترخیصش رو انجان دادیم، بردیمش خونه تا دوش بگیره لباساشو عوض کنه، و بعد از اون دوباره به بیمارستان برگشتیم. جونگ کوک با عجله به سمت میز پذیرش رفت و شماره اتاقی که ا/ت توش بود و خواست، و بعد بدون توجه به ما به سمت اتاق رفت.
خیلی سریع پشت سرش حرکت کردیم تا جا نمونیم، چند دقیقه بعد درست جلوی در اتاق بودیم، و جونگ کوک بدون مکث در اتاق رو بشدت باز کرد و داخلش شد. همه وارد اتاق شدیم و درست رو به روی تخت ا/ت وایسادیم، اون...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هاے لاوم میـבونستے یـہ ڪمپانـے تازہ تاسیس شـבه کہ بہ حܩایت تو نیاز בاره؟🍭ڪمپانـے 𝑳𝑺𝑱♡ منظورمه🤗ܩا توے این ڪمپانـے اصلا بهـ ڪارآموزها سخت نمیگیم با همـہ مهربون هستیــم ما توے این کمپانے کارآموز دختر و پسر میپذیریم اگـہ میخاے عضو این ڪمپانـے بشـے، سریــع بیا و به تستم سربزن ساری بابت تبلیغ ،پین؟
انیونگ🍓🌨
ما𝐈𝐕𝐄هستیم🍓🌨
بهفنهامون𝐎𝐍𝐂𝐄میگیمماعاشقفنهامونیم🍓🌨
⁹دخترکیوتتوگروهمونه🍓🌨
بهپروفایلمونسربزنوتستامونولایککن🍓🌨
پلیزناراحتنشو🍓🌨
عاجی پارت نمیدی
خیلی وقته ندادیا
چرا نمیزاریییییی
و مایی که 2 هفته ست منتظریم اون فردا برسه😂😔
دوست گیرامی... تو قرار بود هر دو تاشو بزاری🌚🥲
چرا نمیزاریییی
عاااام فک کنم که قول دادی فردا بزاری اما خب اصلا سر قولت نمیمونی 😶😑😐
پارت بعدو چرا نمیزارییییییییییییییییییی
وای خداااااااااااااااااااااااااا
فقط اونجا که درو با شدت باز کرد👏نمیدونم چرا خنده ام گرفت😐
داستانت عالیه عالیییی💖
من پارت بعدو میقواممممممممممم
پارت بعدو بده بقولم😢