
کایرا: شب بود و هنوز کایدن نیومده بود که به قصر برگردیم. رفتم تو حیاط که دنبال فلورا برگردم که متوجه یک سایه شدم. نمی دونم چی شد ولی فکر کردم فلورا هست و رفتم سمتش داد زدم: فلورا ! و وقتی شخص برگشت و منو نگاه کرد یک پسر بود! شبیه فلورا موهای سفید و چشم های آبی داشت اما یک چ.ا.ق.و تو دستش بود ترسیدم و جیغ کشیدم. سریع با دستش جلو دهنم رو گرفت و گفت: لطفا آروم باش !!! و ناگهان متوجه شدم آلفی و کایدن دارن به سمتم میان اما پسر دستم رو کشید و منو برد تو جنگل . اون می دوید و من پشت سرش کشیده میشدم. گفتم: ولم کن ! گفت: من ...من متاسفم ! من نمیخوام به کسی صدمه بزنم فقط می خوام با بانو فلورا ملاقات .... که پاش به تنه درخت گیر کرد و دوتایی معلق شدیم. از جام بلند شدم یک خراش کوچیک رو صورتم بود ولی اون به پاش دست زد و بعد گفت:آخخخخ! فکر کنم شکسته ، گفتم: چرا منو دزدیدی؟ گفت: من واقعا نفهمیدم دارم چیکار میکنم متاسفم خانم. کمی براندازم کرد و بعد گفت: تو چرا با شمشیرت از خودت دفاع نکردی ! گفتم: چون دختر نباید شمشیرزن بشه . گفت: من مخالفم دخترا بخشی از این امپراطوری هستند اونا حق جنگیدن و پیروز شدن هم دارند. نمی دونم ولی یک نوری تو اطرافمون حس میکردم که یک دفعه یک مشت برگ خورد تو صورتم و وقتی چشم هام رو باز کردم فلورا بود که شمشیر زیر گلو پسره گذاشته بود.
فلورا : به سمت صدای جیغ رفتم و سایه دو نفر رو دیدم یکی کایرا بود ولی اون یکی رو نمی شناختم ! با دلهره سمت اونا رفتم اما پسر کایرا رو کشید و با خودش برد. من سرعتم رو زیاد کردم و به سایه دونفر دیگه برخوردم:کایدن و آلفی ! گفتم: شما دوتا هم این رو دیدید ؟ کایدن گفت: اگه منظورت اینه که یکی خواهرم رو دزدیده ، آره دیدیم .... صبر کن تو چرا خونی هستی ؟ گفتم: خب راستش داشتم شبیه ساز م.ی.ک.ش.ت.م. آلفی داد زد: فلورا تو نباید دست به اون ...... شمشیر رو گذاشتم زیر گلوش و داد زدم: تو با من همین کار رو نکردی ؟ فعلا باید برم دنبال کایرا وگرنه انتقام اون شب رو الان می گرفتم. و به سوی جنگل رفتم ، کایدن گفت: آلفی خصومت های شخصی با خواهرت رو بعدا تلافی کن! پشت سرم راه افتاده بودند که متوجه شدم دو نفر روی زمین کنار تنه یک درخت افتاده اند . گفتم: هیس!کایدن اومد کنارم و اون رو دید . گفت: یواشکی میریم و .. گفتم: اشتباه نکن باید بفهمیم چرا این کار را کرده ! و به سرعت سمتشون رفتم. پاهام رو محکم روی زمین کشیدم و شمشیر زیر گلوش گذاشتم و گفتم: اصلا دلم نمیخواد خون آدمیزاد بریزم! گفت:من....من متاسفم....من .....من....فقط با فلورا رایسان کار داشتم.
گفتم: خب بگو چیکار داری ؟ کایدن و آلفی پشت سرم ایستاده بودند. کایدن کمک می کرد که کایرا بلند بشه و گفت: مطمئن باش بخاطر این زخم جواب پس میدی ......راستی فلورا نگفته بودی ایتقدر وحشی هستی ! گفتم: کایدن با من شوخی نکن میام خفت می کنم! من فقط خوشم نمیاد شبیه بعضی دخترا لوس باشم! و بعد رو به پسر کردم و گفتم: تو کی هستی ؟ گفت:من نوه مالورد ها هستم.کایرا با تعجب نگاهش کرد. آلفی بهش زل زده بود و کایدن هم سرش رو میخاروند. گفتم : عجب شوخی بامزه ای بود ! فشار شمشیر رو بیشتر کردم و گفتم: خانواده مالورد فقط دوتا نوه داده که اونم دختر هستند . پسر داد زد: من پسر جان مالوردم. یک ثانیه شمشیر از زیر گلوش برداشتم و گفتم: جان مالورد ؟ جان بدترین برادر ممکن بود. اون همیشه منو اذیت می کرد. اون سم رو قوی تر کرد و اگه اون نبود شاید می توانستند نجاتم بدن. گفتم:جان مالورد سال هاست ناپدید شده چطور حرفت رو باور کنم! تو حتی از نظر ظاهری شبیه نیستی! کایرا گفت: من اولین بار که دیدمش فکر کردم یک روح رایسان هست آخه به قیافه اش نگاه کنید خیلی شبیه تو ،پدرت و مادرم هست. راست می گفت خیلی شبیه بود. شمشیر دوباره گذاشتم ولی ایندفعه یکم فاصله دادم تا بتونه حرف بزنه گفتم : شروع کن ! گفت: من اسمم لیویس هست لیویس مالورد . از نظر ظاهری به مادرم رفتم اون یک دختر ساده روستایی هست که بلده دارو گیاهی درست کنه مادرم خیلی مهربونه ولی پدرم نه ، اون یک آدم کثیف هست من نمی تونم کاراش رو به شما بگم شرمنده اما من ازش متنفرم ،
گفتم: بداهه بافی رو تموم کن و برو سر اصل مطلب ! گفت: مادرم مریض هست .امروز بعدازظهر پدرم رفت دنبال دارو و دیر کرد منم رفتم دنبالش و دیدم داره با یک خانم حرف میزنه شنل داشت ولی از صداش متوجه شدم، منم فالگوش ایستادم.اون گفت مادرم رو درمان میکنه و به من و مادرم زندگی عالی میده به شرطی که پدرم یک کار کنه ن باید یک آزمون به اسم نمیدونم چی طلایی رو برای کسی به اسم فلورا رایسان خراب کنه من همین ها رو فهمیدم . شمشیر رو بردم جلوتر و گفتم: از کجا حرفت رو باور کنم؟ گفت :لطفا بهم اعتماد کن من حقیقت رو میگم من فقط نمیخوام مادرم دوباره از کار های پدرم حالش بد تر بشه مطمئنم اونم آسایش با بهم زدن آسایش دیگران نمیخواد. گفتم: بهت اعتماد ندارم ! گفت: نورا همیشه میگه .... گفتم : استپ! نورا کیه ؟ گفت: مادرم اون همیشه میگه اگه به صلاح خودت فکر کنی خیلی چیز خوبی هست اما گاهی باید به صلاح دیگران هم فکر کنی، گفتم: پس چرا کایرا رو دزدیدی؟ گفت : من کسی رو ندزدیدم فقط اون جیغ زد منم هول شدم و کشیدمش دنبال خودم . آروم زیر لب زمزمه کردم: اقیانوس ردش رو حفظ کن گفتم: فقط از اینجا برو ! لیویس بلند شد و گفت:پس خداحافظ. کایرا گفت: فلورا چرا صورت و لباسات خونی هست ! گفتم: تازه متوجه شدی ؟ گفت: نه ولی قبلش وقت پرسیدن نبود . گفت: خب پس تو با کایدن و آلفی بیا منم میرم. کایدن گفت: به همین راحتی ولش کردی بره؟ گفتم: یک جادو ردیاب روش خوندم. بعدا پیداش میکنم فعلا شب خوش فردا روز بزر،ی هست و بی توجه بهشون دویدیم سمت خونه.
(اتاق) هانا همینطور که با عصبانیت موهای من رو تو وان می شست گفت :آخه چرا واقعا باید اینقدر خودت رو خونی کنی ؟ گفتم : عصبی نباش هانا. ...آییییی! دستم ! گفت: اینقدر خون مونده و خشک شده که پاک نمیشه لباسای خونیتون رو میندازم دور! گفتم: باشه هانا شب خوش ! هانا از اتاق رفت بیرون. از وان خارج شدم و لباس خوابم رو به تن کردم. رفتم رو تخت و به اسنو و بوک گفتم: شما تو تاریخچه جادو کسی به اسم نورا می شناسید.اسنو خمیازه ای کشید و گفت: تو این امپراطوری حداقل هزارتا نورا وجود داره باید فامیلی بدی ! گفتم: آخه یک دختر روستایی هست ! بوک گفت: مخت مشکل داره الان واقعا باید دنبال یک دختر روستایی به اسم نورا بگردیم ؟ گفتم: خب پس بگذارید بگم امشب که صدای جیغ اومد چی شد : یک پسری اومد ادعا کرد پسر جان مالورد و زنی به اسم نورا هست و جان مالورد میخواد آزمون تاج طلایی من رو مختل کنه تا بتونه نورا رو که بیماره خوب کنه ! اسنو گفت: تو باور کردی ؟ گفتم: شک دارم به حرفاش! بوک گفت: احتمالا خیلی ها هستند که قراره آزمونت رو مختل کنند بدون هشدار اون هم باز باید حواست جمع باشه! گفتم: من فقط می خواستم یک انتقام ساده بگیرم ولی الان هزار تا مشکل دارم هنوز نتونستم برم تو زیرزمین مالورد ها و هنوز صندوقچه اقیانوس رو پیدا نکردم تازه باید به بقیه خودم رو اثبات کنم. بوک گفت: من فردا با اسنو ته و تو این قضیه رو درمیارم. چشم هام رو بستم و دستم رو تکون دادم و چراغ رو خاموش کردم. اسنو گفت: خوب مسلط شدی . گفتم: شاید یک کوچولو. (فردا صبح ، روز آزمون)......
بچه ها به زودی غافلگیری ها شروع میشه و اینکه من تو معرفی گفتم تولد 14 سالگی و به زودی خواهید فهمید تولد 14 سالگی چی میشه خیلی هاتون از تو معرفی فکر نمی کردید داستان اینجوری باشه حالا چالش: فلورا رو دوست دارید با کی باشه؟ و اینکه ک.ر.ا.ش.ت.و.ن تو داستان کیه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محلللووووومهههههه فلویس
عالی درجه یک 🌸💙🌸
مرسی💖💖💖
عالییییی فق نمیشه کایدن و فلورا آلفی رو حرص بدن اون پارت انتخاب نامزد خیلی باحال بود😂👌🏻
یک تیکه از پارت بعد هست که 😂😂😂
گیلیلیلیلیلیلی😂💔
ج چ: فلورا با کایدن باشه رو لیویس و کایدن و آلفی و کارل و فلورا کرا*شم😂👌🏻
چندتا ک.ر.ا.ش ؟😐😂
همتون که فلورا رو می فرستید با کایدن پاشین برین لباس عروسی بخرید با این اوضاع باید عروسی بگیرم
لباسم امادس تاریخش کیه؟😂💔
معلومه کایدن و کراشی ندارم
لباساتون رو بخرید با این اوضاع همه میگید کایدن باید عروسی بگیرم
آره 👍😂😂
عالیییییی
ج چ 1: نمیدونم
ج چ 2: من چرا هیچی نمیدونم😭🤣
مرسییی❤
منم تو بقیه داستانا هیچی نمی دونم
🤣
وای عالییییییییییییییییییییییییییی
پارت بعدددددددددددددددددددد
مرسی❤❤
چشم فردا می گذارم
عالی بود❤
ج چ : باکایدن باشه😔😂
ک.. ر.. ا.. ش من کایدنه😂
مرسی❤
چرا همتون حداقل تو یکی از چالش یا هر دو نام کایدن رو بردید چقدر طرفدار داره😂😐
😔😂
فالویی بک بده🦋💙
دادم
عالیی بوددد💙
ج.چ: اوم هم دوس دارم با هیچکی نباشه هم دوس دارم با کایدن باشه و چالش دوم ک)!)!)!))!(راشم کایدن هس🗿🗿🗿
مرسی❤❤
من خودم تو دوراهی موندم که باشه یا نباشه تو دیگه گمراهم نکن😂😂😂
اوکی😂 راسی من ی نظری میدم ناظرا ردش میکنن پس اینجا میگم😐 ی دعای خیر برای لورا(فقط ی بار نگام کو) دارم ایشالا ب دست جک یریمب(برعکس) زنده ب روگ(برعکس) شی لطفا این دعای خیر منو اجرا کن تو داستانت😐🗿
حالا چرا جک؟ ببین من یک کار قشنگ تر دارم
نمدونم چر جک ول این دعای خیر منم مستحاب کن تو داستانت😐🗿
حالا صبر کن
اوکی🗿