ساعت ۴ بعد از جلسه : با آلیا تو پارک قرار گذاشتم و رفتم . آلیا برای هر دومون بستنی خرید شروع به بستنی خوردن کردیم که آلیا سر صحبت رو بار کرد . چه خبرا مرینت ؟_ سلامتی _ مرینت میدونم یک چیزی رو ازم قایم می کنی _ نه بابا _ مرینت _ باشه . همه ی ماجرا رو برای آلیا تعریف کرد . واقعا ؟! _ آره. _ باورم نمی شه دختر _ باور کن .
مرینت رفت خونه تو راه با خودش گفت : توی جلسه لایلا با پسرخاله ی آدرین ملاقات کرد و فکر کنم کاری با من دیگه نداشته باشه
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
فاطمه ببخشید یادم رفت داستانت را بخونم
سلام عالیییییییی بود
عالیییییییییییییییییییی
بعدی😍😍
خیلی ممنون 😘❤🌸
آجی میشی ؟
خواهش می کنم😍
حتما ماهک ۱۳ ساله از کرج فقط اگه میشه ماهی صدام کن😊