
بعد یک غیاب طولانی دوباره برگشتم 🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
کریس:ده بیست دقیقه گذشت ولی کسی شرور نشد پیش خودم گفتم حتماً حالش خوب شده وگرنه تا الان شرور میشد ما از مدرسه خلاص میشدیم ولی نشد بشه ما هم تو مدرسه بودیم زنگ خورد ما هم پاچیدیم تو حیاط تو سرم چند تا نقشه بود برای اینکه یکم به لوک بخندیم😈😈😈😈😈😈دوسه سه دقیقه آماده کردم که بهش حسابی بخندیم لوک هم اونور با اونایی که بهش میچسبیدن داشت میگفت و میخندید منم صداش کردم بیاد پیشم وقتی اومد بهش گفتم خیلی ازت خوشم نمیاد ولی یه سوپرایز برات دارم همون پسره که زنگ پیش رو مخش رفتی تو اون اتاق کارت داره برو ببین چی میخواد گفت باشه میرم وقتی رفت منم داشتم توی خودم میترکیدم رفتم کنار ماریا نشستم شروع کرد حرف زدن میگفت با لوک چیکار داشتی گفتم الان میاد میبینیش گفت سوالمو درست جواب بده گفتم چشم جناب سروان گفت رو مخم نرو کریس عاقبت خوبی نداره ها گفتم بازم چشم بانو سربان که از تو اتاقی که لوک توش بود
بعد لوک اومد بیرون من پشتم بهش بود داشتم با ماریا حرف میزدم که دنیا برام سبز شد یعنی تونسته بود این تله رو خنثی کنه بچاچدش رو من AR(حدستون درسته تله رنگ سبز بوده)منم از جا پریدم وقتی برگشتم قیافه ی لوک و ماریا رو دیدم داشتم سکته ناقص میزدم از خنده بقیه هم داشتن میخندیدن وقتی من پاشدم بقیه رنگ ریخته بود رو ماریا ولی خود لوک با تمامی رنگ ها تزئین شده بود همه داشتن براش ریسه میرفتن اونم داشت حرص میخورد همه داشتن میخندیدن بجز لوک و این یکم نتو ترسوند چون آخرین دفعه که شرور شد هنوز یادم هست(کشف هویت.پایین پرت شدن از برج ایفل و......)و میترسیدم ایندفعه شرور بشه میخواد چی کار کنه و اصلاً چجور قیافه ای بگیره ولی حس ترس هم نتونست جلو خندمو بگیره منم داشتم از دل درد میترکیدم که لوک از مدرسه رفت بیرون ولی ذکر خندش بود کل زنگ تفریح رو داشتیم میخندیدیم بعد رفتیم سر کلاس اونجا هم میخندیدیم که معلم اومد سر کلاس همه انگار دکمه ی خاموشی خوردن و کلاس ساکت ساکت شد
معلم هم از همه جا بیخبر درسو شروع کرد هیچ گس حواسش به درس نبود همه داشتن ریز میخندیدن واقعاً قکر نمیکردم اینقدر خنده دار باشه ولی اگه شرور نشه بهتر چون زنگ آخره بعد این میریم فردا زنگای اول بیاد بهتره تو همین فکرا بودم که زنگ خورد ولی خیلی زود خورد توقع نداشتم بعدشم معلم گفت میتونین برین خونه مدرسه امروز زود تعطیل شد همه تعجب کرده بودن ولی خوشحالم بودن برای همین بدون هیچ حرفی از مدرسه زدیم بیرون به ماریا گفتم تو برو من یه سر به بن میزنم میام گفت بهت گفتم هر وقت بری پیش بن منم باهات میام پیش کیا گفتم باشه ولی من الان نمیدونم کجاستگفت بهش زنگ بزن منم زدم ولی جواب نمیداد گفتم جواب نمیده شماره کیا رو ندارم گفت ولی من دارم منم زیاد تعجب نکردم بعد زنگ زد کیا جواب داد بعد احوال پرسی گفت میدونی بن کجاست گفت کارش داری ماریا گفت نه کریس کارش داره گوشیشو جواب نمیده گفت الان خونه ی ما رفته حموم شما بیاین تا اون بیاد بیرون ماریا به من گفت منم گفتم بریم راه افتادیم سمت خونه ی کیا وقتی رسیدیم از پنجره رفتیم تو راستش زیاد از بابای کیا خوشم نمیاد وقتی رفتیم تو
عادت همیشگی من لایک و فالو یادتون نرهههههههه منتظر نظراتتون هستم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود❤
ولی لطفا مثل بقیه طولش نده😌
من واقعا سرم شلوغه مجبورم تیکه تیکه بنویسم برای همین دیر میدم بیرون تستارو
اهان،،باشه
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بی زحمت دوباره طولانی نرو
😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅