
هری 🐉 دست مرینت 🐞 رو گرفت و از لایلا 🦊 دور شد.مرینت 🐞 هم سرش رو برگردونم و لبخند شرورانه ای به لایلا 🦊 زد و دست هری رو گرفت و به راهش ادامه داد.🦊:چطور ممکنه؟هری نمی تونن با دوپن چنگ باشه!دوپن چنگ یه کامره!(آدم معمولی)آههه اگه پیشنهاد گابریل رو قبول نمی کردم شاید منم یه شانس با هری 🐉 داشتم!حداقل بیشتر از آدرین 🐱 احمیت میده!۰۰۰و بعد دستانش رو مشت کرد و با اعصبانیت راهش رو کشید و رفت و از بس حواسش پرت بود توی راه به چند نفر تنه زد طوری که یه بچه خورد زمین.آدرین🐱 دید لایلا 🦊 چطوری داره به مردم تنه میزنه اون هم خشم گیم شد و با اعصبانیت رفت سمت لایلا 🦊.🐱:لایلا چت شده؟معلوم هست داری چیکار میکنی؟۰۰۰🦊:به تو هیچ ربطی ندارد آگراست!۰۰۰و بعد آدرین 🐱 رو تو جمع تنها گذاشت و رفت.
آدرین 🐱 رفت سمت فرقه ی عکاسی تا کار عکاسیش رو زود تر از هر چیزی تموم کنه لایلا 🦊 پشت سرش اومد و شروع کرد به وراجی کردن و دروغ گفتن راجب فیلمی که توش توی نیویورک بازی کرده.آدرین 🐱هم اصلا به لایلا 🦊 گوش نمیکرد.وقتی رفتن اونجا لایلا 🦊 متوجه مرینت 🐞 و هری 🐉 که توی صف با خوشحالی حرف میزند و از بستنی هایشان لذت میبردند شد.کمی به اونا حسودی کرد.چون آدرین 🐱 اون رفتار رو باهاش نداشت....ولی الان این برای لایلا 🦊 مهم نبود.یعنی آدرین 🐱 متوجه مری 🐞 میشد؟برای همین لایلا 🦊 دست آدرین 🐱 رو کشید و حرکتش رو توقف کرد.🐱:لایلا 🦊؟باز چی شده؟۰۰۰لایلا داشت به بهانه ی خوبی فکر میکرد که چشمش خورد به خانمی با موهای بور و چشمان آبی که دست مردی رو میگیره و باهم شروع به رقص میکنند و چند نفر دیگه هم پشت سر اونا همین کار رو میکنند و مردی با موهای سفید که از اونا فیلم میگیره.🦊:الان وقت رقصه!اگه الان نرقصبم دیگه نمی تونیم فیلم بگیریم!باید سری بریم برقصیم!تا پایان جشن وقت برای عکاسی داریم!۰۰۰و بعد دست آدرین 🐱 رو کشید و بردش به جمعیتی که باهم میرقصیدند.
مرینت 🐞 و هری 🐉 داشتن حرف میزدن و هری 🐉 رفت و برای هر دویشان بستنی گرفت.🐉:راستی گفتی توی مسابقه ی مامانم شرکت میکنی؟۰۰۰🐞:آره!هری 🐉 از طرف من از مامانت تشکر کن واقعا فکر نمی کردم هیچ وقت به اینجا برسم!۰۰۰هری🐉لبخند زد و گفت:هرچی برای تو.۰۰۰و بعد بستنی شکلاتی رو به مری 🐞 داد.🐉: مطمئن هستم طرح تو حتما اول میشه!نگران هیچ چیز نباش.۰۰۰🐞:تو که ندیدیش...۰۰۰ هری 🐉 به سقف بلند سالون نگاه کرد و بعد به مری 🐞 نزدیک تر شد.🐉:صحیح ولی سلیقه اتو دیدم.۰۰۰سکوت کوتاهی بینشون آغاز شد.مری 🐞 به هری 🐉 نگاه کرد چشمانش برق زد.همینطور که به همنزدیک تر میشدم هری 🐉 سکوت رو شکست ولی اینکارش از غست بود.🐉:حالا خودمونیم.موهای آبیت....۰۰۰مرینت خندید و برگشت سر جایش بستنی رو توی دستش چرخاند و تند گفت:موهام برای خودمه!۰۰۰و بعد به خوردن بستنی اش ادامه داد.اما الان با وقتهای دیگه فرق داشت...مرینت کم کم داشت به هری 🐉 حس های خاصی پیدا میکرد.
هری 🐉 و مرینت 🐞 رفتن توی باغ و سوار تاب شدند و مثل بچه ها شروع کردن همدیگر رو حل بدن.کفش های پاشنه بلند مرینت 🐞 نمی باشد درست بدود برای همین آرام دنبال هری 🐉 میرفت.هری اون رو میبرد به جاهای مختلف خونه تا به مرینت نشون بده.خونه ی هری 🐉 تقریباً اندازه ی یک کاخ کامل بود.وقتی وارد فضای سبز بزرگی شدن هردو روی چمن ها دراز کشیدند و به ستاره ها خیره شدند.🐉:هی یه فکری.وقتی میاین خونه ی ما اینجا بخوابیم.چطوره؟باغ ما حشره نداره۰۰۰۰۰🐞:فکر خوبیه!آخرین باری که این کارو کردم با پسر خاله هام و دختر خاله هام بود توی یکی از جنگل های شیکاگو.راستی هری 🐉 اصالتا چینی ام.۰۰۰🐉:واو جدی؟من عاشق فرهنگای شمام!خیلی جالبن!۰۰۰مرینت خندید و بلند شد و نشست.لباسش رو تکاند تا خاک های لباسش بره.و....یه کفشدوزک کوچیک رو لباسش بود.مری 🐞 یاد خاطراتش توی پاریس افتاد به کفش دوزک لبخند ملیحی زد و اون رو گذاشت روی یک برگ بزرگ.کمی حالش گرفته شد.🐉:هی مری حالت خوبه؟۰۰۰مری آهی کشید و صاف ایستاد و بعد رفت سمت هری 🐉 و گفت:آره!فقط یاد همون اتفاقاتی که بهت گفتم باعث شده بیام اینجا افتادم.دیگه مهم نیست!الان من تو و جورج و آنی 🐰 رو دارم!۰۰۰🐉:باشه پس.۰۰۰و بعد رفتن به سالن اصلی.
آدرین 🐱 به زور داشت با لایلا 🦊 می.رق.صید. اما لایلا 🦊 اصلا براش مهم نبود آدرین 🐱 چه احساسی داره.🐱:هی لایلا....میتونم یکم حرف احمقانه ای میزنم ولی من از آلیا 🦊❤️ آدرس خونه ی مری رو دیدم و میخوام فردا برم اونجا.احمقانه از این جهت که دارم به تو میگم.پس لطفا سرمو با تماس های مسخره آن نخور.۰۰۰لایلا جا خورد.هرجور شده نباید میباشد آدرین 🐱 بره.۶🦊:بعد از اون همه کاری که کرد میخوای بری پیشش که چی؟یادت نمیاد اون چه بلاهایی سر من آورد؟؟؟۰۰۰🐱:لایلا 🦊 هردومون میدونیم اون هیچ بلایی سر تو نیاورده.۰۰۰قیافه ی لایلا 🦊 تو هم میخواست چیزی بگه که یهو دید مرینت 🐞 و هری 🐉 وارد سالن شدن و دارن به سمت اونا میان.🦊:آههه آدرین 🐱 فک نمی کنی زیادی رق.صی.دیم؟ بیا بریم یه جای دیگه حوصله ام سر رفته.۰۰۰ و آدرین 🐱 از خدا خواسته دستان لایلا 🦊 رو رها کرد و یک راست برگشت و.....مرینت رو دید.مری 🐞خیلی تغییر کرده بود...برای همین اول اونو نشناخت.لایلا 🦊 از ترس خشک شد و لحظه ای بعد دست آدرین رو گرفت و اونو کشوند به میز غذا.🐱:عجیبه...اون دختره خیلی شبیه مری 🐞 بود.نکنه اون خودشه؟۰۰۰🦊:چرت نگو عز.یزم.اون هیچ دلیلی نداره بیاد اینجا.تازه راهش هم نمیدن!۰۰۰آدرین آهی کشید و حرف لایلا 🦊 رو با ناامیدی تایید کرد.هری 🐉 مرینت 🐞 برد جایی که لباس هارو برای مسابقه آماده میکردند و مرینت 🐞 دست به کار شد که لباس رو تن یه مانکن کنه.لباس براق قرمز توی تاریکی میدرخشید.
دیگه کم کم وقت مسابقه بود.مادر هری 🐉 با کفش های پاشنه بلند تلو تلو خوردن اومد توی پشت صحنه سری زد و رفت.هری شونه های مرینت 🐞 رو گرفت.مری یکم قرمز شد و کمی به هم خیره شدن تا اینکه هری 🐉 سکوت رو شکست و گفت:تو میتونی دختر!۰۰۰مرینت لبخند زد .سه تا مرد با کت شلوار های سیاه لباس مرینت 🐞 رو گذاشتند رو صحنه.مرینت 🐞 همراهشون رفت.هری هم رفت کنار مادرش روی نیز داور ها نشست.اون دوتا واقعا شبیه هم بودن....غیر از شخصیتشون.مادر هری 🐉 فرد خیلی سخت گیر اما خون گرمی بود هری 🐉 هم همینطور ولی اصلا سخت گیری نمیکرد.مرینت رفت روی سن و همون موقع آدرین 🐱 و لایلا 🦊 هم جایی برای نشستن پیدا کردن.لایلا فورا گفت:آدرین🐱 فک نمی کنی این جور مسابقات دیگه قدیمی شده؟بیا بریم یه جای دیگه.۰۰۰آدرین مکث کرد و آهی کشید.🐱:نه لایلا.پدرم گفت حتما باید توی این جمع حضور داشته باشیم.۰۰۰لایلا🦊 آب دهانش رو قورت داد و با نگرانی نشست.وقتی مسابقه شروع شد مادر هری 🐉 و داور کناریش شروع به صحبت راجب مسابقه کردن.و لباس ها و صاحب هایشان رو معرفی میکردند.خانمی با قد کوتاه و مو های سفید رفت سمت شرکت کننده ی اول.اون خانم کمی به شرکت کننده ب مضترب نگاه کرد و گفت:آقای ویلی جکسون.راجب لباسی که درست کردین چه توضیحی میتونید بدید؟۰۰۰اما ویلی بیچاره فقط برای مکث کردن اخراج شد.مرینت 🐞 کمی نگاران شد.این روال تا پنج شرکت کننده ادامه پیدا کرد و بعضی از اونا توانستند بگذرند.مری شرکت کننده ی آخری بود.این دفعه مردی سیاه با کت شلوار آبی از شرکت کنندگان سوال میپرسید.
وقتی اون مرد به مرینت 🐞 رسید پیشونی اش رو ماساژ داد و به لیستش نگاه کرد.با لحن خسته اما محکمی گفت:بسیار خب خانم مرینت 🐞.مرینت 🐞 دوپن چنگ.۰۰۰آدرین جا خورد.این همون مرینت بود؟همون لیدی باگ بود؟بالاخره پیداش کرده بود!لایلا 🦊 داشت با سرعت زیادی عرق میریخت و با کتش پاک میکرد.آدرین قدری خوشحال شد که لایلا 🦊 از وقتی مرینت رفته اون رو اینقدر خوشحال ندیده بود.آدرین 🐱 پا شد تا بره سمت سن و وقتی داشت از پله ها بالا میرفت حراست جلوی اون رو گرفت و اون رو بردن توی باغ.🐱:هی میدونید من کیم؟دارین چیکار میکننین؟۰۰۰و وقتی توجه ها دوباره روی مرینت 🐞 برگشت مری 🐞 گفت:من اول توی پاریس زندگی میکردم و به خاطر مشکلاتی که اونجا برام پیش اومد اومد نیویورک.تقریبا مثل یک فرار بود ولی من اینجا خیلی زندگی بهتری پیدا کردم و این لباس رو از وقتی اینجا اومدم شروع به دوختنش کردم...تا اینکه یکی از دوستام دیدش و گفت بیام توی این مسابقه.هر شب یک تیکه و یک چیز بهش اضافه میکرد از هر اتفاقی که برام میافتاد!این درواقع بیشتر یه داستان بود تا یه هدف ولی این دلیل من برای دوختن این لباسه.۰۰۰و بعد سکوت بلندی بر پا شد
(بچه ها برید تو نظر سنجی آدرین یا هری شرکت کنید) بعد از معرفی تمام شرکت کننده گان جمع برای چند لحظه ساکت شد....ولی خانمی که کنار میز داور ها یک میز کوچک داشت کمی به داور ها نگاه کرد بعد با صدای بلندی توی میکروفونش گفت:برنده امسال....آیزک گاردنر.دومین نفر مرینت 🐞 دوپن چنگ.سومین....۰۰۰۰همین طوری پیش رفت تا به نفر آخر برسه.مرینت برنده نشد ولی دوم شد.حداقل یه جای کوچیکی توی کمپانی داشت.ولی این مقام هم برای اون خیلی بزرگ بود چون تاحالا توی مسابقه ای شرکت نکرده بود.مرینت 🐞 با خوشحالی از سن پایین اومد و رفت طرف دوستانش.🐞:وایی خدا باورم نمیشه دوم شدم!۰۰۰🐰:ناراحت نشی ها ولی من انتظار اول رو از لباست داشتم ولی هیچ کس داستان زندگیتو نپرسید فک کنم اگه تعریف نمی کردی اول میشدی.۰۰۰هری هم با سر تایید کرد.🐞:آنی 🐰 من تاحالا توی هیچ مسابقه ای نبودم و الان که اولین بارمه اول شدم!این خیلی خوبه!بهتون قول میدم سال بعد اول بشم!۰۰۰جورجی لبخند ملیح همیشگی اش رو زد و گفت:آره مرینت 🐞 تمام تلاشش رو کرد و این برای شروع زیادی بود!من مطمئنم سال بعد رتبه ی بهتری میگیری!۰۰۰و بعد چهار تایید رفتند طبقه ی بالایی سالن که رصدخانه بود.
آدرین 🐱 داشت تلاش میکرد از دست مامور های حراست فرار کنه ولی فایده ای نداشت...الان دیگه میدونست مرینت کجاست حداقل میتونست فردا بره به دیدنش.بعد از مسابقه مأموران آدرین 🐱 آدرین رو برگردوند به سالن.ولی مرینت 🐞 دیگه اونجا نبود.
بای برو بچ:) برای پارت بعد بیست تا لایک و کامنت میخوام:)میشه فالو کنی؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فالوم کنید بک میدم زیر ۷ ساعت 😐💕😐💕😐💕😐💕😐💕
فالوم کنید بک میدم زیر ۷ ساعت 😐💕😐💕😐💕😐💕😐💕
فالوم کنید بک میدم زیر ۷ ساعت 😐💕😐💕😐💕😐💕😐💕😐
فالوم کنید بک میدم زیر ۷ ساعت 😐💕😐💕😐💕😐💕😐💕😐
فالوم کنید بک میدم زیر ۷ ساعت 😐💕😐💕😐💕😐💕😐💕😐
ادمین تست قشنگت لایک شد♥️
پین میکنی؟🖇
یه حسی بهم میگه قرمز رنگ مورد علاقته☻️
منم فرشتگان مرگو دیدم😃
من رنگین کمونو دوست دارم. ✨
ولی خب بیشتر سبز دوست دارم:)البته تا سه ماه پیش قرمز بود
عالی
میسی
پارت جدید رو نمیزاری
گذاشتممم ولی هنوز تو صف انتشاره باورت میشه؟خودمم خسته شدم
تولوخدااااا پارت بعدییییی
خیلی ناظر ها دیر چک میکنند تو صف بورسیه الان دو روزه تو صفخ
۲۴ لایک شد
و منم نصف العمر شدم
و توی کامنتا دیدم گفتی هرچی نظر سنجی بگه همون پایانه
نظر بیشتر رو هریه😶
بله بله بله
البته هنوز تا پایانش مونده
عالییییی
مرسیییی
یسسسس بالاخرههه🥺
دوتا لایک دیگه موندهههه🙂❤
یس
عکس تست
عکس همون لباس مرینته
بلی
به حرفم گوش دادی
شیپ هرینت
ازت ممنونم❤😙
:)✨