
سلام کیوتم ♥️اینم پارت اول امید وارم این دفعه بیاد 😊
𝑀𝑎𝑟𝑖𝑛𝑒𝑡𝑡𝑒💖#بچه ها من نفسم گرفت. نیکی:وای مرینت تو چقدر زود خسته میشی امروز .کتی:اره مثل همیشه نیستی.مرینت:دیشب خواب بد دیدم بیدار شدم دیگه نتونستم بخوابم! سارا:وا مگه خوابت چی بود؟ _درست یادم نیست خواب بود فقط یادمه تویه جنگل تاریک بودم...تند تند راه میرفتم انگار داشتم از یه چیزی فرار میکردم فقط همین یادمه،دیگه یادم نیست. _مری صد در صد دیوانه شدید باور کن.نیکی:سارا این حرفو نزن هر کسی خواب بد میبینه.کتی:اره،حالا مرینت اگه خسته ایی برو استراحت کن ماهم میریم ادامه بازی.سرمو تکون دادم به سمت در اصلی رفتم.من مرینت هستم.11سالمه و9 مارچ هم میرم تو12.دختر پر انرژی هستم ولی خوب بعضی وقت ها کم میارم دیگه.من ازادم هر کاری بکنم و چیزی به نام قانون تو زندگیم وجود نداره.تنها قانون من اینه که خودمو تو دردسر ندازم.البته لازم به ذکره که از بی نظمی بدم میاد ولی حصله ندارم اتاق خودمو تمیز کنم(مثل خودمی دختر😂😂😂)خلاصه اگه کسی روی رو عصابم رژه بره فکشو میارم پایین.شاید عجیب باشه ولی من با پول تو جیبیام که خانوم ماکسیم بهم میداد میرفتم کلاس دوجو. بعضی اوقات از بس حوصلم سر بره میشنم کتاب میخونم.زیاد کتاب ندارم ولی همشون قشنگن.من موهای مشکی پر کلاقی دارم که به زیر زانو هام میرسه.چشمام ابیه ،خانم ماکسیم میگه چشمام اونو یاد اوقیانوس میندازه.جالب من تا حالا اقیانوسو ندیدم ولی چشمام هم رنگشه.و رلستی من از رنگ قرمز و طلایی خوشم میاد.ترکیب جالبیه خدا وکیلی.به در چوبی رسیدم که روی پلاکش نوشته بود.𝑀𝑎𝑟𝑖𝑛𝑒𝑡𝑡𝑒.درو باز کردم خودمو رو تخت انداختم.من وقتی یک سالم بود جلوی این یتیم خونه ولم میکنن تازه تنها لطفی که کردن این بود که اسمم و تاریخ تولدمو توی یک برگه نوشتن گذاشتن کنارم.از همون اول شانس نداشتم که. حتما الان به خودتون میگید چرا موهام انقدر بلنده...سوال به جاییه.من خودمم نمیدونم یکی باید بیاد به من بگه(هیچی به *****رفت)از 5سالگی به بعد موهام رشت عجیبی داشت که برای خودمم عجیب بود.تا دوسال پیش.خانوم ماکسیم بیچاره نا امید شد دست از کوتاه کردن موی من برداشت.موهامم وقتی به زانو هام رسید رشدش قطع شد دیگه هم بلند نشد منم به این نتیجه رسیدم که همینجوری باشه بهتره
خدا چقدر حرف زدم بهتره بخوابم فردا مدرسه داریم•-•چشمامو رو خم گذاشتم که بخوابم در باز شد لینا بود.اون کلاً 6سالشه خیلی گوگولیه . رو تخت نشستم گفتم:چیزی شده؟لینا:نه فقط میخوام پیش تو بخوابم...میشه؟ _البته که میشه بیا اینجا ببینم.اومد تو بغلم . _خوب حالا چه داستانی برات تعریف کنم؟ _میشه اون داستانه که مرنسسه تبدیل به قو میشه رو برام بگی؟ _البته یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچ کس نبود.خیلی سال پیش دختری بود زیبا و دل رهم اون..............انقدر تعریف کردم تا خوابید .روتخت درازش دادم خودمم پیشش خوابیدم. *** صبح با صدای زنگ از جام پرید سریع صداشو قطع کردم .به تخت نگاه کردم دیدم لینا نیست.احتمالا خانم ماکسیم برده گذاشته سر جاش.از جام بلند شدم لباس پوشیدم موهامو شونه کردم و گوجه ایی بستمش تا جلوی دستو پاهامو نگیره.کیفمو انداختم رو دوشم رفتم پایین.صبحانه که خوردم با کتی ،نیکی و سارا راه افتادیم سمت مدرسه.خلاصه بعد ده دقیقه رسیدیم به مدرسه رفتیم داخل کلاس سر جاهامون نشستیم.من و نیکی کنار هم میشنیم.نیکی دختر پر شوریه.همیشه انرژی داره ولی نه مثل من. موهاش کمی فره و رنگش قهوییه.چشماش سبز تیره هستش.همیشه هم لباس ابی میپوشه.درکش برام سخته به هر حال دوستمه دیگه.که کلویی وارد شد!اونم مثل ما تو یتیم خونه هستش ولی خدا میدونه ما چقدر از هم بدمون میاد.یا به عبارتی دیگه منو اون دشمن خونی هستیم.با دیدن من لبخند سردی رو لبش تشست وگفت:وای سلام خانوم کوچولو!...چیه نمیدونی که من اومروز رفتم تو 12؟با تعجب بهش نگاه کردم.پاک یادم رفته بود که امروز تولدشه.با حالت خشک گفتم:به من چه حالا؟خوب حالا که از من بزرگتری زود ترم پیر میش! کلویی از این کلمه متنفره که یکی بهش بگه زشت یا بگه تو پیر میشی .کلا مشکلش اینه که خوشگلیش کم شه😐بچست دیگه.تا اومد حرف بزنه معلم اومد اونم مجبور شد بشینه
کلویی دختر زیبایه با موهای طلایی و چشمای ابی اسمونی.ولی خوب اخلاقش گند دیگه چه میشه کرد.زنگ اول ریاضی داشتیم منم که از ریاضی متنفرم هی شانسه دیگه(تیکه کلام من😐😂)بالاخره بعد عمر کلاس تموم شد حمله ور شدیم سمت در که بریم سمت حیاط.زنگ تفریح هم که قربونش بشم کلا پنج دقیقست(حرف حق😐😁) تند تند خوراکی ها رو خوردیم بعدم رفتیم سر کلاس ........(بریم بعد مدرسه) رسیدیم تو حیاط یتیم خونه کیفمو پرت کردم زمین خودمم کنارش افتادم بقیه هم مثل من همه مثل جنازه پهن شدیم رو زمین.که یکی جلوی نور خورشید گرفت و گفت:خسته نباشید!صدای خانوم ماکسیم بود !چشمامونو باز کردیم به خانم ماکسیم نگاه کردم اون گفت:انگار امروز حسابی خسته شدین نه؟سارا:اره معلم ورزش جوری از ما کار کشید که فکر نکنم تا یکی دو روز درست بتونم راه برم.همه سرامونو به نشانه مثبت تکون دادیم.خانم ماکسیم زن زیبایی بود.موهاش مشکی بود و چشم های طوسی داشت.اون کنار ما نشست وگفت:واجب شد یکی از داستانای دوران نوجوانی مو براتو تعریف کنم.همه نشستیم بعد خانم ماکسیم گفت:وقتی که از شما کمی بزرگتر بودم مادرم مرد.بابام بعد چند وقت دوباره زن گرفت.منم که نمیخواستم یه زن غریبه بزرگم کنه رفتم خونه مادر بزرگم زندگی کنم.خالمم اونجا زندگی میکرد.از قضا خالم معلم ورزش بود.یادم از بس منو میدواند شبا مادر بزرگم پاهامو ماساژ میداد تا بتونم بخوابم .اخر فهمید این کارش برای چی بود.اون بهم نشون داد که ورزش چقدر میتونه قویم کنه هم از لحاظ ذهنی،روحی و بدنی.مرینت تو که دوجو کاری اینارو میدونی نه؟_اره ولی اون تو ایت هوا مارو بیرون از کلاس تمرین داد(زمستونه)_که این تو گلایه شما اینه؟_اره.که صدای زنگ ناهار اومد._بهتره بریم غذا بخوریم پاشید.
بعد از خوردن ناهار رفتم بالا تو خوابگاهم لبلسو عوض کردم نشستم درس نوشتم بعدم با بچه ها رفتیم تو حیاط تا بازی کنیم به حر نحوی که بود اون روز ،شب کردیم.تو تختم دراز کشیدم.فردا شنبه بود مدرسه تعطیل بود(کسایی که نمیدونن در خارج از کشور اخر هفته ها شنبه و یکشنبست)ولی من کلاس دوجو دارم.راستی من کمر بند مشکی دارم میدونستین؟(نه😐)یه خمیازه کشیدم چشمانو بستم و به رویام فکر کردم. دوست دارم نویسنده شم.یه نویسنده عالی که بتونم با کتابام همه رو به دنیای دیگه ایی ببرم .که دیگه هیچی نفهمیدم.....من نمیدونستم که یه اتفاق کوچیک میتونه رویام،زندگیم،گذشتم و ایندمو از این رو به اون رو کنه.زندگی من با ورود کسه به اسم امیلی گرندویچ از این رو به اون رو میشه. حالا خواهید دید😊
تمام الان 3بار که نوشتم این دفع امید وارم بیاد برید بعد چالشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وقتی هم پاتر هدی هم میراکولر 😎
فقط پاتر هدا قضیه ی این رشد مو و رنگ قرمز و طلایی و خانم ماکسیم و این یتیم خونه رو میدونن 😄
موی پر کلاغی هم که دیگه خیلی واضحه 😊
بخدا همین الان همزادمو پیدا کردمممممم🤗🤗🤗🤗
خود تویی 😆
بله من کل اطلاعات از خارج و میدونم درته
عالی بود
ممنون🌼
منم زیاد دوست ندارم اتاقمو تمیز کنم و از بینظمی هم بدم میاد گاهی وقتا حوصله ی زیادی دارم برای تمیز کردن اتاقم گاهی وقتا اصلا نه
درکت میکنم😞😂
آدرین تو پارت چندم وارد داستان میشه؟
نمیدونم به خدا. بستگی داره مرینت کی بره مدرسه جدیدش
عالیی بود
ممنون💜
عالی بود😍😍😍😍
چالش:امیلی به فرزندخواندگی بگیرتش تا به آرزو هاش برسه نمیدونم یه همچین چیزی
آجی میشی؟
ممنون
یه جاش دسته
البته گندمم البته اسم اصلیم یه چیز دیگست
۱۴ ساله
مهسا هستم 13 سالمه
بینظیر بود 😍😆🍓
ج چ : نمیدونم
مرسی قشنگم♥️
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ادامه بده😊💓
ممنونم🌸
عالی بود عزیزم♥️
مرسی