
💫سلام💫اومدم با پارت هیجان انگیز بیست و دو 2️⃣2️⃣🌼🧡🌼نظر یادتون نره دوستان🌼🧡🌼کپی از داستان مثل همیشه ممنوعه
یه موجود قرمز با خال های سیاه اومد جلوم😨....من که خیلی ترسیده بودم یه جیغ زدم و یه بالشت پرت کردم طرفش😰گفتم:دور شو موجود فضایی عجیب غریب کوچولو قرمز خال خالی😰😱(☆موجود فضایی عجیب غریب کوچولو قرمز خال خالی؟اسم بلند تر نبود مرینت؟😂🤣/*نه 😒مسخره نکن.فعلا کمک کن از دست این خلاص شم😟/# نویسنده برو بزار سر عقل بیارمش اینو😑/☆باشه😂)یه دفعه یکی در زد...صدای آدرین بود فکر کنم صدای جیغم رو شنیده بود...(&مرینت حالت خوبه؟ 😰....*آره آدرین نگران نباش😟☹...&مطمئنی؟....*آره..آره..برو...ممنون🤍.....&خیلی خب باشه )# ببین مرینت،من یه کوامیام و اسمم تیکی هست.گوشواره ای که الان انداختی یه معجزهگره و تو دختر کفشدوزکی(لیدی باگ) هستی...وقتی بگی تیکی خال ها روشن تبدیل میشی.وقتی هم بگی گردونه ی خوششانسی،یه چیز جادویی ساخته میشه و بهت کمک می کنه تا با استفاده از اون دشمنت رو شکست بدی.وظیفه تو کمک کردن به مردم، به عنوان یه ابر قهرمان هست......*چی؟گوشواره؟معجزهگر؟.....باشه وقتی شرور پیدا بشه تبدیل میشم.....فعلا بیا برو تو کیفم تا کسی تورو نبینه🙂
《توی اتاق آدرین》از دید خودش:داشتم با گوشیم ور می رفتم و روی تخت بودم که یه دفعه یه صدای جیغ اومد...فهمیدم صدای جیغ مرینت بود چون اتاق مرینت دقیقا کناره اتاق منه...ترسیدم و سریع دوییدم پشت در اتاقش...حالشو پرسیدم.گفت خوبه. یکم خیالم راحت شد و رفتم توی اتاقم خودم.تا درو بستم یه گربه سیاه کوچولو پرنده اومد جلو صورتم😶...اول ترسیدم ولی بعد بامزه و بانمکه.همین طوری که نگاش می کردم گفت:سلام آدرین،من کوامی تو پلگ هستم تو یه ابر قهرمانی.این انگشتری که الان توی دستت هست یه معجزهگره.تو می تونی با گفتن پلگ پنجه ها بیرون تبدیل بشی...فقط الان نگو...وایسا یه شرور یا تبهکار پیداش شد ،بعد تبدیل شو....آها اینم یادم رفت...قدرت تو،که وقتی با من تبدیل بشی،میشی گربه سیاه،نابودی هست و وقتی بگی 《پنجه برنده》فعال میشه....&با اینکه یکم درکش طول می کشه ولی باشه.من قبول می کنم که یه ابر قهرمان باشم...^راستی آدرین پنیر داری؟...&پنیر؟چی پنیری؟....^کممبر🤤😍...&آره دارم بیا بگیر....^وای کممبر جونم دلم برات تنگ شده بود...الان می خورمت😚😍....& حالا که خوردی بیا قایم شو توی جیبم پلگ.تا کسی تورو نبینه🙂
از زبان من_دیگه هی نمیگم از زبان راوی.ستاره☆گذاشتم بدونید من حرف می زنم دیگه😄😁😊)☆فردا جفتشون یعنی ادرین و مرینت تصمیم گرفتن از هتل برن بیرون یه چرخی بزنن)توی خیابون در حال راه رفتن از زبان مرینت👈🏻هر دو داشتیم راه می رفتیم.اصلا نمی دونستیم کجا می ریم ولی بهتر از تنهایی نشستن توی اتاق های هتل بود.داشتیم می رفتیم که یهو
دیدم آدرین که داشت کنارم راه می اومد داره عقب عقب میره😳 از دید آدرین:با مرینت راه رفتیم کنار هم که یه لحظه حس کردم یکی دو دستی منو از پشت گرفته.داشت همین جوری عقب عقب منو می برد.حس می کردم دستاشو جلو بهم قلاب کرده ولی چرا دستاشو نمی بینم؟!😧یعنی ممکنه نامرئی باشه؟😨مرینت یهو صدام کرد:*آدرین چی شده؟چرا داری عقب عقب میری؟😧....&مرینت دست خودم نیست😟انگار یه ادم نامرئی من و گرفته و داره می بره😣😟....دیدم مرینت گفت:😧باشه .یه لحظه صبر کن الان برمیگردم....&کجا میری مرینت؟بیا کمک😟....
از دید مرینت:باید برم کمک آدرین.رفتم توی یه کوچه و تبدیل شدم.وای عجب لباسی🤩نه مرینت تمرکز کن😑خیلی خب برم کمک.....از کوچه اومد بیرون رفتم سمت آدرین.از دست اون فرد نامرئی کشیدمش بیرون و یه لگد زدم بهش.نفهمیدم دقیقا به کجاش زدم چون نامرئی بود فقط فهمیدم چند متری پرت شد عقب.حتما این قدرت فیزیکی به خاطر جادوی معجزه گره..آدرین رو بغل کردم و از رفتم به سمت هتل خودمون که توش بودیم.باید خودم می رسوندمش که یه وقت خطری تهدیدش نکنه.تا از در ورودی هتل رفتیم تو،تمام کارکنان و مردم اونجا ریختن روی سرمون.می گفتند:وای لیدی باگ🤩اینجا چی کار می کنید؟😍مگه نباید توی پاریس باشید؟ایشون ادرین اگراست هستند؟اینجا چی کار می کنید آقای اگراست؟هر دو باهم اومدید؟ گربه ی سیاه که همکارت هست کجاست؟(☆وای میلا دیگه دارم قاطی می کنم🤯.چقدر سوال می پرسن😬.از آدم معروف بودن بدم میاد😒.هی همه می افتن دنبالت🙄.البته خوبی هم داره ولی فعلا بی خیال😒/~اعصابت رو خورد نکن😂.برو ادامه😁/باشه😐🙂🤭)سریع از هتل با آدرین اومدم بیرون و با یویو هر دومون رو از پنجره اتاقش بردم تو.همین که گذاشتمش زمین...
یه لحظه رفتم تو فکر و تو خودم گفتم:یعنی من ابرقهرمان تازه وارد نیستم.من قبلا قهرمان پاریس بودم و هستم.وای🤦🏻♀️مثل اینکه حافظم پاک شده🙁😕به خودم اومدم دیدم آدرین همین جوری داره به لباس من نگاه می کنه.گفت:وای شما ابرقهرمانید؟🤩😍😃خیلی لباستون خوشگله😍☺ای وای😧یه لحظه صبر کنید.یه دختره دیگه اونجا همراهم بود.حتما فرد نامرئی رفته سراغ اون. میشه اونو هم نجات بدید و بیارید اینجا؟😟(*نباید هویتم لو بره.پس باید مراقب باشم)*آره چرا که نه😊الان میرم و می برمش توی اتاق خودش.همین اتاق بغلی اتاقش هست؟...&بله درسته...*خیلی خب الان میرم😁🙂.....
از پنجره اتاق آدرین رفتم بیرون و با یویو رفتم روی پشت بوم و از اون طرف ساختمون رفتم توی اتاق خودم.سریع پریدم داخل اتاقم.به خودم تبدیل شدم.دیدم انگار تیکی گشنشه.یه ماکارون توی کیفم پیدا کردم.نصفش کردم و یکی شو خودم خوردم اون یکی هم دادم به تیکی.وای😍😃چقدر خوشمزه است😍😋تا روی تختم نشستم دیدم یکی در زد.رفتم درو باز کردم دیدم ادرینه....&مرینت خوبی؟اون دختره که اسمش فکر کنم لیدی باگ بود تورو هم نجات داد و اوردت؟...*آره آدرین.می بینی که سالم جلوت وایسادم😊🙂...&خب خدا رو شکر.نگرانت بودم.خوشحالم حالت خوبه...*نگران من؟😶...&اِ اِ خب آره دیگه😅☺😄من دیگه برم توی اتاق خودم فعلا🙂🖐🏻....
از دید پیتر:اِی بابا😤😒نقشه گم و گور کردن ادرین جواب نداد.نتونستم از مرینت جداش کنم.حتی با اینکه از قدرت نامرئی شدنم استفاده کردم.لیدی باگ از پاریس بلنده شده اومده اینجا.پس کت نوار هم اومده. فایده نداره باید یه راهه دیگه پیدا کنم.باید دنبال فرصت باشم مناسب باشم.از دید گابریل:این دیگه اخرین شانس منه.بعد از همه شرور کردن مردم باید ببینم قربانی که این بار نصیبم میشه چی کار می کنه.من هر طور شده می خوام خانوادم رو پیش خودم برگردونم.مخصوصا امیلی.اون عشق زندگیم بود و نمی تونم ازش دل بکنم.صبر کن...انرژی منفی حس می کنم.از طرف یه نگهبانه.نگهبان معجزه گر ها.ولی این احساسات منفی از چین میان. ولی خیلی دوره از اینجا.نمی تونم از اینجا اکوما تا اونجا بفرستم...اما در حالت عادی😈یه لحظه صبر کن.یادم رفته بود ناتالی بعد از برداشتن تبلت استاد فو،تمام کد های رمز گشایی شده ی کتاب اسرار معجزه گر هارو بدست اورد.برام قبلا ماده های افرایش قدرت هارو آماده کرده.هم برای خودش هم برای من.فکر کنم باید یکیش رو استفاده کنم😈ماده ی بنفش رنگ رو دادم به نورو و گفتم...💜💜💜نورو افزایش قدرت💜💜💜
قدرتم و افزایش دادم و تبدیل شدم.لباسم آبی و تقریبا ارغوانی شده بود.یه عینک شیشه ای هم به شکل پروانه روی صورتم بود.خیلی باحال شده بودم.یه جفت دستکش مشکی هم مثل قبل دستم بود.چیزی که از همه باحال تر بود این بود که می تونستم اکوما رو از کف دستام خلق کنم و بیرون بیارم.یه اکوما خلق کردم و فرستادم سمت چین.خیلی خوب بود.حالا دیگه می تونستم آکوما رو به جاهای دور تر هم بفرستم.همین که اکوما به یکی از وسایلش جذب شد و رفت توش،خودمو بهش معرفی کردم و بهش گفتم الان اون غارتگرِ معجزهگر هست و در عوض قدرتی که بهش میدم باید معجزهگر های لیدی باگ و کت نوار رو برام بیاره.می دونستم تو چین هستند.برای همین خوشبختانه یکی رو که اونجا بود رو برای شرور کردن پیدا کردم.نادیا یه بار گزارش گرفته بود که خبر رسیده بود که کت نوار و لیدی باگ اونجان.منم تعجب کرده بودم چرا هر بار که یکی رو توی پاریس شرور می کردم این دوتا نبودن.این قربانی که این دفعه شرور کردم انگار نگهبان چین هست که یکی از معجزه گر هارو گم کرده.برای همین احساسات منفی بهش غلبه کرده.پس معجزهگر هایی هم توی چین هست😈عجب.ولی فعلا هدف اصلیم معجزه گر های لیدی باگ و کت نواره(☆بچه ها فکر کنم متوجه شدید که کدوم معجزه گر رو گم کرده. این نگهبان،همین معجزهگر ماهی که دست پیتر الان هست رو گم کرده بود)
حالا باید صبر کنم ببینم که با این افزایش قدرتی که پیدا کردم و قدرتی که به این نگهبان دادم،قراره چی بشه. اميدوارم این یکی دیگه ناامیدم نکنه.از دید ادرین:مرینت اومد پشت در اتاقم و در زد.وقتی باز کردم گفت که میره بیرون یکم بگرده و بر میگرده،ولی مراقبه.منم بهش گفتم منتظرش تو همین هتل می مونم تا برگرده.وقتی که رفت،دوییدم رفتم تا از پنجره اتاق هتل نگاش کنم.دلم می خواست رفتنش رو ببینم.فکر کنم دوسش دارم.یه حسی بهش دارم که منو به خودش جذب می کنم و باعث میشه که نگرانش بشم🥰....خیلی دختر مهربونی و خوشگل و باهوشی هست.😍همین طوری داشتم نگاش می کردم که یه دفعه دیدم....
خب دوستان اینم از این پارت .حتما منتظر پارت بعدی باشید که داستان داره جذاب و جالب میشه.حالا دیگه هاک ماث یاد گرفته قدرت هاش افزایش بده.داستاگ قراره خیلییی باحال بشه.مثل همیشه لایک و کامنت فراموشتون نشه عزیزای من😘❤برید توی نتیجه چالش داریم😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزم قسمت بعد را کی میزاری؟
خیلی وقته که نذاشتی؟
کی میزاری؟
عشقم گداشته
ممنون بابت اطلاع رسانی عزیزم
اکانت رو میدونی عزیزم
بله میدونم ممنون
بابا یه عالمه وفته نزاشتی پس چی شد
سلام میخواستم ببینم من قبلا تست گذاشتم ولی داستانی نذاشتم از نظر دوستام خوبه ولی نمیدونم پخشش کنم یا نه از هیچ جا هم تقلید نکردم نظرتون چیه که منم داستان بزارم میخونید کمک میخوام از کسانی که قبلا داستان گذاشتن تجربه دارید لطفا کمکم کنید
سلام شما که داستان میراکلس بهار(B.H.R) رو خونده بودید این داستان رو دو تا دوست باهام مینوشتن که یکیش بهار و نویسنده دوم درنیکا بودند. این داستان داره دوباره نوشته میشه و پارت ۳۳ منتشر شده که بهار نمیخواد این داستان رو نویسندگی کنه و درنیکا داره تنها این داستان رو مینویسه و خیلی عالی بود از نظر من لطفا دوباره میراکلس رو ادامه بده و بخونش ممنون💜داستان داره خیلی عالی پیش میره و درنیکا داره با ی انرژی کامل انجامش میده😇💕
این هم پروفایل درنیکا (D.N.A) لطفا بیا ممنون♥
به تستای منم ی سری بزنید
سلام بچه ها کسی از زهرا یا نگین خبر داره
نه ولی مگه چند وقته که گذاشتیش ؟
چون یک هفته طول میکشه که بیاد
دوستان پس چرا آخه بعدی نمیاددددددددددد
شما خبر دارین؟
عالییییییییییییییییییییییییییی بود 🌺🌺🌺🌺🌸🌸🌸
تست ات عالی بود و اون وبلاگی که دارین عالیه ومن چند هفته اس دنبالش میکنم اما نمیدانم چرا کسی جواب سئوال های مرا نمیدهد پس صفحه گفتگو به چه درد میخورد
اسم وبلاگش چیه ؟