نگاهی به اطراف کردم. شیرین: بانوی مننن، توروخدا بیاین بریم. چشم غره ای بهم رفت. ویکتوریا: شیرینننن. ترسیده نگاهش کردم. شیرین: بله؟😨ویکتوریا: بخدا یبار دیگه بهم بگی بانوی من یا خودمو می*کُشم یا تورو، مگه من اسم ندارمممم، ویکتوریا! شیرین: چشم. ویکتوریا: جمع هم نبند، حالا بیا. (یه توضیحی بدم؟ این ویکتوریا همون اولین بچه پادشاهه که بدنیا اومد، شیرین و ویکتوریا باهم دوستن، پنج سال بعد از بدنیا اومدن ویکتوریا، ویکتور پسر پادشاه بدنیا اومد و ملکه هم همون شب مـ*ـرد. الان شیرین هفت و ویکتوریا شش و ویکتور یه سالشه)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی بود آجی
🥺🌿🤍
نمیدونستم گذاشتی:/
عالییی
من برم پارت بعدوبخونم..
🥺🌿🤍
بروووو😂
عه آنی؟
رفتم😹✌
😌