
عررررررررر بلاخرههههههههه نوشتممممممممم
شما : دیوونه شدی ؟! - نوچ شما : چرا دیگ مخت مشکل پیدا کرده ... اخ با حرف زدن ؟! میکا صورتشو ب شما نزدیک کرد و گفت : پیشنهاد دیگ ای داری ؟! شما یکم سرخ شدین و رفتین عقب و گفتین : نه ... میکا : پس انقد غر نزن شما : اه ... اصن ب من چ تن تن : اگ بحث زن و شوهریتون تموم شده میشه برا ما هم توضیح بدین چ ش ... شما و میکا هر دوتاتون با هم بر گشتین و داد زدین : نع ! تن تن دستاشو میاره جلو و میگ : باشه بابا اروم هاک برا اولین بار به حرف اومد و گفت : مسخره بازی بسه . حالا باید چیکار کنیم ? میکا : فعلا باید بر گردیم بین بقیه و باهاشون هماهنگ بشیم . بعد هر جوری شده باید با چنگ و دندون اوبیتو رو بکشیم سمت خودمون . هر کاری باید واسش انجام بدیم هر کاری !
1 ساعت بعد محل جنگ * وقتی رسیدین هیچ کس اونجا نبود . خالی از هر آدمی ! لی : پس ، بقیه کجان ؟ شما رو به میکا گفتین : تحویل بگیر قیافه میکا : 😐 تن تن : حالا چیکار کنیم ؟ شما شونه بالا میندازین و میکا آه میکشه میکا : من ... ربکا : تو ؟ میکا : ی لحظه خفه شو ... هیچی نمیدونم 😐 ( خسته نباشی دلاور ) خفه همش تقصیر خودته ( اوووووووو 😌 ) نجی : شاید دارن ی جای دیگه میجنگن همتون برگشتین سمتش ی چیزی اومد تو ذهنتون ! ربکا : نجی تو نابغه ای ! نجی : خودم میدونم تن تن : 😐 چیزی فهمیدی ؟ ربکا : اره اره اره ! میکا : کوفت . چی ؟ ربکا : درخت الهی ! باید اون جا باشن میکا : الان !؟ ربکا : اره ! ناروتو : یکی ب منم بگه چی شده 😟
رفتن ب اون محل * ( آقا ذهن من خالیه کلاااااا دارم چرت و پرت مینویسم برسه ب اخرش فقط ) ( دیه ب بزرگی خودتون ببخشید . میخواستم نصفه ولش کنم اصن دلم نیومد ) دیدین که همون لحظه جیوبی کامل شد و مادارا و اوبیتو رو سرش داشتن از خوشحالی دق میکردن 😐...
سه ماه بعد * فردی با ردای سیاه که کلاهش را بر سرش کشیده بود تا کسی صورتش را نبیند در زندان های کونوها پرسه میزد ( زدم تو فاز کتابی 😐😂 ) جلوی سلولی ایستاد و به پسرک داخل آن چشم دوخت میکا : نگا داره ؟ ربکا : نوچ ... آزادی میکا : میدونم ربکا : خو جم بخور ا جات میکا : حالش نی ربکا : هه هه بامزه ! بیا بیرون ببینم و در رو براش باز میکنه . میکا بیرون میاد و در رو پشت سرش میبنده میکا : چرا جز تو کسی نیست ؟ ربکا شونه بالا میندازه : بیا فعلا بریم
میکا : خب ... حالا که آزادم فقط یه کار میمونه ربکا : اوهوم ... میکا : اون دو نفرو پیدا کردی ؟ ربکا : آره ... یکیشون ی پسر بچست و اون یکی هم ی دختره . واسمون مشکل درس نمیکنن . با دوتاشون حرف زدم ، میخوان بمونن میکا : خوبه پس ... الان میمونه بین من و تو ؟ ربکا : آره ... ببخشید میکا ولی من میرم ! لازم باشه حاضرم ادم بکشم ولی برگردم میکا : میدونم . پس برو شما شوکه میشین : ها ؟ ب همین راحتی ؟ میکا : آره ... اگه میخوای برگردی برگرد جلوتو نمیگیرم ربکا : پس تو چی ؟ میکا آه میکشه : راستش از اولم دلیل خاصی برای برگشتن نداشتن ... ولی دلیل خاصیم برای موندن پیدا نمیکردم . تا تو رو دیدم ( یسسسسس 😉 ) شما یکم سرخ میشین ولی به روی خودتون نمیارین و محکم ادامه میدین : اگه من دلیل موندنتم پس وقتی برم میخوای اینجا چیکار کنی ؟ میکا : من ... فکر میکردم دیگه هیچ وق چیزی ب اسم دوست نداشته باشم ولی ... وقتی زندان بودم ناروتو . تن تن . نجی . لی . گای سنسه . ساکورا . همشون حداقل ی دور اومدن ببیننم ... فک کنم باید به حرفشون گوش بدم و قبول کنم اونا دوستامن شما لبخند میزنین میکا که تا الان به غروب خورشید نگاه میکرد برگشت سمت شما و به چشماتون خیره شد : واقعا میخوای بری ؟ سرتونو به نشونه اره تکون میدین میکا سرشو میندازه پایین : دلم ... واست ، تنگ میشه شما احساس میکنین موج زیادی از ناراحتی بهتون وارد شد . ولی خندیدین و گفتین : انقد واست سخت بود اینو بگی ؟ میکا : خیلی زیاد !
قرار بود شما ی هفته دیگه از انیمه برین ... پس میخواستین از این یه هفته استفاده کامل ببرین ! میکا اول از اینکه فهمید پیش ناروتو زندگی میکنین ناراحت شد ... ولی خو بعدا باش کنار اومد رابطه تن تن و نجی بدک نبود . میشه گفت 5% پیشرفت کرده بودن ساسکه با تلاش های خیلی زیاد ناروتو بلاخره برگشته بود به دهکده ( ناگفته نماند دو ماه زندان بود ) و ساکورا همش پیشش بود 😐 هیناتا همچنان به محبت کردنش به ناروتو ادامه میداد لی و گای سنسه هر روز تمرین میکردن و شاد بودن و اما کاکاشی ! اونم از وقتی که اوبیتو برگشته بود خیلی شادتر بود و هر روز به اون توی زندان سر میزد شین هنوز گرفتار هانابی بود ( نا گفته نماند ک از هم خوششون اومده بود ) و .... کلا اوضاع همه خوب بود ! بعد یهو یه اتفاقی افتاد که گند خورد تو حالتون 😐 * * * کای : چیشده ربکا چان ؟ از اومدن من خوشحال نیستی ؟ و ی لبخند رو مخ میزنه شما با نفرت بهش نگا کردین و گفتین : چرا اومدی ؟ کای : به نظر خودت ربکا چان ؟ اومدم تو رو ببینم دیگه شما سعی کردین به کای توجهی نکنین و با تن تن حرف بزنین . ولی تن تن که رفتارای کایو دیده بود ی فکری زد به سرش و رفت 😐 شمام ترجیح دادین برگردین خونه و طبق معمول ناروتو خواب بود 😐 حدودا ربع ساعت بعد کای از ناکجا اومد خونه و نشست جفت شما . آه کشیدین و میخواستین بیرونش کنین که یهو در با لگد باز شد و میکا اومد تو 😐 ( هوشاااا مگ کاروان سراس این جوری میای ؟! )
تن تن رفته بود و به میکا گزارش همه کارای کایو داده بود 😐😂 میکا ام ک عصبی ... دیه نگم براتون کای با ی دست شکسته و صورت داغون شده و بدن کبود . دوتا پا داشت دوتا پای دیه ام قرض گرفت و از کونوها در رف 😂 * * * هیناتا و اینو گریه میکردن و ساکورام بغض کرده بود ناروتو سریع با شما خدافظی کرد و رفت ... نمیخواست کسی گریه کردنشو ببینه تن تن نشون میداد که شاده تا شما ناراحت نشین ولی اونم خیلی ناراحت بود کاکاشی و اوبیتو براتون آروزی سلامتی و خوش بختی کردن و رفتن ( اوبیتو ی تشکر ویژه ام ازت کرد ) خلاصه . گای و نجی و لی و سوناده و ... هرکس به روش خودش اومد و خدافظی کرد و تهش موندین شما دو نفر میکا : الان ... باید چی بت بگم ؟ ربکا : چیزی هست که تا حالا بم نگفته باشی ؟ میکا : اره ... ربکا : خب . اون چیه ؟ میکا به چشمای ربکا خیره میشه و میگه : خوشگله ... تا حالا بت گفته بودم عاشقتم ؟ ( و بقیشم دیگه به شما ربطی نداره 😐👐 ) * * * میکا : میا حاضری ؟ میا به گارا نگاه میکنه . گارا بهش لبخند میزنه و اونم جواب لبخندشو میده میا : آره میکا : بچه آماده ای ؟ شین : من بچه نیستم داش ! اره میکا : خوبه ... خودت آماده ای ؟ شما نفس عمیق میکشین : آره ! میکا : خوبه پس ... خدافظ شما : خدافظ 😢
روزا واستون خیلی سخت میگذشت افسرده شده بودین همچی خیلی بد بود ... داداشتون بهتون گفت که مثل اونایی که شکست عشقی خوردن شدی و در واقعیت همین بود ... شاگردتون : پسره چجوری بود ؟ شما : ی ادم غر غرو و بد اخلاق ... ک بعضی وقتا خیلی مهربون بود و بعد زدین زیر گریه . ی شب با آرزوی برگشتن خوابیدین ... صبح که بیدار شدین آسمون آبی بالا سرتون فرق داشت ! بچه ها بلاخره تموم شد . مرسی که تا اخر خوندین و از همتون معذرت خواهی میکنم که انقدر طول کشید ... واقعا درگیر بودم . خب منم ادمم دیه . آناستازیا چان نمیدونم اینو میخونی یا نه ولی ببخشید اگ ناراحت شدی . سکوت چان . کانکی سان و ..... همتوننننننن ببخشید ببخشید ببخشید بچه ها
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد داستانم منتشر شد خواستید بخونید
عررر ایلار توهم اینو میخوندی؟😂😂😂😇
اخی دیگه این داستان تمومید و رهاچان داستانش ادامه نداد😭 رفت گمونم بیخبر
بچه ها منو عضو گ ر و ه کنید
۰
۹
۸
6
9
2
داستانمو بخونین مردم هیچکی نمیخونه پارت جدید اومدا
من هیچ داستانت ر نخوندم😶 برم از پارت اول بخونم ببینم چیه😂😂😂
همه تون کم پیدایید😐😐 چیزی شده من خبر ندارم
اره
تو وات گروه زدیم.کلا اون توعیم....
نیستی ت 🙂🤔
عید همه تون مبارک!!
پیشا پیش عید همتون مبارک
بچعا بيايد كامنتارو هزارتا كنيم
بیخی..
بی خیال. حتي بکنیم هم چيزي گیرمون نمیاد😐
رها چان این ش م ا ر ه ی منه
۰
۹
۱
۳
۹
۴
۷
۹
۴
۰
۷
امیدوادم که سوء استفاده نشه
نه نگران نباش من دادم ادم کردن
بچعا داستان چرتمو نوشتم :|
اسمش منو اتک ان تايتانه
منتشر شد بخونيدش
باش.حتما داستان خیلی چرتتو میخونیم😐👌