
خو این بیشتر معرفی و این حرفاس داستان از قسمت بعدی شرو میش

اسم : نامشخص سن : حدود 5/6 خانواده : نامشخص وضعیت : لال لقب : بچه علایق : مردم و زندگی کردن . گل

اسم : سایکا سن : 17/16 خانواده : یتیم . نامشخص وضعیت : زنده ، افسرده لقب : چشم شیطان تنفرات : همه چی ( فعلا ) علایق : یونا مرحوم

اسم : لایلا سن : 15/16 خانواده : پدرش . برادرش وضعیت : زنده . معتاد لقب : موش خیابونی تنفرات : خونوادش . مواد . آقای وود علایق : مادر مرحومش

اسم : کیتارو سن : 16/17 خانواده : خواهرش ( فعلا ) وضعیت : زنده . افسرده علایق : خواهرش . کتاب تنفرات : ...

اسم : جنی سن : 15/16 خانواده : مادر بزرگ پدربزرگش وضعیت : زنده . تنها علایق : گربش کیت . خواب تنفرات : دروغ . سگ

_ جنی...جنی پاشو باید وسایلتو جمع کنی چشامو اروم باز کردم . دلم میخواست میتونستم تا ابد پلکامو روی هم نگه دارم و هیچ وقت بازشون نکنم ولی ظاهرا فعلا از این خبرا نبود . کیت مثل همیشه زودتر بیدار شده بود و بالای سرم بپر بپر میکرد . + چرا باید وسیله جمع کنم ؟ مامان بزرگم لبخندی زد که از دیدنش وحشت کردم... _ اوه عزیزم من و پدر بزرگت میدونستیم بعد از مرگ اون دختر و همه اون اتفاقا چقد تنها شدی پس... اخم کردم و گفتم : چی میخای بگی ؟ مامان بزرگ موهامو زد پشت گوشم و ادامه داد : عزیزم برای یه مدت میخام بفرستمت روستای اجدادیمون ... اونجا هم خوش اب و هوا تره و هم میتونی دوستای جدیدی... با عصبانیت پریدم وسط حرفش و گفتم : چرا بدون اینکه از خودم اجازه بگیری سر خود ی کاری میکنی نظر مت برات مهم نیس ؟ ی درصدم فک نکردی شاید دلم نمیخاد برم... مامان بزرگم با عصبانیت بلند شد و ی ساک دراورد و شروع کرد به خالی کردن وسایلم داخلش... * * * از اتوبوس پیاده شدم . ی نگاه به اون روستای کوچیک انداختم که ظاهرا قرار بود ی مدت توش بمونم :/ واقعا دلم نمیخاست اینجا بمونم ولی دوست نداشتم خواهرمو ناراحت کنم پس چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین و اومدم...از اونجایی که فعلا دلم نمیخاست برم داخل روستا ی سکو پیدا کردم و نشستم روش و شروع کردم به کتاب خوندن...وقتی بلاخره حدود 8 فصل رو خوندم متوجه اتوبوس بعدی شدم که یکم اون طرف تر ایستاده بود...ی دختر با موهای سفید ازش پیاده شد و با گربه روی شونش به اطراف نگاه کرد...شوک شده بودم ا نمیدونستم باید چیکار کنم...اون دختر..جنی اینجا چیکار میکرد ؟!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خو راستش قسمت جدیدو گذاشتم چن روزه تا منتشر شه طول میکشه 😐✌
اوکی..خوبه
وای خیلی خوب بود رها جون♡♡♡♡♡♡ ببخشید داستانتو دیر دیدم :(
آآآمممم..... پارت بعد رو کی میزاری؟
خيل قشنگ بود ^^
لطفاً هرچه زودتر قسمت بعدو بزار :)
راستی رها بی زحمت وقتی قسمت جدیدو مینویسی ی عجب برامن بزار 😹
وای سلام
خعلی عالی بود..من کمی دیر متوجه شدم.
منتظر پارت بعد هستیم.
و بچه ها سلام🤚
ميگم بچه ها بنظرتون اگ ايتاچى زنده بود ميتونس مادارا رو شكست بده
نه
💣💣👡👡
اره
خداییش چرا معلم های من انقدر بی رحم هستن؟
رحم ندارن میگن برو واسه تیزهوشان بخون بعد از شنبه می خوان ازمون ترم بگیرن و فلان بیسار این حرفا😑😑😭
من خودم تیز هوشانم ولی دهنمون رو مورد عنایت قرار دادن معلمان گرامی 🤦🤦😅😅🥺
😂😂
آقا دیگه دفتری نیست میخوام ببندم دفتر ثبت رو 👡💣
ااااه چق كامنت
انق طول كشيد برسم بع تهش كع نگيد |:
ما خيللل ديوونع ايم
خيلييييى 😐😂💔
#خیلی_دیوونه_شدگان👍🏻😂
خوب بود /:
ميگم رها تاحالا نديده بودم تو داستانت پكر بزارى 😂 |:
چرا اينقد كم بود/:
بخدا اگ تا هفته ديگ قسمت بعد نباشه اسمت تو دفترچه مرگه/:
....