8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Bree انتشار: 2 سال پیش 33 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پلیز دونت کپی😊💙
هاییییی خوبین ؟💙💫 بریم برای بقیه داستان...
با خط درشتی نوشته بود : مسابقه ی شیرینی پزی مخصوص نوجوانان!
اگر به شیرینی پزی علاقه دارید و سنتان بین ۱۱ تا ۱۷ سال میتوانید در این مسابقه شرکت کنید .
تاریخ یک آوریل خیابان کاج کوچه ۲۲ قنادی فاستر .
جایزه یک عدد همزن برقی به اضافه ۷۰۰ یورو برای نفر اول
منتظرتونیم🍰💖
این خبر خیلی عالی بوددد . برنده شدن توی مسابقه برابر بود با اینکه کاترین دیگه اذیتم نمیکنه . تازه یه همزن برقی هم میدادن که ما نداشتیم . هر جوری که بود باید برنده میشدم .
دلم میخواست زودتر برم خونه و خبر رو به بابا نشون بدم . در راه برگشت به خونه همش خدا خدا میکردم که بابا دیگه از دستم عصبانی نباشه . و خوشبختانه وقتی رسیدم خونه دیدم سرحاله و داره ناهار میپزه . با وجود اینکه حس میکردم دیگه از دستم عصبانی نیست ، رفتم از پشت بقلش کردم و با صدایی که به زور در میومد (چون داشتم له میشدم)گفتم : ببخشید بابا . بابا خیلی جا خورد چون که اومدن من رو توی خونه ندیده بود . برای همین چند لحظه طول کشید تا متوجه ماجرا بشود .
بعد بر میگرده و من رو بقل میکنه . وقتی بلخره از حالت له شدن نجات پیدا کردم میگه: اشکال نداره :) و با این حرف شروع به خوردن غذا مون میکنیم . بعد ازینکه ناهار تموم میشه روزنامه رو به بابا نشون میرم و اون هم میگه: وایییی ابی این برات شانس خیلی خوبیه .... تاریخ مسابقه هم ده روز دیگه است تا اون موقع چند تا ترفند بهت یاد میدم .
***
بیشتر وقت اون روز رو مشغول پخت ماکارون بودیم . بلاخره بعد از خوردن شیش هفت تا ماکارون و یه ساندویچ همبرگر (خودم میدونم خیلی زیاد خوردم ) میرم توی تخت و اون موقع برای آخرین بار به روزنامه نگاه ميکنم. بعد به این فکر میکنم که بهتر است به بقیه صفحات هم یه نگاهی بندازم . وقتی ورق میزنم متوجه یه پارت قرمز رنگ میشوم که مربوط به .... مسابقه بوده!!! توی پارت قرمز نوشته: توجه توجه شرکت در مسابقه تنها به صورت همراه داشتن یک یار که شرایط شرکت در مسابقه را داشته باشد امکان پذیر است .
ولی ... ولی من یار از کجا بیارم؟؟
صبح که بیدار میشم تصمیم میگیرم از بین بچه های مدرسه با یکی یار شم . روزنامه رو هم با خودم میبرم که اگه راجع به مسابقه چیزی نمیدونست بهش نشون بدم . وقتی به مدرسه میرسم یه نگاهی به بچه ها ميندازم. خیلی از اونها جزو دوست های کاترینن و مطمئنا برای یار شدن با من شخص خوبی نیستن . بنابراین بین بچه های هم پایه ی خودمون فقط پونزده نفر از چهل و پنج نفر میمونن. در فکر این بودم که چه کسی رو انتخاب کنم که زنگ خورد . زنگ اول هنر داشتیم . خوشبختانه هنر من خیلی خوبه و معمولا نقاشی هام خوب از آب در میان . امروز درس نقاشیمون آزاد بود و میتونستیم هر چی میخوایم نقاشی کنیم . من مشغول کشیدن یه آسمون شب پر ستاره بودم. وقتی که کارم تموم شد و فقط امضایش مونده بود یه دختری که موهای فرفری قهوه ای مایل به قرمز داشت نزدیکم میشه. ازش میپرسم : چیزی شده ؟ ولی اون فقط به من لبخند میزنه و از توی قمقمه اش آب میریزه .
روی نقاشی من .
ناخودآگاه یه جیغ بلند میکشم و معلم میاد سر میزم . خوشبختانه برخلاف بقیه معلما این یکی با من لج نبود . میپرسه : چی شده؟ و وقتی نگاهش به نقاشی میفته میگه: اوه عزیزم متاسفم ... باید بیشتر مراقب کار های هنریت باشی که یه وقت آب یا خوراکیت روشون نریزه . ولی من میگویم: خانم ... کار من نبود اون دختره روش آب ریخت . و با دستم دختر مو فرفری رو نشون میدم .
توجه معلم به اون دختر جلب میشه ولی اون انگار که هیچ کاری نکرده قیافه ی متعجب و آروم به خودش میگیره و میگه : من هیچ کاری نکردم خانم اون داره به من تهمت میزنه . این حرف خیلی منو عصبانی میکنه . دلم میخواست برم جلو و کتکش بزنم ولی خب قطعا همچین کاری نمیکنم . معلم میگه : لوسی ؟ لوسی که همون مو فرفریه بود میگه: جدی میگم خانم . و معلم هم بعد چند لحظه فکر کردن میگه ...
خب ازونجایی که ما مدرکی نداریم که کار لوسی باشه ... تنها چیزی که میتونم بگم اینه که بابت نقاشیت متاسفم ابی . باورم نمیشد . اون نقاشی منو خراب کرده بود و به همین راحتی تونست از زیر بار تنبیهش در بره . خیلی ناراحت شده بودم . بی عدالتی چیزیه که واقعا...آزار دهندس. و وقتی میبینم لوسی دوست کاترینه بیشتر ناراحت میشدم . چرا بعضی آدما به خاطر خواسته های خودشون بقیه رو زیر پا میذارن ؟
ناگهان اتفاق عجیبی افتاد . یک دختر ریز نقش با موهای قهوه ای تیره میگه : خانم لوسی آب رو ریخت من دیدم . همه ی کلاس ساکت شدن . هیچکس انتظار نداشت روزی یه مانع سر راه کاترین قرار بگیره . معلم گفت : چی گفتی جورجی؟ جورجی : خانم گفتم که لوسی آب رو ریخت من دیدمش . یکهو لوسی از کوره در رفت . البته به نظرم با اینکار خودشو بیشتر گیر انداخت . رفت سمت جورجی و داد زد چطور جرعت میکنی . بعدش هم جورجی رو هل داد . و این کارش نه تنها به جورجی آسیبی رسوند بلکه باعث گیر افتادن خودش شد . معلم با صدای خیلی بلندی گفت : بسه و همه ساکت شدن. برگشت به سمت لوسی و گفت : دنبالم بیا دفتر مدیر . جورجی خیلی هول شده بود : ولی ... ولی .. با اینحال دل معلممون اصلا براش نسوخت و گفت : زود . بعد لوسی رو دنبال خودش برد . بعد از رفتن لوسی تا چند ثانیه کلاس هنوز تو شوک بود تا اینکه من گفتم : وای کارت عالی بودددد. صدایی از پشتم گفت : بایدم عالی باشه . برگشتم و کاترین رو با با موهای چتری اش دیدم . یقه ی من رو گرفت و گفت : دفعه ی آخرت باشه که تو روی من وامیستی بچه . بعد یقه مو ول کرد . من هم بر خلاف دفعات قبلی تو رویش وایستادم و گفتم : این که تو بخاطر ترس از معلم دوستتو میفرستی که بقیه رو اذیت کنه بچه گونه تره . بعد هم برگشتم سمت جورجی و دوباره گفتم : عالی بود:)
توی زنگ تفریح دوباره جورجی رو میبینم . وقتی اونم نگاهش به من میفته لبخند میزنه . میرم سمتش و میگم : اممم بازم ممنونم بابت امروز . انتظار بگه خواهش میکنم یا قابل نداشت ولی میگه: هرکسی باید وقت خودش وارد عمل شه. این حرفش برایم عجیب بود و مثل اینکه احساسم توی صورتم موج زده بود چون اضافه میکنه : مثل شیرینی پزیه... مثلا اگر کرم پیراشکی رو قبل از سرخ کردن بریزی کلا کارت خراب میشی ولی اگه بعدش بریزی خب همه خوششون میاد . این حرف برایم هم عجیب بود هم شیرین . و جالب این بود که من به خوبی این موضوع رو درک میکردم. یکهو یاد روزنامه و مسابقه میفتم . از جورجی میپرسم: تو کیک و شیرینی پزیت خوبه ؟ جواب میده : آره ، البته جا داره که بهتر شه . میپرسم: از مسابقه خبر داری؟ میگه : مسابقه؟ کدوم مسابقه؟ میگم: یه مسابقه ی شیرینی پزیه که مخصوص افراد سن ماست. توی روزنامه نوشته بودم ... روزنامه رو گذاشتم توی کیفم . بیا بریم تو کلاس نشونت بدم . انگار ازین خبر جا میخوره و بعد موافقتش رو با حرکت سر نشون میده.
وقتی به کلاس میرسیم با منظره ی زشتی رو به رو میشیم . کاترین و دوستاش (از جمله لوسی) سر کیف من ریخته بودن و کاترین مشغول خوندن روزنامه بود . بهش میگم روزنامه رو پس بده . ولی اون توجهی نمیکنه و با لحنی پر از آرامش میگه: پس داری تو مسابقه ی آشپزی شرکت میکنی تا پول به جیب بزنی اره ؟ خب پس چطوره برات یه رقیب بفرستیم . و به لوسی اشاره میکنه . کاترین ادامه میده : آشپزی لوسی حرف نداره . همراهشم جک رو میفرستیم...اره کار اونم خوبه . با اینکه این حرفش برای تهدید کردن من بود بهش توجهی نمیکنم و تکرار میکنم : روزنامه رو پس بده. اونم روزنامه پرت میکنه تو صورتم و میگه بیاین بریم بچه ها .
وقتی که رفتن به جورجی میگم : الان وقت وارد عمل شدن نبود ؟ میگه : نه . وقت شکستن تخم مرغ بود .
ازون روز به بعد تمام ده روز با همدیگه مشغول تمرین میشویم. و بیشتر اوغات هم خونه ی ما محل تمرین بود. توی این چند روز اطلاعات بیشتری راجع جورجی بدست میارم . از قرار معلوم مادر جورجی ژاپنیه و یه رستوران غذای دریایی دارن ولی جورجی پخت شیرینی رو به ماهی و میگو و اینجور چیزا ترجیح میده . خوشبختانه تمرین کردنمون بدرد خورد و چیزای زیادی یاد گرفتیم . مثلا یه روز بابا به من گفت که بهتره بخشی از تخم مرغ رو جدا کنم تا کیک بوی تخم مرغ نگیره . خلاصه بعد از چندیدن روز تمرین روز مسابقه میرسه .
منو جورجی تصمیم میگیریم لباس هایی شبیه هم بپوشیم . تیشرت مشکی و دامن بنفش با یه تل مشکی ساده . ازونجایی همه ی وسایل آشپزی اونجا بود لازم نبود چیزی رو همراه خودمون ببریم . موقع رفتن من خیلی استرس گرفتم . همش به یادی لوسی میفتادم و از شدت استرس دست هایم میلرزید . ولی بابا همش میگفت که شما دو تا خیلی تمرین کردین و حتی اگه برنده نشید هم میدونین که تلاش خودتون رو کردین پس چیزی برای حسرت خوردن وجود نداره . تصمیم میگیریم که با ماشین پدر مادر جورجی بریم . من ازین که بابا نمیومد ناراحت بودم ولی چون میدونستم کار داره و واقعا نمیتونه بیاد بهش اسرار نکردم .
مسابقه ساعت دو شروع میشد. تا ساعت پنج تایم پخت کیک و ساعت شش نتیجه رو اعلام میکردن . ساعت یک و نیم از بابا خداحافظی میکنم و راه میفتیم . بخاطر ترافیک کمی طول میکشه تا برسیم برای همین برخلاف تصور مون ساعت ده دقیقه به دو میرسیم . به ساختمان قنادی نگاه میکنم . ساختمون خیلی بزرگ و مجللی بود به رنگ آبی یخی . دست جورجی رو میگیرم و سعی میکنم لرزش دستم رو مخفی کنم . و بعد با هم دیگه وارد ساختمان قنادی میشیم .
دوست داشتین ؟ ؛)))
باییییی🐈🐾
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
کارت عالیه ادامه بده 🌼
مرسییی🍀💫
عالی💕
ممنون؛)
عااااالی:)))))💞
پارت بعد رو زود بذار لطفا🥰🤗
ممنون :)
حتما♡
خواهش می کنم و ممنونم🤗
♡^^♡
🤗🤗🤗🤗🥰