
سلام بچه ها امدم با قسمتتتتتنتتت 4 از فصل 2😜😜 بزنید بریم 😘😘
جادوگر طلایی با چشم هایی که از خستگی کاملا قرمز شده بود برگشت و گفت هیچکس از اونا فساد نداره ، یهو انگار یه چکشی به قلبم زده باشد احساس عذاب کردم ، چطور امکان داشت یعنی ملکه خودش از قبل فساد داشته ؟؟؟؟؟؟ هر لحظه احساس بدتری داشتم که یه صدایی از پشت سرم گفت حق هم دارن اونا فساد ندارم این داره ، همه برگشتیم دیدم که طبیعی داشت با جادو ، تیغه یه گل رو توی هوا نگه می داشت ،اون تیغ ازش یه حاله آتشین سیاه بیرون میزد ، اما به خاطر جادو طبیب نمی تونست اون حجم از از فساد رو پخش یا منتقل کنه ، ترسم دو برابر شد اون تیغ خیلی، خیلی بیشتر از بقیه گیاه هایی که تا حالا دچار فساد شده بودند انرژی سیاه داشت ، امکان نداشت توی این سرزمین باشه ، به احتمال خیلی زیاد از سرزمین سیاه اومده بود ، اون حالت سیاه آتشین این موضوع رو داد میزد ، گفتم این ........... این تیغ چرا اینقدر ............. طبیب حرفمو کامل کرد و گفت انرژی سیاه داره ؟ به خاطر اینکه اون از روح ملکه تغذیه کرده ، همه همزمان گفتیم چیییییییییییی؟؟😨 طبیب گفت درست شنیدید اگر هر موجود زنده بیش از حد با فساد اونس بگیره برای بیشتر شدن قدرتش باید از نیروی زندگی تغذیه کنه💔
گفتم ولی آخه یه تیکه تیغ که نمیتونه خودش به ملکه آسیب بزنه درسته ؟؟؟ طبیب جواب داد درسته، حتماً باید یکی تیغ رو وارد بدن ملکه کرده باشه، اما کی ؟؟ تازه اگه کسی به این تیغ دست زده باشه ط حتماً باید نشانه های فساد درش معلوم باشه، اما ما که همه رو چک کردیم ، سرمو انداختم پایین زیر لب گفتم یه الف سیاه که خیلی راحت از دستمون فرار کرد ، الکس که کنارم وایساده بود گفت وقتی ناراحتی نمیتونی زیر لبی حرف بزنی ، یه لحظه شوکه شدم اما بعد یه حس گرمی بهم دست داد ولی سریع نابود شد و جاشو به ترس داد ، گفتم اگه ملکه آسیب جدی دیده و جنگل هم تسخیر شده یعنی اینکه الفای سیاه راهی برای ورود پیدا کردن ، باید چیکار کنیم ؟؟😨 یهو چشمم خورد به صورت مضطرب جادوگر طبیب پرسیدم مشکلی پیش اومده ؟ طبیب یه نفس عمیق کشید و گفت باید همین الان روح ملکه را آزاد کنیم😱👻😿

با ترس گفتم چی ؟؟ طبیب آب دهنش رو قورت داد و جواب داد باید روحش رو ........ رو از بدنش جدا کنیم چون نمی تونیم تاریکی رو از بدن ملکه و روهش جدا کنیم و اگه بخوایم بزاریم همین طوری بمونه وقتی که ملکه کامل تسخیر شد ملکه جزو الف های تاریک به حساب میاد و البته اینم باید بگم که چون ملکه می تونه از بیست و سه درصد نیروی طبیعت استفاده کنه یکی از قدرت مند ترین الف های سیاه می شه پس ........... ، یهو منظورش رو گرفتم ، خیلی عصبانی بودم همین که خواستم چیزی بگم گرمای بدی را درست کنارم حس کردم نگاه کردم دیدم از بدن الکس هوره وحشتناکی بیرون میزد انگار کنار آتیش ایستاده باشم مو های الکس طلایی داشت قرمز میشد و البته مثل آتیش حرکت میکردند به دستکش هاش نگاه کردم اون دستکش های چرمی داشتن به سرعت میسوختن ، آروم گفتم الکلس تو حالت ...........، یهو دیدم چشماش با سرعت تغییر رنگ داد توی چشماش گرمای خاصی را دیدم که البته فکر نکنم خوب باشه ، الکس با عصبانیت رو به طبیب داد زد تووووو چطور جرات می کنی این حرف را بزنی ؟؟😡 یهویی انگار که من حرکتش رو حدس زده باشم فهمیدم میخواد چیکار کنه دقیقا همون لحظه دستش را بالا برد، میخواست آتیش پرت کنه من با سرعت رفتم جلوش و دستاشو از مچ گرفتن و شستم روی رگش فشار دادم✋ گلوله های آتشین الکس 👇👇
این کار را که کردم همون طور که احتمال میدادم دستاش سست شد و نتونست آتیش پرت کنه ولی از عصبانیتش کم نشده بود ، یهو به من نگاه کرد و گفت زارینا برو کنار مزاحم نشو بزار حساب این مردک عوضی رو برسم، بلند گفتم الکس اون کسی بود که فهمید مادرت چرا اینطوری شده اگه اون نبود همه فکر می کردند که ملکه از قبل فساد داشته ، جواب داد من فکر نمی کردم ، گفتم تو پسر اون بودی اگه قبول نمی کردی میگفتند داره از مادرش طرفداری میکنه ،داد زد معلومه که طرفداری می کنم اون مادر منه و من خیلی دوستش دارم مثل تو نیستم که با خانوادم قهر کنم ازشون جدا شم ، دیگه واقعا عصبی شدم منم داد زدم اونا منو ول کردن الکس، اونا منو از خودشون جدا کردند اونم وقتی که فقط ۶ سالم بود ، اونا منو قال گذاشتن و رفتن پی زندگیشون بدون اینکه به من فکر کنند ، بعد از اون همه من و توی مدرسه و دبیرستان مسخره میکردن و میگفتن اضافی ام معلم ها هم همه عقده هاشون رو سر من خالی می کردند ، میدونی چرا ؟ چون هیچ والدین نداشتم که ازم دفاع کنه من پنج سال تمام افسردگی گرفتم و بعد از اون یاد گرفتم که به آدمای اطرافم دقت نکنم و فقط روی هدف متمرکز کنم و یه طراح ساختمون عالی بشم ((دیگه هیچی به ذهنم نرسید 😂)) اما الان شدم ؟؟ نه چون فهمیدم هدف بزرگتری دارم وظیفه بزرگتری دارم ، الکس اگه فکر می کنی زندگی قراره باب به میل تو باشه باید بگم سخت در اشتباهی اگه نخواهی توی زندگی مشکلی باشه پس کی می خوای چیزهایی که یاد گرفتی رو استفاده کنی ؟ اگه میخوای همه چیز رو با خشونت حل کنی باید بدونی که این روش بازنده هاست یه بازنده این کارو میکنه میخوای همه بهت بگن بازنده ؟ آره ؟؟ آخه لعنتی یکم فکر کن 😢
این جمله آخر را با گریه گفتم موهای الکس دوباره طلایی شده بود و همین طور چشماش دوباره قهوه ای بود ، از دست هاش داشت دود بالا می رفت و صورتش با حالت تعجب و نگرانی و ترس به من نگاه می کرد ، یهو احساس کردم سرم گیج میره و چشمام سیاهی می ره و دستام میلرزه بعد افتادم دردم نگرفت، نمیدونم افتادم رو دامن پفی لباسم یا یکی مرا گرفت اما من دیگه هیچی نفهمیدم 😴
از زبون الکس : بعد از حرفهای زارینا واقعاً احساس بدی داشتم فکر میکردم زارینا چقدر خودخواه که پدر و مادرش را ول کرده ، فکر میکردم همه زندگیش همون طوری بوده که مال بقیه دخترا بوده ، یهو دیدم رنگ زارینا سفید شد ، بدنش مدام میلرزید و بعد یهو افتاد ، قبل از این که بخوره زمین گرفتمش بدنش مثل یه تیکه یخ بود به طبیب گفتم چی شده ؟؟؟ طبیب آمد نزدیک و یه جور جادو رو توی کل بدن زارینا پخش کرد و گفت فشار زیادی بهش وارد شده به مخصوص سلولهای عصبیش ، میدونستم تقصیر منه ، اگه من اینطوری عصبانی نمیشدم زارینا هم اینطوری نمیشد ، آره همش تقصیر منه ، طبیب گفت باید ببریمش به اتاقش ، نمیدونم چرا کنترل بدنم را از دست دادم بی معطلی زارینا رو بغل کردم و دویدم سمت اتاق زارینا یه لحظه چشمم به اگنس افتاد که از حرس قرمز شده بود اهمیت ندادم و به دویدن ادامه دادم وقتی رسیدم به اتاقش، همه از من عقب افتاده بودن زارینا رو روی تختش گذاشتم و پتو رو کشیدم روش، عذاب وجدان داشتم به خاطر من زار اینطوری شد ، یهو به دستم نگاه کردم ، اگه هنوز داغ باشه یکم از سرمایی بدن زارینا رو کم میکنه ، درسته من گرمم و اون سرد، دستام رو پیشونیش گذاشتم .
یهو گرمای دستم با سرعت کاهش یافت و فکر کنم زارینا یکم بهتر شد همین که خواستم اون یکی دستم بزارم روی پیشونیش صدای پا اومد سریع رفتم و روی صندلی جلوی پنجره نشستم و طوری رفتار کردم که اینجا هیچی نشده منم کاری نکردم ، آخه میدونی دوست ندارم که مثل نویسنده فکرهای عاشقانه بکنن فکر فرو ((هی!!! هر کسی تو رو اونجوری ببینه همین فکر رو می کنه انگار تقصیر منه ، 😡حالا که اینطور شد کاری می کنم که توی گروه ضعیف ترین باشی ، 😠 کدوم گروه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😮ها ...... هیچی هیچی بیخیال 😁)) راستی من فقط عذاب وجدان داشتم جوگیر نشید بالاخره رسیدن و طبیب آمد و به همه گفت که برن بیرون همگی رفتیم بیرون اتاق منتظر موندیم، نمی دونم چرا احساس می کردم یکی زل زده بهم ، بیخیال شدم فقط منتظر موندم ، بعد از ۱۵ یا ۲۰ دقیقه طبیب آمد بیرون و گفت به خدمتکار و بگید لباس راحت تنش کنن ، یه معجون گذاشتم روی میز بهشون بگو بریزن توی غذاش و بهش بدن تا یک هفته از تختش بیرون نیاد دست هاشم بدجوری سوختن غذاهای آبکی بهش بدید راستی به مغزش بدجوری فشار اومده احتمالاً ۲ یا ۳ ساعت دیگه که بیدار شه حدود نیم ساعت گیج باشه پس توی اون نیم ساعت بزارید تنها باشه
از چیزی که انتظار داشتم بدتر بود ، یعنی اگه به مغز فشار بیاد اینقدر به همه بدن اسیب می رسه ؟؟ چقدر وحشتناک به خودم که اومدم دیدم همه رفتن به جز اگنس که با عصبانیت زل زده به من بهش گفتم چی شده ؟؟؟ جواب داد چرا اون دختر رو بغل کردی ؟گفتم مگه ندیدی وضعیت بحرانی بود تازه زارینا به خاطر من این طوری شد ،یهو گفت صبر کن ببینم تو اونو به اسم کوچیک صدا می زنی ؟؟ گفتم آره چطور ؟؟؟؟ با عصبانیت جواب داد من و تو قراره ازدواج کنیم ، اونوقت تو یه دختر دیگه رو با اسم کوچک صدا میزنی ؟؟؟ دیگه روی اعصابم بود گفتم کی گفته من و تو ازدواج می کنیمم جواب داد چی ؟؟؟؟ گفتم من احترامت رو نگه میداشتم چون دختر عمه ام بود من الینا رو دوست دارم.، این آخری از دهنم پرید ، چند دقیقه مات و مهبوت منو نگاه کرد و بعد با یک خنده شیطانی گفت شاید ندونی اما این شب الینا به فیلیکس ابراز علاقه کرد و فیلیکس هم قبول کرد
خب بچه ها یه دفعه تستم عدم تایید شد امید وارم که زود ثبت شده باشه ببخشید که دیر برید صفحه بعد می گم عکس لباس کیه 😘

عکس تست لباس الکسه که برای جشن پوشیده بود 😍 راستی اینم قیافه اگنس هر چند شما چشماش رو قهوه ای فرض کنید 😥😂😓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام منم تازه با داستانت اشنا شدم خیلی قشنگه فقط چند سوال .. زارینا و الکس عاشق هم میشن ؟ ( خودم میگم ۱۰۰٪😄 ) ، فیلیکس عاشق النا میشه یا زارینا ؟ ، ملکه رو میخوای به دیار باقی بفرستی ؟😂
اگه خواستی به سوالا جواب نده چون عاشق سوپرایز شدنم و نمیخوام بفهمم بقیه داستانتو 😀
فیلیکس عاشق الیناست
بقیش هم بعدا می فهمید 😓😂😂
کلا چیز های احساسی پرسیدی ولی طی چند قسمت آینده جواب همشون رو می گیری 😍
بلاخرههههه بعد از دو سه هفته این پارت اومد😃😃😃😃 فقط دلم واسه زارینا سوخت😥😥😥😥😥درهرحال عالیییی منتظر پارت بعدی هستمممم😅😅😅😁
توی صف برسیه عزیزم 😊😘
واییی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود قسمت بعدی رو بزار
واییییییی ممنونم 😍😍😍
عالییییی
ممنان 😘😘😘
خیلی جالب بود
راستی کدوم گروه🤨
حاالا هر چی باحال بود
هاهاهاهاهاهاهاها
نمی دونی ، نمی دونی همین گروهی که گفتم چقدر مهمه😂😂😂😂😂
عالی زودتر بعدی رو بزار 😗😙😙❤💜💙
توی صف برسیه 😄
عالیییییییییییییییی.
ممنون ممنون ممنون 😍😍
قیافه اگنس رو 😂😐این پارت عالییییییییییی بود فقط اینکه پارت بعد رو سریع بزار تا دق نکردم😐💎
چشم 👍👍👍😍😍😍
داستانت عالی بود👏👏😍
ممنونم عزیزم 💖💖
عالی
ممنونم 😘😘😄😄👍👍