10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nahid انتشار: 4 سال پیش 90 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب بچه ها بریم برای قسمت سوم فصل دو 😂😂
با این حرفش می خواستم بزنم زیر خنده اما جلوی خودمو گرفتم این دختر چقدر باید خنگ باشه که این نتیجهگیری رو کرده ،آروم به الکس نگاه کردم ،نگاه التماس آمیزش را بهم انداخت که به وضوح می گفت کمک کن از دست این راحت شم ، منم برای اینکه حرس الکس رو در بیارم ، گفتم خوب پس خوشبخت بشید 😊و از کنارشون رد شدم همزمان صدای الینا آمد به طرفه صدا چرخیدم الینا داشت از بین چند نفر رد می شد و می گفت زارینا ، زارینا ، منم براش دست تکون دادم وقتی بهم رسید گفت میشه باهات خصوصی حرف بزنم ؟؟؟؟ با خنده گفتم حتماً اما توی دلم یکم ترسیدم اتفاقی افتاده باشه ، الینا بهم اشاره کرد که دنبالش برم من بدونه حرف راه افتادم منو برد کنار سالن که کسی نبود و بعد آروم گفت............
زارینا می خوام یه چیزی بهت بگم که کسی راجع بهش نمیدونه نگرانی یه کم بیشتر شد گفتم چی؟؟؟؟ شده ادامه داد راستش ازت می خوام کمک کنی، چون به کس دیگه ای نمی تونم اعتماد کنم ، لطفاً کمک کن ، این دفعه دیگه کلا نگران شدم و با ترس گفتم چی شده ؟؟؟؟ کسی چیزی شده ؟؟؟گفت نه فقط.... دلم یه چیزی شده گفتم جان؟؟؟؟؟؟؟ گفت آره مریض شده ، بیمار شده ، عاشق شده، یهو نگرانیم از بین رفت گفتم آخیش خیالم راحت شد اففف، گفت چرا؟؟؟؟ گفتم آخه فکر کردم مشکلی پیش اومده ، گفت نه .............. باخوشحالی گفتم حالا این الف خوششانس کیه که تو عاشقش شدی ؟؟؟؟ صورتش یکم سرخ شده دستش را به طرف پشت سرم دراز کرد برگشتم ، دیدم فلیکس داره از میون جمعیت میاد به سمت ما گفتم اوههههههههه برگشتم سمت الینا گفتم بسپارش به من ، فقط وقتی من ازتون دور شدم خودت شروع کن به حرف زدن ، گفت باشه ، رفتم پیش فیلیکس و گفتم سلام فلیکس جواب داد سلام سرو...... زارینا 😥
گفتم می خوام یه چیزی بهت بگم سرشو تکون داد و گفت می شنوم ، یه نفس می کشیدم و گفتم خوب ........ الینا دوست داره و بعد با سرعت ازشون دور شدم ، زیر چشمی به ااینا نگاه کردم ، سرخ شده بود نمیدونم از عصبانیت بود یا از خجالت، ولی میتونم بگم اونجوری که اون لباس بنفشش و فشار میداد بیشترش عصبانیت بود 😓 وقتی که الینا شروع کرد به حرف زدن من خیلی ازشون دور بودم و نمی شنیدم بعد از ربع ساعت حرف زدن بالاخره فیلیکس با یه خندیدن از اون دور شد همون لحظه الینا چنان با خشمی نگام کرد که فکر کنم زندگی به سر اومده ، سعی کردم بین مهمونا گم بشم اما آخر الینا درست جلوم ظاهر شد دستشو گذاشت رو کمرش و گفت که بهت اعتماد کنم آره ؟؟؟؟؟گفتم ااااااا الینا.... توکه نمیخوای بین این همه مهمون سر الف افسانهای رو از جا بکنی مگه نه ؟؟؟؟؟ و بعد سعی کردم مظلوم به نظر بیام ، یکم به من نگاه کرد و یکم به افراد اطرافمون که داشتن با هم گپ می زدن الینا یه نفس عمیق کشید و گفت شانس آوردی که فیلیکس ناراحت نشد گفتم یعنی .............. یعنی می گی ........... الینا با سر تایید کرد گفتم وایییییییییییییی الینا خیلی برات خوشحالم و بعد بغلش کردم 💖
الینا هم یه لبخند بزرگی زد و گفت خودم هم همینطور ، یهو صدای اگنس اومد که گفت چی شده؟؟؟ الینا انگار خیلی خوشحالی ، این جمله را با طعنه گفت برگشتم و نگاش کردم گفت از کی تا حالا اینقدر با الف افسانهای گرم گرفتی به اگنس گفت در جریان چیه؟؟؟ رو به من گفت موضوع شخصیه (( بچه ها چون الکس بیشتر به الینا توجه می کنه ، برای همین اگنس از الینا بدش میاد )) و بعد یه چشم غره به الینا رفت و شروع کرد الکس رو دنبال خودش کشیدن این دفعه صورت الکس پر از عذاب بود دلم برایش سوخت برای همین صداش کردم و گفتم الکساندر بیا اینجا ، الکس خوشحال شد انگار فهمید که می خوام بهش کمک کنم، الکس که خواست بیاد اگنس هم بهش چسبیده بود ، هردوتاشون اومدن رو به الکس جوری که انگار واقعیه گفتم الکساندر برات یه ماموریت دارم.......
چون اخم کرده بودم و صدام رو یکم جدی کرده بودم الکس هم باورش شد گفت مهموریت ؟؟؟؟؟ گفتم آره مشکلی هست؟؟؟؟؟ گفت خوب....... اگنس گفت ماموریت؟؟؟ اونم امشب؟؟؟؟ با سر تایید کردم و گفتم بعضی ماموریت ها باید در مواقعی که انتظار نمیره انجام بشه، رو به الکس گفتم باید باهات خصوصی صحبت کنم این یه ماموریت خاص ، اگنس با بیمیلی بازوی الکس رو ول کرد ، منم راه افتادم و رفتم بیرون سالن یه جای تاریک میخواستم این نقش بازی کردن واقعی تر بشه وقتی واستادم گفتم الکس فکر میکردم الینا رو دوست داری ؟؟؟ گفت از کجا میدونی گفتم خیلی ضایع رفتار میکردی معلوم بود ولی فکر نکنم الینا فهمیده باشه اما این دختر اگنس خیلی سیریشه حالا تو به مانع مأموریت گم و گور میشه میفهمیدی ؟؟؟؟ البته تغییر شکل می دی تا از جشن حداقل استفاده ببری گفت چرا کمکم می کنی ؟؟؟ با پوز خند گفتم چون دلم برات میسوزه یکم عصبانی شد ولی فکر کنم چون میدونست به نفعشه قبول کرد و منم برگشتم توی سالن همه توی مهمونی مشغول بودیم ، که یهو ملکه روی زانوهاش افتاده و از درد یه چیغ بلند کشید من شوکه شده بودم ، یعنی همه شکه شده بودن ملکه دستشو گذاشته بود روی سرش و جیغ های خفیف می کشید
با ترس داشتم به ملکه نگاه میکردم حالا اون هم سرش رو با یه دست گرفته بود هم شکمش رو با اون یکی دستش و سرفه می کرد احساس می کردم سینم یخ زده دستم رو گذاشتم روی سینه و گردنبند رو زیر انگشتام حس کردم مثل یه تیکه یخ بود آروم گفتم رزیتا یعنی ترسیده یهو ملکه یه سرفه بلند کرد ، من بلافاصله نگاه کردم ببینم چی شده ، از دهن ملکه خ*و*ن داشت بیرون میومد ، ملکه خون بالا آورده بود و بیهوش شد، انگار که همه به خودش اومده باشن شروع کردن به جیغ و داد ، من به خودم اومدم و داد زدم ملکه و شروع کردم به دویدن الکس هم از یه جایی ظاهر شد ودوید سمت مادرش ، اگنس هم از یه طرف داشت میومد ، الینا هم از یه طرف دیگه ، فیلیکس و چند نفر دیگه مثل پادشاه گرگینه ها ، ملکه پری ها، پادشاه سازنده ها، پادشاه خون آشام ها ، و چندتا خدمتکار دیگر داشتن با سرعت میومدن ، من از همه زودتر به ملکه رسیدم اما تا ملکه رو دیدم به همه گفتم جلو نیاید ، چون این رو یهو گفتم همه وایسادن الکس خاست جلو بیاد که گفتم نشنیدی چی گفتم الکساندر ، روی کلمه الکساندر تاکید زیادی گذاشتم گفت چرا؟؟؟؟ گفتم شاید اگه به موهای مادرت نگاه کنی بفهمی 😨😨
همه به موهای ملکه نگاه کردن الینا گفت امکان نداره ، پادشاه گرگینه ها گفت چطور این اتفاق افتاد ؟؟؟ ملکه پری ها با اون صدای نازکش گفت وای نه ملکه فساد داشته ، الکس گفت هرگز مادرم همیشه برای مقابله با فساد تلاش کرده امکان نداره فساد داشته باشه ، فیلیکس تایید کرد و گفت درسته امکان نداره ملکه فساد داشته باشه تازه اگر هم داشته باشه پس چرا تا الان معلوم نشده بود ؟؟ الینا گفت آره با عقل جور در نمیاد، گفتم حق با شماست ملکه تا همین چند دقیقه پیش هیچ فسادی توی بدنش وجود نداشت اما یکی این فساد رو وارد بدنش کرده همه شوکه شدن یهو گفتم سرباز در را ببندید یهو سربازان در اصلی و درهای فرعی رو بستند ، بعد گفتم همه افراد یک جا جمع کنید الکس سریع برو جادوگر طبیب و جادوگر طلایی رو بیار گفت باشه رفتم و یه دریچه ساخت و ازش وارد سرزمین مروارید شد چند تا سرباز رو صدا کردم و گفتن تمام خدمتکارا بیارید و به سربازهای جلودر هم بگید نذارن هیچکس بیرون بره حتی اگه بگه که من گفتم اطاعت کردن و رفتن .
همون لحظه یه دریچه باز شد و الکس با دو نفر دیگه برگشت یکی با یک کیف دوید طرف ملکه یکی دیگه هم که چوب طلایی تو دستش بود اومد طرفم گفت شما حتماً باید الف افسانهای باشید ، منم در جوابش گفتم شما حتما باید جادوگر طلایی باشید درسته ؟؟؟ با سر تایید کرد و گفت خیلی دوست دارم زودتر اون خیانتکار عوضی رو پیدا کنم منم گفتم همه دوست داریم ، و بعد جادوگر طلایی با سرعت به طرف جمعیت حرکت کرد الینا ، الکس ، فیلیکس و اگنس اومدن و پیش من وایسادن الینا گفت جادوگر طلایی خیلی عصبانی بود ، الکس گفته حق هم داره اون یکی از بهترین دوستای مادرم بود ، گفتم راستش انتظار نداشتم جادوگر قدرتمندی مثل جادوگری طلایی زن باشه ، الینا گفتم آره خیلی کم پیش میاد که این جادوگر زن باشه همه داشتیم کارهایی که جادوگر طلایی انجام میداد نگاه میکردیم اون مدام چوبشو تکون میداد و نورها از چوبش بیرون می زدن و به طرف جمعیت می رفتن بعد از ۴۰ دقیقه خسته و کوفته برگشت و با چشمهایی که رگهای قرمز کاملاً توشون معلوم بود گفت ...........
خب بچه ها اینم از این قسمت امید وارم که خوشتون امده باشه
راستی قسمت بعدی رو خودم خیلی دوست دارم
منتظر قسمت بعدی باشید 😘😘😘😘😘
برید صفحه بعد میگم عکس تست عکس لباس کیه 😐
عکس تست لباس الینا
دوستون دارم بای بای 😆👋👋
راستی لایک کنید لطفا 😞😍💟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
داستانت خیلی عالیه و من دنبالش میکنم.
راستش به سختی ی داستان خوب تو تستچی پیدا کردم🤦♀️
یعنی در کل باید بگم قوه تخیلتو تحسین میکنم از اونجایی که خودم عاشق اینجور داستانام🌈
فقط ی چیزی که من نفهمیدم😐
مگه همه جادوگرای قدرتمند باید مرد باشن؟؟😑
زن بودن اون جادوگر کجاش عجیب بود؟؟
وای داستانت محشره خیلی داستانتو دوست دارم لطفا ادامش بده خیلیییییییی قشنگه داستانت افرین😙🤩♥️ذهنه خلاقی داریا 😉👍🏼منم عاشق الف ها و داستانهاش هستم 💫
واییی ممنون
خیلی. خوشحلم که خوشت امده 😍😍😍😂😂
لطفا بعدی رو زودتر بزار خیلی وقته منتظرم.
یک هفته است که گذاشتم تایید نمی شه 😥😥😢😢
خاب ببین تو که میدونی دیر تایید میشه روزی یکی تست بزار... من با اینکه این کارو میکنم دیر تایید میشه...چه برسه به تو که تازی یه هفته پیش گذاشتی.
بچه ها کسی می دونه السا کجاست ؟؟؟؟؟
این چند وقت نبوده 😥😭
سلام ناهید جونم
کدوم السا رو میگی همون که پروفایلش اما واتسون بود آخه خودمم فقط نام کاربریم عوض شده ❤❤
آفرین دقیقا 😐👍
وای عالی بود ناهید بی نظیر زود بعدی رو بزار
واییی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود قسمت بعدی رو بزار
خیلی قشنگ بود و هیجانی
قسمت بعدو گذاشتی
بی صبرانه منتظرم
منتظر باش توی راهه😘💖
میگم ناهید فهمیدم قضیه چیه فیلیکس یه الف جاسوس هست که فساد رو به ملکه تزریق کرده در واقع آدم بده فیلیکس هست😏
بخاطر همین گفتی به فیلیکس دل نبندیم درسته؟😏😎😎
داستان منم بخون فرمانروایان طبیعت
خب می شه گفت درسته😊
البته فقط بیست درصد 😓
چون قراره کلی راز ها فاش بشه 😨
😜😂
وای خیلی بد جا کات کردی ولی مثل عالی بود😍😍
واقعا 😂😂😂😂😂😂
نه تنها این پارت خوبه بلکه عالیییییی و محشررررره
وای نه پس ملکه میمیره.خودم یک روزی کسی که این کار را با ملکه کرد بکشم😠
متاسفم ، اما فکر کنم وقتی بفهمی نتونی چون ........
توی داستانه 😂😂😂😂