خب بریم دیگه😀
گفتم :ام ام کوک : ام ام و چی ؟؟؟ گفتم : حواسم نبود گفت : یعنی چی حواست نبود ؟؟؟!؟؟ گفتم : حواسم نبود دیگه گفت : حواست رو جمع کن همیشه من نیستم که نجاتت بدم 😐😑 گفتم : باشه گفت : اگه من نجاتت نداده بودم می دونی چی می شد ؟ گفتم : اره ممنونم💟 گفت : خواهش میکنم، از این به بعد حواست رو جمع کن 😐
گفتم : باشه جمع می کنم گفت حالا خونتون کجاست برسونمت گفتم ما مسافریم و جریان زنداییم رو بهش گفتم اونم کلی نگران بود گفت : این شماره منه هر وقت زنداییت بهتر شد بگو با اعضا بیایم ببینیمش منم خوشحال شدم و قبول کردم . از زبون کوک : یهو دیدم یه دختر وسترن خیابونه خیابان هم شلوغ بود داشت چراغ سبز می شد که فقط دویدم و اون دختر رو کشیدم کنار خودم اول فکر می کردم که می خواست خود ****کشی کنه
تا این که گفت حواسم نبود ولی بارم فکر می کردم داره می پیچونه بعدش ماجرا رو گفت منم با هاش هم دردی کردم و بهش شماره دادم تا هر وقت حال زنداییش بهتر شد بریم دیدنش با اعضا مکالمه کوک با قلبش : قلب : کوک اون خیلی کیوت و جذابه کوک :خودمم می ددنم فکر می کنی فقط به خواطر زنداییش بهش شماره دادم نه به خواطر خودش بود
مکالمه من با قلبم : قلب : وای کوک انگار که عاشقت شده بود من : اره یعنی نمی دونم قلب : شوخی نکن فهمیدم متوجه شدی من :اره اون عاشقم شده من که نشدم قلب : اره تو عاشق هیچ کسی نمی شی😐 من : خیلی نصیحت می کرد قلب : حق داشت
از زبون من : رسیدم به بیمارستان داییم هم مثل همیشه کلیییییییییییییییی سوال پیچم کرد منم بهش گفتم رفتم پیاده روی و آهنگ گوش می دادم کسی هم مزاحمم نشد گفت برم وسایلم رو بر دارم تا بریم هتل منم رفتم برداشتمشون و رفتیم هتل
اگه می شه کامت و لایک 😊💓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!

وااای یکم بیشتر بنویس خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی داستانت عالیه حرف نداره ❤️❤️❤️❤️😎🙏